تنهای تنها ...
دلم با عشق تو عاشق ترین شد
تمام لحظه هایم بهترین شد
ولی بی مهریت کار دلم ساخت
دلی تنهای من تنها ترین شد ....
دلم با عشق تو عاشق ترین شد
تمام لحظه هایم بهترین شد
ولی بی مهریت کار دلم ساخت
دلی تنهای من تنها ترین شد ....
هر روز این عشق یکطرفه را طی میکنم …
یکبار هم تو گامی بدین سو بردار نترس …
جریمه اش با من
میگویم خداحافظ که تو چشم تر کنی و بگی :
کجا ؟ مگه دست خودت است این آمدن و رفتن ؟
هیچ رفتنی تو کار نیست
به دلت اشاره کنی و بگویی :
اینجا تا همیشه جایت است ..
تختی که هر شب با یاد یک نفر رویش بخوابی تخت نیست ..... تابوت است ......
همه گفتند بخشش از بزرگان است...
من بخشيدم و هيچكس نگفت: چقدر بزرگ شدي !
همه گفتند : بلد نبودي حقت را از پیش اش بگيري !!!!
نترس جانم ظرفيت باور من به اندازه ي بزرگی همه ي دنياست ..
" تو دروغ هایت را ادامه بده ..
لحظه های خوب، زود به خاطره تبدیل میشوند
آرزوها، زود عـــقده میشوند
دوست داشتنها، زود تمام میشوند
عشقها، زود تبدیل به نفرت میشوند
محبتها، زود فراموش میشوند
مراقب خود تان باشید !
آنقدر خسته بودم که متوجه نشدم به جای سیگار خودم را از پنجره پایین انداختم
آرزو ها آرزو بمآنند قشنگ اند ....
سلامی از تهء قلبم به تو ای یار همدردم .. سلامی از دلی تنها دلی آکنده از غمها .. سلامی از تن خسته دلی غمگین و بشکسته گهی بی یار گهی با یار گهی از عاشقی بیزار .. گهی خندان گهی گریان گهی رنجیده از یاران .. به وبلاگم خوش امدید و بابت نظریات قشنگ تان خیلی ممنونم . دوستان گلم نظریات شما برای بهتر شدن وبلاگ خیلی کمک میکند .. دوست دارم نظریات تانرا درمورد هر پستم بدانم .. پس لطفا همه جا نظر بگزارید .. ممنونم از همهء تان .....
هرروزی که میگذرد پر از ناامیدی است من پایانی بر این درد نمیبینم
این زندگی ارزش جنگیدن ندارد ...
شبهایی که آرزو میکردم روز فرا نرسد
من در این اتاق سرد,که دیوارهایش دیگر تحمل نگاه خیره ام را ندارند
برای همیشه در خودم غل و زنجیر شدم و جز بی ارزشی خود چیز دیگری احساس نکردم
دیگر نمیتوان ماند
باید رفت
اما به کجا؟من متعلق به جایی نیستم...
رویاهایم را امشب پشت در میگذارم بیچاره رفته گر چه بار سنگینی خواهد داشت ...!
کاش می فهمیدی
برای این که تنهایم ترا نمیخواهم
برعکس …
برای این که میخواهمت ؛ تنهایم …!!!
هر جا که می بینم نوشته است :
” خواستن توانستن است ”
آتش می گیرم !!!
یعنی او نخواست که نشد ؟!
خدایـــــــــــا
من دلـــم را صــابــون زدم به عـشـــق او .. چرا چشمم میسوزد ؟؟
این روز ها حس دارم آمیخته با دلتنگی . . .
بازوانی میخواهم که تنگ در برم بگیرند ، اما نه هر بازو ، فقط حصار آغوش گرم تو . . .انصاف نیست هر آنچه ترا از من بگیرد
تقدیر من باشد یا تصمیم تو
با نیت تو خلوت میکنم ...
دست بر دلم نگذار میسوزی ...
داغ خیلی چیزها بر دلم مانده ...
ترا در لحظات سخت تنهایی از دست داده ام
اما یادت همیشه در وجودم سبز است و خاطراتت همیشه با من است ...