خدا حافظ ظ ظ ظ ظ ظ ظ ظ ظ

 

دوستان عزیز سلام

 باید بگویم که من به یک مدت بسیار طولانی میروم

 از پش شما اما خسته تر از تمام روز های عمر

لبم بسته خواهد ماند شب تیره تر میشود 

  شاید دیگر  مرا تو هرگز ندیدی

شاید دیگر به غربتم برنگشتم

شاید تو را دیگر ندیدم میدانی ؟

با تمام این حرفا ها به دیدنت محتاج می شوم

 خاطرات زیبایی است در ذهنم است اما ................

فقط آمدم که اگر کدام اشتباه در این مدت شده مرا ببخشید

و تا آمدن روز بعد خدا نگهدار تان

منتظر نظریات قشنگ تان استم

نادیه تنها

افسوس که دور استی

 

آنقدر نام ترا زیر لبم زمزمه کردم

که لبم سوخت ولی از نام تو توبه نکردم

اما ......

 

آتش زندگی

 

سوختم در گرفتم سوزشم بر کسی ظاهر نشد

 چون چراغان در شبی مهتاب بیجا سوختم

 

نگاه

 

شبها تا نیمه های شب فکر میکنم

به اینکه فردا که به تو میرسم چی بگویم  از کجا بگویم چی بپرسم

و چون فردا میرسد و لحظه ی دیدار ما

و وقتی به تو می رسم از تمام ان حرفها یک گزینه را انتخاب میکنم

نگاه

میخواهم ساعتها بایستم و به تو به عشق خودم نگاه کنم

و این است که روزها نگاهت میکنم غروب عکست را نظاره مینشینم

و شب به تو میاندیشم و به فردا

 ای نازنین من آن شدم که هر که به من مینگرد

و به این می اندیشد که دیوانه ام

وهیچ کس نمی فهمد که لیلا ام

 

آخرین امید

 

برای نمایش بزرگترین اندازه كلیك كنید

احساس می کنم از وقتی تو پا به کلبه سرزمینم گذاشتی

 

 انسانی خوشبخت شده ام

 

درود بر تو ای عشق که لذت زندگی کردن را بمن چشاندی .

 

دیگه دوستم نداره

 

 

پرنده عشق

 

امیدوارم این پرنده عشق  پشت بام خانه دل تان اشیانه بسازه

 و هیچ وقت نگذارید که انجارا ترک نکنه

 

کس نفهمید


 

تنهایم

 

 

 

عشق من

   ماه به من گفت .

 اگر عشقت  به تو پیامی نمی دهد چرا  ترکش نمی کنی ؟

به ماه نگاه کردم و گفتم

آیا آسمان ترا ترک می کند زمانی که نمی درخشی ؟

 

هرگز نی

 

اي كاش دوست داشتن را تجربه نمي كردم ،

 تجربه ي تلخي بود .

ديگر هيچ وقت نمي خواهم

 حضوري گرم ، سرماي وجودم را محو كند

ديگر هيچ گاه به نگاه عاشقي دل نمي بندم

و هيچ گاه به سلام مهرباني پاسخ نخواهم داد   

 

یادش بخیر

 

رفت و مرا تنها گذشت یادش بخیر 

 

چقدر اشتباه کردم

 

خواستم هدیه ای برایت بفرستم

گل گفت مرا بفرست تا با عطر خود او را شاد کنم

گفتم نه او خودش گل است

خار گفت مرا بفرست تا به چشم دشمنانش فرو روم

گفتم او انقدر مهربان است که دشمن ندارد

بلبل گفت مرا بفرست تا با اوازم او را شاد کنم

گفتم نه او خودش خوش صداست

ناگهان صدای قلبم به گوشم رسید

صدای  قلبم بود که می گفت مرا بفرست تا دوستش بدارم

اما افسوس که چقدر اشتباه کردم  

 

بدان فراموشت کردم

 

خاطره 

غرورم را شکستم به پای تو نشستم

از همه خوشی های روزگار گذشتم

تو مرا باورنداشتی ای بیوفا

غم های تو بود که از بیخ شکستم

دیدن تو از لحظه های قشنگ زندگیم بود که

هیچ وقت این لحظه ها را فراموش نمی کنم

به دنبال فصل غم ها بهار می آید

روزی که سنگ دل به خمار می آید

من به خاطر ان روز ها زنده ام

من منتظر بهاری هستم که تو هیچ وقت

آن را نمی خواهی

 

در لحظه های دیدارمان

 

آنچه در چشمان من خواندی تنها یک نگاه نبودیک دنیا عشق بود !

 

 

آنچه که درون قلبم حس کردی تنها تپش قلبم نبود

 

  تو بودی و یک عالمه ابراز محبت

 

آنچه که در نگاه تو دیدم ،برایم یک آرامش بود

 

برای من لحظه های در کنار تو بودن یک نفس تازه بود

 

 نفسی از اعماق وجودم ، با  آرامشی عاشقانه   

 

در لحظه های دیدارمان

 

 حتی آن سکوت بین ما نیز عاشقانه است سکوتی که صدای  

 

 

نفسهایت در ذهنم تکرار میشد !

 

تلخ تر از زهر

 

هميشه به من مي گفت زندگي وحشتناک است

 ولي يادش رفته بود که به من مي گفت تو زندگي من هستي

 روزي از روزها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري ؟

 گفت به اندازه خورشيد در اسمان .

 نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا باراني بود و خورشيدي در اسمان معلوم نبود

 شبي از شبها از او پرسيدم به چه اندازه مرا دوست داري .

 گفت به اندازه ستاره هاي اسمان نگاهي به اسمان انداختم ديدم که هوا ابري بود وستاره اي در اسمان نبود

 خواستم براي از دست دادنش قطره اي اشک بريزم

ولي حيف تمام اشکهايم را براي بدست اوردنش از دست داده بودم

 

  وفا یعنی ...............


 

 

           


 

  

 


               

 

برو جانا

 


       برو تنها

 


           میان حرف هایت گفته بودی

 

                                

                                 زندگی زیباست

 


  و من هم

 

           زندگی را در تو می دیدم


 

   برو استاد خوبی ها

 


             به من درس وفا دادی

 


                     و من هم خوب فهمیدم

 


                              وفا یعنی خداحافظ . . .

 

     

 

مثل باران

 

 

  گاهي مثل باران

 

 

                بايد باريد

 

 

                       زندگي بخشيد

 

 

                                   طراوت داد

 

 

                                             و رفت .........

 

 

       

 

عشق دریایی

 

وقتي با تو آشنا شدم  ؛

درخت مهربانيت آنقدر بلند بود که هرچه بالا رفتم آخرش را نديدم

معجون زيبايت آنقدر شيرين بود  که هر چه نوشيدم نتوانستم تمامش کنم

و درياي عشقت آنقدر وسيع بود که هرچه شنا کردم نتوانستم آخرش را ببينم

و سرانجام در آن غرق شدم .