باورم نکردی ......

فریاد زدم دوستت دارم صدایم را نشنیدی !

اعتراف کردم که عاشقم جرم مرا باورنکردی !

گفتم بی تو میمیرم لبخند تلخی زدی !

از دلتنگی ات اشک ریختم چشم های اشکبارم  را ندیدی !

چگونه بگویم که دوستت دارم تاتو نیز در جواب بگویی که من هم همینطور !

چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است تا تو نیز مرا درک کنی !

صدای فریادم را همه شنیدند جز او که باید میشنید !

اشیانه ای که در قلبت ساخته ام تبدیل به قفسی شده که تا اخر در اینجا گرفتارم !

گرفتار عشقی که باور ندارد مرا

فکرمیکند که این عشق مثل عشق های دیگر این زمانه خیالیست

حرفهای من بیچاره دروغین است!

حالا دیگر اموخته ام که کلام دوستت دارم را بر زبان نیاورم

دیگر اشک نریزم و درون خودم بسوزم !

اما رفتن محال است عشق که امد دیگر رفتنی نیست جنون که امد عقل در زندگی حاکم نیست !

انقدر به پایت مینشینم  تا بسوزم تا ابد با عشقت زندگی میکنم تا بمیرم !

گرچه شاید مرا به فراموشی بسپاری اما عشق برای من باارزش و فراموش نشدنیست !

درد درد است


درد را از هر طرف نوشتم درد بود  ..........

اگر از طرف راست هم خواندم درد بود اگر از طرف چپ هم خواندم درد بود 

  ازهر طرف هم که خواندم درد بود  ......... آخر درد درد است 

پدرم دگه نیست در بین ما ..................


قامت خمیده پدر برایم تکیه گاه استوار

مهربانی بی حد و حصرش برایم درس محبت

گذشت و صفایش برایم معلم ایثار

نگاه سر به زیرش برایم مکتب پاکی

 صدای لرزان و دلسوزانه اش برایم مکتب فن بود

رکوع و سجودت با آن لحن دلنشین ات

 برایم چراغ هدایت و ایمان بود پدر...

بگذار بگویم

هر چند که دخترخوبی برایت نبودم نتوانستم خدمت کنم برآیت

 ولی به پاکی عمرت قسم ...

دوستت داشتم و دارم پدر

تشنه دعای همیشگی ات استم که هر روز برایم میگفتی ...

و چی زیبا بود لحن خنده ات...


زمین با اینکه یکی هست ولی با نهایت افتادگی زیر پاهای تو هستند

خورشید یکی هست ولی سایه مهربانیش و گرمای

 زندگی بخشش هست که همه درآن نفس میکشند ...
ماه یکی هست ولی از نور دادن به تاریکی شب دریغ ندارد ..


ترا باید دید

در گرمای مهربانی چشمان مادر ترا باید بویید

با تمام احساسهای رها شده از کینه و حسد

ترا مانند الماس درک کردم ...

ای مهربانترین پدر .....

وقتی کسی را دوست داشته باشی ....

وقتی کسی را دوست داری ، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشت میشود
وقتی کنارش هستی احساس امنیت میکنی .
 حتی با شنیدن صدایش ، ضربان قلبش را سینه خودت حس میکنی.
 وقتی که کنارش راه میروی احساس غرور میکنی .
 تحمل دوریش برایت سخت است .
 شادی هایش برایت زیباترین منظره دنیا و ناراحتی هایش برایت سنگین ترین غم دنیا ست
 حتی تصور بدون او ماندن برایت سخت است
شیرین ترین لحظات عمرت لحظاتی است که با او باشی.
 برای دیدنش لحظه شماری میکنی .
 حاضراستی از خواسته های خودت برای شادی او بگذری .
 به علاقه ی او بیشتر از علاقه ی خودت اهمیت میدهی .
 ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل میشوی .
 تحمل سختی ها برایت آسان و دلخوشی های زندگیت زیاد میشود
او برایت  زیباترین و بهترین میشه حتی اگر اینطور هم  نباشد
به همه چیز با امیدواری نگاه میکنی و رسیدن به آرزوهایت  آسان میشود
 با موفقیت و محبوبیتش شاد و احساس سربلندی میکنی .
 کلمه ی تنهایی برایت هیچ معنی ای نمید هد
 آرزوهایت آرزوهای او است


چی داریم

گل فرستادي ما را اي خوشتر از گل روي تو

گل نباشد در لطافت.چون بهشتي خوي تو

جز دلي رنجور و غير از نيمه جاني دردمند

  ما چی دارم ؟ تا به جاي گل فرستیم سوي تو

ساده


آنقدر تو را ساده یافتم و آنقدر ساده عاشقت شدم-

 که هرگز گمان نمی کردم که اگر روز ی تو را نبینم

 همچون پرنده ای در قفس خود را به در و ديوار این دنیا بکوبم

  تا شايد روزنه ای به سوي توبیابم.

سایه ای برای این دل خسته و مرهمی برای این پر و بال شکسته باش