..
به یادت گریه چندان میکنم یار ...
که دل ها را پریشان میکنم یار ...
تمام کوچه و پس کوچه ها را ...
ز اشک خود چراغان میکنم یار ...
به یادت گریه چندان میکنم یار ...
که دل ها را پریشان میکنم یار ...
تمام کوچه و پس کوچه ها را ...
ز اشک خود چراغان میکنم یار ...
راستش را بخواهی همان دلی که پر از شور و شوق بود یخ زده است
و با اینکه در سردی بی کسی و زیر باران غم به خود میلرزد محکم ایستاده و عادت کرده است
.... به نداشتن ات .... به نبودنت .... به ندیدنت .... و حتی به نخواستنت ....
خودم دیگر حوصله داشتنت را هم ندارم .
ولی باز هم گهگاهی خیال سرکش ات سر میزند به دل رامم
و راه میرود بر روی خطوط به هم ریخته ی اعصابم ...
و باز من همانی میشوم که آرزوی دستهای پر مهرت دیوانه اش میکند...
کاش دستهایت خواهش دستهایم را رد نمیکرد
و دل بی مهرت دست رد به سینه خسته من نمیزد
کجا مانده ای پس ؟ برگرد.... دلم تنهاست ....
ببخش اگرچه دورم اما قلبم همیشه پیش توست وبه عشق تو می تپد
بدان ترا در تمام ضربانهای قلبم حس میکنم اگرچی امروز حضورم را در کنارت نداری
اما روحم هر لحظه روحت را نوازش میکند تو در این لحظه های طلائی هردم با نفسم وجودم را گرم میکنی هردم با من و درمنی
در آن هنگام که می گردد نفس در سینه ها خاموش
نمیخواهم کسی از مردن من با خبر گردد
نمیخواهم پدر برهم نهد چشمان بازم را
نمیخواهم که مادر سختی جان کندنم بیند
ولی ای دوست اگر روزی رفیقی مهربان آمد...
زتو پرسید که یارم کجاست ؟؟
بگو در سنگر ناکامی و حسرت بسی جان داد
ولی تا لحظه آخر چنین می گفت امید من ............. بود
چشمانم غرق در اشکهایم شده است
دیگر گذشت، تو کار خودت را کردی، دلم را شکستی و رفتی
همه چیز گذشت و تمام شد، این رویاهای من با تو بود که تباه شد.
انگار دیگر روزی نمانده برای زندگی انگار دیگر راهی ندارم برای فرار از غم هایم
کسی بودم که عاشقانه ترا دوست داشم دلی داشتم که واقعا هوای ترا داشت...
این هم جرم من بود، از اینکه برایت مثل دیگرا ن بودم
دیگر گذشت...
حالا تو نیستی و من جا مانده ام، تو رفته ای و من بدون تو تنها مانده ام، تو نیستی و من اینجا سردرگم و بی قرار مانده ام
فکر دل دادن و دل بستن را از سرم بیرون می کنم، هر چه عشق و دوست داشتن است را از دلم بیرون می کنم
اگر از تنهایی بمیرم هم دلم را با هیچکس آشنا نمی کنم
دیگر بس است، تا کی باید دلم را بدهم و شکسته پس بگیرم؟!؟ تا کی باید برای این و آن بمیرم؟!؟