خزآنم ...

برگ های خشکیدهء زرد خزان برآیم زندگی دوباره بخشید ...   



تا کی دلتنگی .... که هرگز نمیداند ...

http://s2.picofile.com/file/7655252040/83717684361843409393.jpg

زندگی زندان بیش نیست ///

 چی فرق میکند زیر باران باشم یا زیر آفتاب سوزان ...

 چی فرق میکند خوش باشم یا غمگین .. 

همینکه دور از من در آغوش کسی دیگری بسر ببرد .. دنیا دوزخ است 

ای سرنوشت با من چی کردی ..........

جاوی سحر آفرین ....

عزیزم .. دیدگانت به فروغ خداوندی شبیه است و مظلومیت نگاهت به زیبایی نجابت خورشید.

باز هم از تو میگویم . تو که در پاییز هزاررنگ راهبرم بودی 

 تو که در اوج مهربانی پناهء قلب خسته و تب آلودم بودی،

تو که فانوس به دست ،راهم را نشان دادی ومرا با نم باران و خورشید عشق آشتی دادی

باز هم از تو مینویسم .. تو که یاد آور شکوه مهر ومحبت هستی ،

 از تو می نویسم .. چرا که تمام کلمه های نا نوشته ی مرا تو نخوانده میدانی.

نه نگو که نیستی!!

  تمام دردهای نا علاج من با وجود مقدس تو در درمان گرفت.

ای سحر آفرین !! ای جادوی نگاهت راه مرگ را به رویم بست.

من زیباترین کلمات را در گلدان کاشته ام که روزی به تو تقدیم کنم

 به یاد من باش و فراموشم نکن ....... 



بیا تا برةیت بگویم .