فاصله انداخت
قصه ی تلخ ترانم بی تو از سکوت و مرگ است
قصه ی شروع پاییز قصه ی باران و برگ است
شاید این تقدیر من بود که به روزگار ببازم
قصه ی بغض سکوتُ توی تنهایی بسازم
روزگار بی ترحم بین ما فاصله انداخت
پر پروازُ برایت داد واسه ی من قفسی ساخت
رفتی و غرور چشمهایم، بی تو بی صدا شکسته
با غروب تلخ چشمهات، بغض لحظه ها شکسته
غم سنگین جدایی دلم و دیوانه کرده
غربت ثانیه هام و اسیر زمانه کرده
با نگاه من غریبِ روزا رو بی تو شمردن
بی نفسهای تو من هم آرزومه جان سپردن
روزگار بی ترحم بین ما فاصله انداخت
پر پروازُ بهت داد واسه ی من قفسی ساخت
رفتی و غرور چشمهام، بی تو بی صدا شکسته
با غروب تلخ چشمهات بغض لحظه ها شکسته
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۸۹/۰۸/۰۲ ساعت 22:40 توسط نادیه نیکزاد
|