.
همیشه سعی کردم که به تمام سختی ها و شکست های زندگیم بخندم وناامید نشوم
ولی این را میگویم که همه بدانند
خنه ی تلخ من از گریه غم انگیز تراست
شاید یک کسی شبها برای اینکه خوابت را ببینه به خدا التماس میکند
************************
شاید یک کسی به محض دیدن تو دستش یخ میزنه و تپش قلبش مرتب بیشتر میشود
************************
مطمِئن باش یکی شبها بخاطر تو د دریایی از اشک میخوابه
ولی تو او را نمیبینی ؟؟ شایدم هیچ وقت نبینی
************************
از عشق هرچی بیشتر میشنویم سیراب تر میشویم و از دوست داشتن هر چی بیشتر ، تشنه تر
************************
عشق همواره با اشک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر
************************
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن
************************
کاش بدانیم که ما بیش از آنکه می اندیشیم به هم محتاجیم
ترا دوست دارم به تو نیازمندم به تو عشق می ورزم بی تو زندگی دشواراست،
بی تو من هم نیستم ؛ هستم ، اما من نیستم ؛ یک موجودی خواهم بود
توخالی ، پوک ، سرگردان ، بی امید ، سرد ، تلخ ، بیزار ، بدبین ، کینه دار ، عقده دار ،
بیتاب ، بی روح ، بی دل ، بی روشنی ، بی شیرینی ، بی انتظار ، بیهوده ، منی بی تو
یعنی هیچ
ای آزادی من از ستم بیزارم از بند بیزارم از زنجیر بیزارم از زندان بیزارم،
از حکومت بیزارم، از باید بیزارم از هر چه و هر که ترا در بند میکشد بیزارم.
ای آزادی، چه زندان ها برایت کشیده ام
و چی زندان ها خواهم کشید و چی شکنجه ها تحمل کرده ام و چی شکنجه ها تحمل خواهم کرد
اما خود را به استبداد نخواهم فروخت من پرورده ی آزادی ام استادم علی است
مرد بی بیم و بی ضعف و پر صبر و پیشوایم مصدق مرد آزاد
من هرچه کنند، جز در هوای تو دم نخواهم زد.
اما من به دانستن از تو نیازمندم دریغ مکن
بگو هر لحظه کجایی چی می کنی ؟
نا بدانم آن لحظه کجا باشم چی کنم ؟
در انتظار کسی باش که بی وقفه به یاد بیاورد که تا چه اندازه برایش مهم هستی
و نگران توست و چقدر خوشبخت است که ترا در کنارش دارد ........
لحظه ای که عذرخواهی کردی
گفتمت : حتی ذره ای کم حوصله بودنت در قبالم , دیوانه میکند مرا...
تا به حال از خودت متنفر شده ای ؟
تا به حال شده خودت را نشناسی ؟
خودت را تا سر حد مرگ گم کنی ؟
هیچ چیز باعث رضایتت نشود ؟
و هیچ چیز آرامت نکند ؟
دیگر واقعا تمام شد ...
با یک خداحافظی سرد
دیگر توان کشیدن بدنم را بر روی پاهایم ندارم
چی قدر سنگ شده ام ... قلب و روحم برای همه سنگ شده ...
برای هر احساس و هر علاقه ای ...
تنها ماندن همیشگی خودم را به قلب تکه تکه شده ام تسلیت میگویم
چی حس بدی است خواستن و نبودن و نداشتن
چی حس بدی عااست شق بودن و دل به دل راه نداشتن
حس بدی است بغض داشتن و ساکت ماندن
چی حس بدی است ...................
چی حس بدی است التماس کردن و نپزیرفتن
چی حس بدی است بودن و دیدن عشقت............
بازهم برای تو مینویسم تا بدانی که یادتو در لحظه لحظه من جاریست.
باز هم از دیوارهای فاصله عبور میکنم
ودر ژرفای لحظه باتوبودن گم میشوم
و در آن لحظه رویایی اوج در دریای بی پایان چشمانت غرق میشوم
تا در آن لحظه در نگاه تو گم شوم
تا خودم را بیابم واز زندان لحظه های بی تو رها شوم.....شاید
بتوانم به رویای با توبودن برسم و چی رویای شیرینی است
رویای با توبودن رویایی که دست من را به دستان گرم تو میرساند.
آنگاه من در گرمای وجود تو ذوب میشوم
در آن زمان دیگر زبان از سخن گفتن عاجز است.
در این رویای دلنشین تنهای دلهای ما هستند که باهم نجوا میکنند، گویی از پیوند دستهای ما
روح ما هم به هم پیوند خورده ........... و چه زیباست رویای با توبودن
دلتنگی ام برای تو زندگی ام فدای تو این قلبم هدیه ای ناقابل تقدیم به تو
نفس کشیدنم مدیون توام من گرفتار توام به خدا تا آخرین نفس وفادار توام
سالهاست در انتظار آمدن توام ترا که دیدم قلبم لرزید عاشق توام
باورم کن زندگی ام بسته به وجود تو هست
تپشهای قلبم همصدا با تپشهای قلب تو است
هر کس از من بپرسد میگویم او دنیای من است
اگر خواستند ترا از من بگیرند میگویم این تن بی او جنازه ی من است
فدای تو دیگر از چی بگویم برای تو شکر میکنم آن خدای مهربان را
که فرشته ای داد به من به زیبایی چهره ماه تو
دلتنگم برای تو میتپد قلبم به عشق تو
در انتظار لحظه دیدار تشنه ام برای بوسیدن لبهای تو
مینویسم شعری در وصف تو عاشقانه هایم را مینویسم به عشق تو
این هم حرف آخرم به تو دوستت دارم بیشتر از دوست داشتنهای تو
پیش از این که نگاه هایمان با هم غریبه شوند.
پیش از این که دست ها یمان از گرمای عشق بگریزند.
پیش از این که دل هایمان از تپیدن بمانند.
پیش از این که چشم هایمان مانده ی جاده های انتظار شوند.
پیش از این که در بی تو بودن لحظه هایم نیست شوم .
بگذار پیش از این ها بمیرم
عشق کلید شهر قلب است به شرط آنکه قفل دلت هرزنباشد که با هرکلیدی باز شود
تکیه بردوست مکن محرم اسرارکسی نیست ما تجربه کردیم کسی یارکسی نیست
گر نرخ بوسه را لب جانان به جان کند حاشا که مشتری سر مویی زیان کند
گر هیچ مرا در دل تو جاست بگو گر هست بگو نیست بگو راست بگو
غیر از غم عشق تو ندارم , غم دیگر شادم که ز این نیست مرا همدم دیگر
یادت است برایت گفتم که خشت دیوار دلت استم ، تو هم مرا شکستی
ولی اشکالی نداره ، حالا خاک زیر پایت استم
با اینکه از تنهائی میترسم ، اما دوست دارم در قلب تو تنهای تنها باشم
قصه ی تلخ ترانم بی تو از سکوت و مرگ است
قصه ی شروع پاییز قصه ی باران و برگ است
شاید این تقدیر من بود که به روزگار ببازم
قصه ی بغض سکوتُ توی تنهایی بسازم
روزگار بی ترحم بین ما فاصله انداخت
پر پروازُ برایت داد واسه ی من قفسی ساخت
رفتی و غرور چشمهایم، بی تو بی صدا شکسته
با غروب تلخ چشمهات، بغض لحظه ها شکسته
غم سنگین جدایی دلم و دیوانه کرده
غربت ثانیه هام و اسیر زمانه کرده
با نگاه من غریبِ روزا رو بی تو شمردن
بی نفسهای تو من هم آرزومه جان سپردن
روزگار بی ترحم بین ما فاصله انداخت
پر پروازُ بهت داد واسه ی من قفسی ساخت
رفتی و غرور چشمهام، بی تو بی صدا شکسته
با غروب تلخ چشمهات بغض لحظه ها شکسته