دوست داشتم  

 


دوست داشتم در اولين قطرات اشکم درک می کردی آنچه در وجودم بود

دوست داشتم در تمام نا باوريها باور میکردی دردی را که سالهاست درگوشه اين دل پنهان است

 و با تمام خاموشيم بفهمی که در دلم غوغايی برپاست.با همه کودکيم نگاهم را ذره ای از وجودت

بدانی. دوست داشتم لحظه ای با مکث خود تمام هستی را به هم پيوند میدادی

 و هستی را آنچنان به من می بخشيدی که ديگر اثری از آن نباشد.

دوست داشتم فرياد خفه اين گل بخاک افتاده را بدست تن نااميد به باد نمیسپردی

گر چه میدانم نور من به وسعت ستاره های ديگرت نيست.دوست داشتم

گلی بودم در اوج نابودی که فقط به نبودن می انديشد و ناگهان دستی میآمد

 و مرا به دوباره بودن و دراين زمين خوش خيال که عادت کرده به رهگذرانش دعوت میکرد

.ولی من هرچی با تو خنديديم هرچی گريه کردم  يک شبه به فراموشی سپرده نمیشد

دانم کدام آرزو تو را صدا کرد   ؟   نمی دانم کدام خواهش معنای خواهش من شد ؟

نمیدانم کدام شک و ترديد واژه های درد آلود مرا از يادت برد نمیدانم

چرا اين قصری را که تمام نفسهايمان در آن محبوس بود يک بارخراب شد
 

 

نمیدانی ، نمیدانی

 

بوته اقاقیا بودم ، با عشق توبزرگ شدم ، حالا که درختی پر شاخ و برگ شده ام ،

 بیا و مرا از ریشه بیفکن ، دلم می خواهد هیزم شکن این درخت تو باشی .

شاخه زنبق بودم ، با عشق تو گل دادم . حالا که شاخه ای پر گل شده ام 

 بیا و مرا بچین آخر اگر تو مرا نچینی  برایم خار و گل چه فرق خواهد داشت ؟


آب چشمه بودم . با عشق تو از دل سنگ بیرون آمدم حالا که سر از سنگ خارا بدر آورده ام

 بیا و مرا بنوش مرا که بلور شفاف نیز به درخشندگیم رشک می برد بنوش .


پروانه بودم . با عشق تو بال و پر بافتم . حالا که پر و بال گشوده ام

 بیا و مرا در دام انداز . بگذار آتش عشق تو بال و پرم را بسوزاند .

به خاطر تو رنج خواهم برد  زیرا غمی که از عشق تو بر دلم نشیند برایم فرح بخش است .

نمیدانی ، نمیدانی

 چطور روز و شب در آرزوی هیزم شکنی تو در آرزوی گل چینی تو درآتش تو هستم

 

  دوستت دارم

 

وقتی فکر میکنم که دلتنگ من استی دلت همیشه با من است

    میخواهم دلم را فدای ان قلب مهربانت کنم

وقتی فکر میکنم که مرا دوست داری و تنها آرزویت منم

     میخواهم تا آخرعمرم عاشقانه برایت بخوانم ترانه عشق را

وقتی فکر میکنم که یک لحظه به من می اندیشی

     میخواهم تمام لحظه هایم به این بیاندیشم

که چگونه این همه عشق و محبت را به تو ابراز کنم

وقتی فکر میکنم که به انتظار من نشسته ای تو بگو تا آخر عمر به انتظارم بنشین

      من تا آخرین حد این انتظار منتظر آمدنت میشینم

وقتی فکر میکنم که برایت ارزش دارم    تا آخرین نفس به پایت میشینم

  و تا آخرین نفس ، یک نفس فریاد میزنم

   دوستت دارم

اگر بدانی که چقدر دوستت دارم دلت برای یک  لحظه درکنار هم بودن پرپر میزنه   

اگر بدانی که تنها آرزوی من تویی روزی صدها بار آرزو میکنی که به آرزویم برسم

اگر بدانی که همه لحظه های زندگی ام به تو می اندیشم تک تک لحظه ها را می شماری

    و به عشق ان لحظه ها زندگی میکنی اگر بدانی که برایم یک دنیا ارزش داری 

        سفری به دور دنیا میروی تا بفهمی چقدر برایم عزیزی

اگر بدانی که بدون تو میمیرم مرا هیچ وقت تنها نمیذاری

 

 

با من بمان  ....

 

چی دنیای پر از دروغی ... خسته ام خیلی خسته

امروز تنها بودم خیلی صدایت زدم

نمیدانم جوابم را دادی و نشنیدم ... ؟

خیلی تنها شدم ...

نمیدانم به چی گناهی دارم میسوزم

فراموشی مگر قانون نیست پس چرا این قانون برای من رعایت نمیشه

هر کسی بدی به من می کرد یادم میرفت

اما یک مورد هنوز یادم نرفته ... اسمش دوست بود

نمیدانم ... شاید همین بود تو ای هنگامه ی باران

با من بمان  ....

 

آموخته ام

 

آموخته ام که ..   با پول مي شود خانه خريد ولي آشيانه نه

 رختخواب خريد ولي خواب نه

 ساعت خريد ولي زمان نه

 ميتوان مقام خريد ولي احترام نه

ميتوان کتاب خريد ولي دانش نه

 دوا خريد ولي سلامتي نه

 و بالاخره ، ميتوان قلب خريد ،  ولي عشق را نه

به همين راحتي  ... به همين سختي

 

به آساني ميشه در دفترچه تلفن کسي جايي پيدا کرد

ولي به سختي ميشه در قلب او جايي پيدا کرد

ولي به سختي ميشه اشتباهات خود را پيدا کرد

به راحتي ميشه در مورد اشتباهات ديگران قضاوت کرد

به راحتي ميشه بدون فکر کردن حرف زد

ولي به سختي ميشه زبان را کنترل کرد

به راحتي ميشه کسي را که دوستش داريم از خود برنجانيم

ولي به سختي ميشه اين رنجش را جبران کنيم

به راحتي ميشه کسي را بخشيد

ولي به سختي ميشه از کسي تقاضاي بخشش کرد

به راحتي ميشه قانون را تصويب کرد

ولي به سختي ميشه به آنها عمل کرد

به راحتي ميشه به روياها فکر کرد

ولي به سختي ميشه براي بدست آوردن يک رويا جنگيد

به راحتي ميشه هر روز از زندگي لذت برد

ولي به سختي ميشه به زندگي ارزش واقعي داد

به راحتي ميشه به کسي قول داد

ولي به سختي ميشه به آن قول عمل کرد

به راحتي ميشه دوست داشتن را بر زبان آورد

ولي به سختي ميشه آنرا نشان داد

به راحتي ميشه اشتباه کرد

ولي به سختي ميشه از آن اشتباه درس گرفت

به راحتي ميشه يک دوستي را با حرف حفظ کرد

ولي به سختي ميشه به آن معنا بخشيد

 و در آخر :

به راحتي ميشه اين متن را خوند ولي به سختي ميشه به آن عمل کرد

 

دلتنگت استم

 

دلم برای کسی تنگ است که همچون کودک معصومی دلش برای دلم می سوخت

و مهربانی خودش را نثار من می کرد عزیزم من هر جایی بروم پیش تو هستم

میدانی که جایم کجاست پس مواظب نفسهایت باش

دلتنگت استم خیلی

دلم برای کسی تنگ است

 

دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است


دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد


دلم برای کسی تنگ است كه با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند


دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد


دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد


دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد


دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد


دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد


دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست


دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده


دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده

 
دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است


دلم برای کسی تنگ است که دلش همانند دل من است


دلم برای کسی تنگ است که تنهاییش تنهایی من است


دلم برای کسی تنگ است  که مرهم زخمهای کهنه است


دلم برای کسی تنگ است  که محرم اسرار است


دلم برای کسی تنگ است  که راهنمای زندگیست


دلم برای کسی تنگ است  که قلب من برای داشتنش عمرها صبر می کند …


دلم برای کسی تنگ است  که دل تنگ دل تنگی هایم است …

 

انتهایش پیدا نیست ..

 

دلتنگی شاید مثل گیر افتادن گنجشکی است در لابه لای پنجره

مثل حال و هوای موج هایی که با برخورد به صخره از هم می پاشند

مثل گریه کودکی برای عروسکش 

مثل انتظار شبانه آفتابگردان برای طلوع دوباره خورشید

مثل زمانی که حتی برای یک دم ، نفس کم می آوری

مثل بغض نشکسته ، آه بارانی دل ...

و دلتنگی دریاست که انتهایش پیدا نیست ..

 

دل شکسته

یک روز میگویی باید بروم مجبورم

و روز دیگر میگویی چرا رفتی از کنارم ؟؟

خودت میخواهی بروم و نمانم

پس چراپشیمان شده ای ؟

هرچند من دیوانه خوشحالم از برگشتنت

ولی میترسم بخدا میترسم

میترسم باز بروی و من بمانم

من و دل شکسته

این بار اگر بروی بخدا من میشکنم

بخدا دیگر چشمانم تاب دیدن رفتن دوباره ات را ندارد


هنوز عاشقم

 

هنوز عاشقم با اينکه عشق برام يک کابوس است . . .

هنوز عاشقم با وجود اينکه عشق برایم يک شکنجه است . . 

 عاشق ماندم چون با خودم قسم خورده ام که عاشق بمانم . . .

با اينکه عشق يک بازي است من اين بازي را دوست دارم . . .

 با اينکه عشق زود گذر است ولي من گذر اين لحظه ها را دوست دارم

 چون ميدانم زندگي و عمر زود تر از عشق به پايان مي رسد . . .

 صادق باش اي عشق جاودان  . . . لايق باش  . . . لايق اين دل پر از درد من باش

 ميدانم که تو لايقي . . . ميدانم که صداقت دل تو اونقدر هست

که دل پر از فروغ مرا شرمنده پاکي میکند . . .

 بمان با من  . . .  بمان چون دوستت دارم بيشتر از اوني که فکر کني . . .

يا تو قصه ها بخوني بايد به حرف اونايي که ميگو یند عشق برای شان بي معناست بي توجه بود  . . .

عشق تو اين دور و زمانه نيست ولي من اعتقاد دارم بگزار فکر کنند ديوانه ام

 

زندگی راه آسمان باز است

 

رفتن همیشه به معنای رسیدن نیست ولی برای رسیدن باید رفت.

 

دلتنگت شده ام

 

هيچ باراني قادر نخواهد بود ترا از کوچه انديشه هايم بشويد

  به گمانم لابه لاي اين جملات مي خواهم بگويم

 دلتنگت شده ام

 اي کاش وقتي که چشمهایت ماندني نبودن مرا به چشمهایت عادت نميدادي

 اي کاش لحظه اي فقط لحظه اي به چشمانم خيره ميشدي

تا بغض چشمانم را که سالهاست برايت حرفها دارد را ميخواندي

اي کاش اشکهاي شبانه ام را که از تنهايي مي ريخت مي ديدي

 ولي هرگاه به چشمانت چشم دوختم تو ...

تو حتي نخواستي حرف دلم را از چشمان خسته ام بخوانی
 
 اي کاش به جاي اينکه اخر راه به من بفهماني که غرورت را از من بيشتر دوست داري

همان اول جوري که به بي قانوني قلب شکسته ام برنخوردی با شهامت داد ميزدي

 كه نامردی .... انوقت شايد تحملش آسانتر بود

 اي كاش چشمان منتظر باز هم انتظار ما را مي كشيدند

 اي كاش ميتوانستم يك جاي بلند بايستم و از ته دلم فرياد بزنم

فريادي سرشار از روزهاي خوب اشنايي

 فريادي كه بفهمي ازتو خيلي دلگيرم ....

اي كاش تنهاييم و عشقم نسبت به خودت را احساس مي كردي

 آنگاه ان قضاوت های نا عادلانه ات را ميكردي

 دستانم را از دستانت بيرون اوردم تا مگر بتواني به خوشي هاي زندگيت بي انديشي

 تا مگر زندگي خود را بدون وجود من از نخست با خوشي اغاز كني

من هنوز همان آدمم كه با يك نگاه تو مثل يك كودك از حس بودن سرشار ميشد

وميخواست تا اوج خواستن بالا رود وترا تماشا كند

همان قدر بيقراروحالا به اين حقيقت دل سپردم

که معرفت و مرد بودن چیز گرانی است که همگان ندارند .....

وتو هم اينرا بدان كه هميشه در دلم خواهي ماند

 جايي كه جاي هيچ كس نيست ...

 اينها را نوشتم كه بگوم  دلم ازدستت گرفته ..............

 

گاهی ,,,,,,

 

nightmelody-com-0953.jpg 

گاهی اینقدر غرق آرزو هستیم که فراموش میکنیم خودما آرزوی کسی هستیم

 

ماه رمضان

Photo Frame Resultداري

ماه رمضان ، ماه بيداري در سايه  دين‌  است.

بیا که دوست دارمت

 

بیا که دوست دارمت !!

بگذار که آسمان، آنگونه که هست در جذبه دو چشم تو، خود را بگسترد.

بگذار تا ماه، حتی به زیر ابر، در این سیاه شب، آرامشی به قلب سپید تو آورد...

شاید کمی که گذشت، شاید تبسم در چشم روزگار، شاید که مشق صبر،

تکلیف روزگار، نچندان به کام ماست...

بگذار زیر و بم این زمین سخت، با پای خسته تو، گفت و گو کند.

شاید قبول جهان، آنچنان که هست، آغاز زندگی است.

آنجا که واژه ها به هیاهو نشسته اند.

شاید که شاخه گلی از سکوت ناب، آواز زندگی است.

بگذار اگر فاصله ای هست بین ما، تا روز ماندگاری دیوار سرد، یک پنجره برای دیدن هم هدیه آوریم.

بگذار تا پیکر بت دار روزگار، در برکه گذشت پاشویه ای کند.

آنجا که ناتوان کلام خسته، به فریاد می رسد.

دیگر سکوت، نقطه پایان گفتگوست.

گاهی تحمل خاری درون دست شیرین تر از لطافت گلهای زندگیست.

بگذار تا به دشت جدایی در این زمان، بارانی از طراوت و بخشش، سفر کند.

بذری به دشت مهربانی هدیه آوریم و آنگه بغل بغل تبسم تازه درو کنیم.

چشمان پرسش خود را، تو بسته دار.

لبخند مهربان تو در چشم شرمناک، یعنی بیا.

« بیا دوباره دوست دارمت »

شاید که یک سلام، آغاز گفتگوست.

شاید برای رسیدن به شهر عشق اولین قدم از خود گذشتن است.

 

خوردهاي سرد

 

من پذيرفتم که عشق افسانه است  ...    اين دل درد آشنا ديوانه است

 مي روم شايد فراموشت کنم      ...     با فراموشي هم آغوشت کنم

مي روم از رفتن من شاد باش      ...       از عذاب ديدنم آزاد باش

 گر چه تو تنها تر از ما ميروي     ...      آرزو دارم ولي عاشق شوي

 آرزو دارم بفهمي درد را          ...          تلخي بر خورد هاي سرد را

 

پروردگارا

 

این سخنانم را بشنو اگر تمام عمرم را به اشتباه سپرده ام

بدان که در جستجوی قانون حقیقی تو بوده ام

قلبم ، شاید به خطا رود اما سرشار از حضور توست .

دستهایم را به سمت آسمان تو بلند می کنم

می خواهم بدانی  دستانم خالیست می خواهم بدانی

یک عاشق به جز یک دل اسیر ، هیچ به همراه ندارد

پس تو مرا به جرم بی سلاح بودن به تیر زمانه نشانه نگیر

 

 

دل تنگ

 

 

بیا بمان تا بمانم

 

Emo 41 Girl Alone

 

یاد گرفتم

 

هرچند مال من نشدی ولی ازت خیلی چیزا یاد گرفتم

یاد گرفتم به خاطر کسی که دوستش دارم باید دورغ بگویم

 یاد گرفتم هیچ وقت هیچ کس ارزش شکستن غرورم را نداره

 یاد گرفتم در زندگیم به او که بفهمم چقدر دوستم داره هر روز به یک بهانه ای دلشو بشکنم

 یاد گرفتم گریه های هیچ کس را باور نکنم

 یاد گرفتم برایش هیچ وقت فرصت جبران ندهم

 یاد گرفتم هر روز دم از عاشقی بزنم ولی خودم عاشق نباشم

 

بگذار

می دانم که روزی عشقت از جان من جز خاکستری بر جای نخواهد گذاشت.

ولی مگر من از چنین سرنوشتی فرار می کند
 

خوب می دانم جانم اگر ارزشی دارد به عشق تو است

پس اگر روزی از من چیزی باقی نمی ماند بگذار نابود 

شدنم به خاطر بی تابی از عشق تو باشد

سهم من از عشق فقط دلتنگی ها و بی قراری های مدام است

 ولی مگر من از این سهم ناراضی ام ؟

بگذار روزی که می میرم از دلتنگی، نام تو را فریاد بزنم..


می دانم که دلم از عشق تو آخر خواهد سوخت
.

ولی مگر دل کوه های سترگ از دلتنگی پر از آتش نیست

روزی این ظاهر صبور به آتش فشانی بدل خواهد شد 

 تا همه بدانند که در درون سینه اش چه می گذشته است

بگذار آتش درونم مرا در خود بسوزاند


قطره اشک

 

مثل قطره اشکی که ترا و مرا بی هيچ حرفی

از هم جدا کرد ...

می خواهم گم شوم يخ ببندم در زمستان سرد آرزوهايم

می خواهم حبس شوم مثل اين نفس

 نفسی که در گلويم نبض مرگ را می کوبد و در انتظار است

تا با آخرين آه نام ترا فرياد کند...

می خواهم دور شوم از خودم از تو و هر آنچه که حالا خاطره ای ابدي است

تا مرز نبودن هايم و تو مرا ببين که فرو می ريزم مثل قطره اشکی که ترا و مرا

بی هيچ حرفی ، از هم جدا کرد ...