زندگی ام رنجم میدهد و این زندگی درد آور و عذاب دهنده امید هایم را در گرداب نا امیدی کشانده است  .

در آغوش غم و درد بینوایی اسیر شدم از این زندگی پر از هیاهو متنفرم 

تا کی اسیر ؟  تا کی باید عذاب کشید ؟  تا کی این زهر تلخ را در گلو باید ریخت ؟ 

 خدایا . این جسم ناتوان دیگر تاب و توان همچو بار سنگین را ندارد 

همیشه زندگی من با درد ها پیوسته بوده است 

 طعم خوشبختی را نچشیدم همیشه بد بختی ناکامی و درد همدم من بوده است .

میخواهم راه ی بهتری برای زندگی بهتر پیدا کنم

 نوشته شده توسط  نادیه نیکزاد  . تاریخ  2011 . 10 . 01   ساعت  23 . 10