یاد و خاطر تو ........................


چرا دلم اینقدر به خاطر رفتنت گرفت . چیزی را که فکر نمیکردم بازهم سرم امد 

چرا درکت نکردم .... 

چرا وقتی گریه میکردی نمی‌فهمیدم که میخوایی چیزی بگویی ،ای کاش میگفتی 

 ،میدانم حالا برای من دیگه در قلب تو جا نیست ....

فراموش کردن تو و خاطراتت برایم سخت است خیلی زیاد تو برایم یک چیز دیگه شده و باقی ماندی

 برایم .... مواظب خودت باش دیگه بیشتر نمیتوانم تایپ کنم گریه نمیگذاره به خاطر همین است 

همیشه شبها تا دیروقت بیدارم یادت است پرسیدی چرا بیدار بودم ؟ 

 این جوابش بود .... یاد وخاطر تو....


عزیزم میدانی ؟

 آنقدر که تو هیچگاه حدود و اندازهءعشق ومحبت مرا دریافته نمی توانی

محبوب من ! قدر محبت مرا بدان و عشق مرا احساس کن

 و این را بدان که این دل برای تو می تپد و از حال دل من با خبر شو

من فدای تو شوم در مورد من ومحبت من اندیشه کن

و محبت قلبی مرادرک کن : مرا دیوانه کردی 

آنقدر دیوانه کردی که این عاشق دیوانه تو سر از پاه نمی شناسد

و آنقدرغرق محبت تو است که با این همه دلداده گی و محبت دنیا را فراموش کرده است ..

و از دنیا و علا یق د نیا بی خبر از همه عالم هستی و بی خبر از همه خبر از همه چی

این دیوانه تو به خاطر تو ومحبت پاک و بی آلایش تو جهان رارها نموده و بتو می اندیشد

مگر تو آیا قدر دیوانه خود را نمیدانی ؟

می خواهم در رگهایم احساس محبت و عشق را دو باره زنده نمایی ....

 همه زندگی من فدای تو من صرف عاشق تو هم و به تو فکر میکنم

میدانی ؟ من دیوانه تو هستم و این دیوانگی هم به خاطر توست

میدانی محبوبم .. که خداوند این زندگی را بر ای تو داده است 

و از خاطر تو من زنده هستمو این زندگی امانت محبت توست ... 

اگر تو نباشی این زندگی هم ادامه نمی یابدو اگر تو نباشی من هم نیستم ... 

ای جان جگر پس وعده کن که همیشه همراه من و در کنار من زندگی خود را سپری مینمایی 

و این محبت و عشق را بی جواب نمیگذاری ..... 

پدرم ......

وقتی نه دستی برای گرفتن است نه آغوشی برای گریه....

نه شانه‌ای برای تکیه....انتظار نداشته باش خنده‌ام واقیعی باشد....

بغض فرو خورده ي برادرم .. شانه هاي افتاده ي مادرم .. چشمهاي اشکبارعمه ام  

و فریاد های خواهرم همه و همه يك سوال را در ذهنم تكرار ميكند

دخترم حرمت دست های پینه بسته ام را نگهدار 

روزی همین دست ها نان آور خانه ای بوده است...

 پدر تو تنها مردی هستی که دوست داشتنت بی دلیل است

و بوسه هایت بوی صداقت میداد ..

رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل ... از کاروان چی ماند جز آتشی به منزل