سلام عزیزانم ..


سلام و درود بیکران خدمت تک تک شما عزیزان و دوستان گرانقدرم ... 

که در این مدت نبودم و شما با همه میسج های شیرین و پر عاطفه تان مرا یاری رساندید 

مسیج های شما را گرفته و خواندم حالی که خواهیش کردید که دوباره برگردم 

بر گشتم و باز خود را در جمع شما عزیزان دیده احساس خوشی میکنم 

دوستان عزیز و گرانقدر بار ها تکرار کردم که نظریات خصوصی نگذارید 

اما باز هم تعداد زیاد دوستان نظریات خصوصی گذاشته بودند 

بنآ از تمامآ شما عزیزان خواهیشمندم لطفآ خصوصی نظر ندهید .....

در نظام ما دوستان نیست رسم ترک دوست . عهد را با هرکی بستیم جان ما در دست اوست 


خدا حافظ عزیزان .......


اول از روی ادب ای گل زیبا سلام .... دوم از روی محبت به شما دارم پیام

 باید بگویم که من به یک مدت بسیار طولانی میروم

 از پیش شما اما خسته تر از تمام روز های عمر

لب ام بسته خواهد ماند شب تیره تر میشود 

اما .......

زمانیکه یکجا بودیم 3 نفر بودیم من .  تو . خوشی ها 

زمانیکه جدا شدیم 4 نفر شدیم تو و تنهایی  .  من و خاطره ها 

با تمام این حرفها به دیدنت محتاج میشوم

 خاطرات زیبایی در ذهنم دفن است اما ................

فقط آمدم که اگر کدام اشتباه در این مدت سر زده باشد مرا ببخشید

و تا آمدن سال بعد خدا نگهدار تان

منتظر نظریات قشنگ تان استم

نادیه نیکزاد

داغ دل ....

امروز بسیار دلم گرفت اما فقط به بزرگی خداوند فکر میکردم.

آهسته آهسته با آمدن اشک هایم احساس آرامش کردم 

چرا کسی به فکر این دلی شکسته نیست 

واقعیآ عذاب مییکشم خدایا چی دنیای که بدون کدام جرم مجازات میکنند 

خدایا مردن با شرف تر از این زندگی است 

نوشته شده توسط نادیه نیکزاد  تاریخ  2011 . 10 . 03      ساعت . 23 . 19 



تنها ..





خدایا خیلی محتاجم .........


خدایا کمکم کن دیوانه شده ام دیوانه ای که دنیا را نمی فهمد و دنیاهم نمی فهمانش

 خدایا تنهاو تنها تویی که آغوش گرم وتسکین دهنده ای برای من داری .


 خدای خوبم مرا به آغوشت بگیر ونوازشم کن

 تا صدای گریه های شبانه ام را کسی نشنود   

 خدایا ... قطرات دانه های اشکهایم را به روی شانه های امن تو میریزم

خدایا ... هرگز خیالی به فکرم خطور نمیکرد که کسی همدرد من شود و باز مرا تنها بگذارد

خدایا ... هرگز در باورم نمیگنجید که روزی قلبم برای کسی بتپد . 

خدایا ... امروز حقیقتآ گدا شدم با دلی شکسته با همان پاهای خسته به درت به گدایی آمدیم 

خدایا ... دست این بنده ی نا توان حقیرت را بگیر خیلی تنها شده است 

خدایا ... کاش مرواريد هاي محبتش را بر من هويدا نميكردي

خدایا ... زمانه و روزگار بالایم ظالم و بیرحم شدند تو نشو

خدایا ... درست است كه اکثر اوقات دست بي وفايي روزگار همانند درختان خزان زده

بر آدمي سايه مي افگند  وبهترين دوستان را از هم جدا ميكند

ولي هرگز قادر نخواهد بود دلها را از هم جدا كند

خدایا ... برآیش عمر دراز به بلندی مهتاب و روزشنی آفتاب آرزو میکنم

نوشته شده  نادیه نیکزاد   تاریخ 2011 . 09 . 24   ساعت 10 . 26


عشق فراموش ناشدنی .....


به نام آن که قلب را برای تپیدن عاطفه ی دوستش آفرید .

هرگز فراموشت نمیکنم چرا که تمام متن های صفحه ام به نام تو آغاز میشود 

و اسم زیبایت رنگینی خاص خود را روی صفحه ی دفترم میگیرد 

مدتی است که لحظه های زندگی ام را با یاد تو که یگانه دوست پرعاطفه مهربان من هستی 

سپری میکنم 
وقتی شبانه ها میخوابم درآسمان درماه درستارگان نشانی از وجود ترا مییابم

 و از روشنی ماه در و دیوار اتاقم زیبای خاص به خود میگیرد 

هرگز فراموشت نخواهم کرد .....

دست نوشته  نادیه نیکزاد   تاریخ  20 . 09 . 2011     ساعت 09 . 19


سوگند ....

 نمیدانم نوشته هایم را چگونه آغاز کنم هیچ کس برای من  او نمیشود 

هیچ چیز سخت تر از انتظار نیست 

 آن هم انتظار لحظه ای که یک آشنا صدایت کند و به تو بفهماند که دوستت دارد

اما هر چقدر که انتظار هم سخت باشد به آن لحظه زیبا می ارزد

سوگند یاد کردم تا دم مرگ دوستت بدارم و عاشقت بمانم

اما سوگند یک معشوقه هیچ وقت شکستنی نیست پس باز هم

قسم میخورم که هرگز و هرگزسوگند های خود را نمیشکنانم

و تا پای جان دوست بمانم .

تو رفته ای و من تنها تر از همیشه با خدایم راز و نیاز میکنم

 و برای تو از درگاه خداوند طلب سلامتی و خوشبختیت را میكنم

نوشته شده  نادیه نیکزاد   تاریخ  2011  . 09 . 22     ساعت  39 . 19

خدایا تا کی اسیر ......


زندگی ام رنجم میدهد و این زندگی درد آور و عذاب دهنده امید هایم را در گرداب نا امیدی کشانده است  .

در آغوش غم و درد بینوایی اسیر شدم از این زندگی پر از هیاهو متنفرم 

تا کی اسیر ؟  تا کی باید عذاب کشید ؟  تا کی این زهر تلخ را در گلو باید ریخت ؟ 

 خدایا . این جسم ناتوان دیگر تاب و توان همچو بار سنگین را ندارد 

همیشه زندگی من با درد ها پیوسته بوده است 

 طعم خوشبختی را نچشیدم همیشه بد بختی ناکامی و درد همدم من بوده است .

میخواهم راه ی بهتری برای زندگی بهتر پیدا کنم

 نوشته شده توسط  نادیه نیکزاد  . تاریخ  2011 . 10 . 01   ساعت  23 . 10

شکست .....


پيراهن غصه هايم را با اشک و آه درتن ميکنم

 و مينويسم از تمام شمع های نیافروختهء اميدم که در دلم خاموش مانده است

و از پروانهء بيوفاي روزگار که با فاصله هایش به من معنی ترک کردن ترا را یاد میدهد 

خاموش میشوم ......

تا به اندازهء که رنگ چشمانت را با همه بی مهری هایش درقلب تیره و مکدرم نقش بندم 

و سنگدلی هایت را  همانند شب های سیه و تار دلم در سطور کوتاهی ازنبود احساست را در آن بنویسم

نادیه  نیکزاد    52 . 09     تاریخ 2011 . 10 .1

 

 .

..... سر .....

به سلامتی آنهایکه كه میداند ولی همیشه خاموش میماند

 به سلامتی هر كس كه درونش از درد میسوزد اما ترجیح میدهد که همیشه شاد است

 به سلامتی همه انهای كه تلخ میخورند و شیرین سخن میگویند

 به سلامتی سرنوشت !  که نمیشه آنرا از " سر" نوشت

خودش میخواهد ..

 

من از او میگذرم که خودش میخواهد

خودش میرود اما یادش همیشه با من خواهد بود ...



خود را نمیبخشم ...


دیگر هیچ وقت خودم را نمی بخشم. نمیتوانم آن را فراموش کنم که اگر فراموش کنم دیگران

به یاد خواهند سپرد و تا زنده ام به رخ خواهند کشید . نه دیگر هیچ وقت خودم را نخواهم

بخشید . بخشیدن لیاقت میخواهد . اگر امروز خودم را ببخشم فردا باز اشتباه میکنم

اگر ببخشم فراموش میکنم و اگر فراموش کنم تکرار میکنم و اگر تکرار کنم عادت میکنم

و اگر باز هم ببخشم وای فاجعه میشود . همین کم مانده که به بخشش ها هم عادت کنم .

 هیچ وقت خودم را نخواهم بخشید که فایده ای ندارد ...او که باید شاید ببخشد ...

  بخشش را نباید قربانی کرد باید هدیه گرفت

حتمآ بخوانید بسیار جالب است  .........


پس ازمشکلات و درد سر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم
 
ما همدیگررا به حد مرگ دوست داشتیم

سال اول زندگی ما خوب بود اما چند سال که گذشت کمبود طفل را  حس میکردیم

میدانستم اولاد دار نمیشویم ولی نمیدانستیم که مشکل از کدام یکی ازاست

اول اش نمیخواستیم بدانیم با خود میگفتیم … عشق ما دو نفرمهم است

یک زندگی رویایی کافی است اولاد برای چی ؟

در واقع خود را تصلی میدادیم هم من هم اوهر دوی ما عاشق اولاد بودیم

تا اینکه یک روزعشقم رو به رویم نشست گفت اگر مشکل از من باشه

 تو چی کار میکنی ؟ فکر نکردم تا شک کند به عشقم که دوستش ندارم

خیلی عاجل برایش گفتم من حاضرم به خاطر تو روی همه چیز خط سیاه بکشم

عشقم که اعصابش راحت شده بود یک نفس راحت کشید و از سر میز بلند شد

گفتم : تو چی ؟ گفت : من ؟ گفتم : بلی اگر مشکل از من باشه تو چی کار میکنی ؟

برگشت و به چشم هایم نگاه کرده گفت . تو به عشق من شک داری ؟

فرصت جواب را نداد وگفت : من وجود ترا با هیچ چیز برابر نمیکنم

با لبخندی که روی صورتم نمایان شد خاطرش راحت شد

که من مطمئن شدم اوهنوزم مرا دوست دارد …

گفتم : پس فردا میرویم شفاخانه . گفت : موافقم فردا میرویم…

فردا رفتیم نمیدانم چرا اما دلم مانند سیر و سرکه میجوشید…

اگر واقیعآ عیب از من بود چی ؟ سرخودم را با کار گرم کردم تا دیگر فرصت

فکر کردن به این حرفها را به خودم ندهم …

طبق قرارما صبح رفتیم شفاخانه هم من هم او هر دو کنترول دادیم

برای ما گفتن جواب تا یک هفته دیگه مییاید…

یک هفته برای ما برابر صد سال طول کشید این حال به همدیگر اطمینان می دادیم

که جواب کنترول برای هیچ کدام ما مهم نیست …

بالاخره روز رسید عقشم رفت سر کار و من خودم باید جواب کنترول را میگیرفتم

دستهایم مانند بید میلرزید داخل شفاخانه شدم

عشقم که امد خسته بود اما کنجکاوی کردم ازمن پرسید جواب را گرفتی ؟

 منم گریه را شروع کردم فهمید که مشکل از من است

اما نمیدانم که تغییر چهره اش ازناراحتی بود یا ازخوشحالی…

روزها میگذشتند و عشقم روز به روز نسبت به من سرد تر و سرد تر میشد

تا اینکه یک روز که دیگر صبرم از این رفتاراش طاق شده بود

گفتم : عزیزم توچرا روز به روز با من سرد میشوی ؟

او عقده ا ش را خالی کرد گفت : من اولاد دوست دارم جانم مگر گناه ی من چی است ؟

نمیتوانم یک عمر بی اولاد زندگی کنم دهنم خشک شده بود

چشمهایم پراشک گفتم  تو خودت گفتی که عشقم خودت به من مهم هستی نه اولاد 

گفتی حاضرهستی بخاطرم از اولاد بگذری … پس چی شد ؟

گفت : بلی گفتم اما اشتباه کردم حالا میبینم نمیتوانم درد بی اولادی را بکشم

نخواستم دیگرحرفش را ادامه بدهم من و عشقم دیگر با هم حرفی نزدیم…

تا اینکه آمد وگفت میخواهم طلاقت را بدهم

یا زن بگیرم نمیتوانم خرچ دو نفررا با هم بدهم

بنابراین از فردا تو برای خودت…منم برای خودم ..........

دلم شکست نمیتوانستم باور کنم کسی که یک عمر به حرفهای قشنگش دل خوش

کرده بودم اما حالا .........…

دیگه طاقت نیاوردم لباس های خود را پوشیدم و کاغذ جواب شفاخانه رادردست گرفتم

یک نامه نوشتم و هر دو را کنار گلدان گذاشتم و خودم از خانه بیرون برآمدم

در نامه نوشتم که ..... عزیزم امید جان سلام 

امیدوارم به پای حرف ات ایستاده باشی و مرا طلاق بدهی

چون اگر این کاررا نکنی خودم ازپیشت جدا میشوم و طلاق میگیرم …

میدانی که میتوانم محکمه  این حق را به من میدهد

 از مردی که اولاد دار نمیشوم باید جدا شوم

وقتی جواب کنترول را گرفتم و دیدم که مشکل از تواست

باور کن انقدر برایم بی اهمیت بود که حاضربودم کاغذ را همان جا پاره کنم …

اما نمیدانم چرا خواستم یک بار دیگر عشقت به من ثابت شود …

در محکمه منتظرت هستم…  عشقت هایده


خدایا کمکم کن ... خیلی محتاجم


خدایا کمکم کن دیوانه شده ام دیوانه ای که دنیا را نمی فهمد و دنیاهم نمی فهمانش

 خدایا تنهاو تنها تویی که آغوش گرم وتسکین دهنده ای برای من داری .


 خدای خوبم مرا به آغوشت بگیر ونوازشم کن

 تا صدای گریه های شبانه ام را کسی نشنود   

 خدایا ... قطرات دانه های اشکهایم را به روی شانه های امن تو میریزم

خدایا ... هرگز خیالی به فکرم خطور نمیکرد که کسی همدرد من شود و باز مرا تنها بگذارد

خدایا ... هرگز در باورم نمیگنجید که روزی قلبم برای کسی بتپد . 

خدایا ... امروز حقیقتآ گدا شدم با دلی شکسته با همان پاهای خسته به درت به گدایی آمدیم 

خدایا ... دست این بنده ی نا توان حقیرت را بگیر خیلی تنها شده است 

خدایا ... کاش مرواريد هاي محبتش را بر من هويدا نميكردي

خدایا ... زمانه و روزگار بالایم ظالم و بیرحم شدند تو نشو

خدایا ... درست است كه اکثر اوقات دست بي وفايي روزگار همانند درختان خزان زده

بر آدمي سايه مي افگند  وبهترين دوستان را از هم جدا ميكند

ولي هرگز قادر نخواهد بود دلها را از هم جدا كند

خدایا ... برآیش عمر دراز به بلندی مهتاب و روزشنی آفتاب آرزو میکنم

نوشته شده نادیه تاریخ 2011 . 09 . 24   ساعت 10 . 26


وای به حال پسر های بیچاره ....


بیچاره پسرها اگر ستایل بزنند بروند بیرون میگویند با کی وعده داری

اگر لباسهای معمولی بپوشند میگویند اصلا سلیقه نداری

اگر زیاد بگویند دوستت دارم . میگویند باز چی نقشه ای در سرت است

اگر نگویند دوست دارم میگویند پای کس دیگه ای وسط است

 اگر زیاد برای تان زنگ بزنند میگویند سرم اعتماد نداری

اگر یک مدت زنگ نزنند میگویند سرت بسیار بیرو بار است

اگر در خانه زیاد بخندی میگویند  مست شدی

اگر نخندی میگویند چی ماتم میباره سرت

اگر نان شب بخواهی میگویند همیش به فکر شکمت هستی

اگر نان شب نخواهی میگویند ده بیرون شکمته چرب کردی ........