دلی زخمی دارم



جای زخمی که این خاطره ها بر دل ما گذاشت
با هیچ مرهمی بهبود نمییابد ....
مرهم چی میداند چی دیده ام ؟ چی کشیده ام ؟
بلکه فقط میخواهد کار خودش را درست انجام دهد ....
این زخم ها محرم میخواهد نه .... سکوت و صبوریم را
به حساب ضعف و بی کسی ام نگذار
شاید هنوز به چیزهایی پای بندم چبز های که تو نمیدانی .............

 


یا تو یا مرگ

کارت پستال عاشقانه - www.98ax.com


دیگر نیست

من همان بد بخت غم زده ی دیروزم همان کودک بی تاب برای بودن
 
که دلش را در اندوه به زنجیرکشید
وبه اندازه ی دل رنج کشید

وبه اندازه ی تنهایی درد کشید


رفت برنگرد
که بر نمیگردی تو هیچوقت نمی خواهم داشته باشم اش

نترس فقط بیا
در خزان خواسته هایم کمی قدم بزن تا ببینمت

دلم برای راه رفتنت تنگ شده است...

قصه به پایان رسید


ندیدی اشک هایی را که قطره قطره اش قصه ی من بود

و بغضی که از هرچه بود از شادی نبود

 بغضی که به دست تو شکست و چشمانی که از رفتن تو غرق اشک شد

و تو حتی به این اشکها اعتنا نکردی !

اعتنا نکردی به حرمت  محبت که تنها سهم من از چشمانت بود

به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد

 به حرمت قدم هایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم

تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی

 قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد 

قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم

خدانگهدار ... خدانگهدار


نمیدانم



مرا ببخش عزیزم



قول داده بود که هیچ وقت مرا تنها نگذارد

رفت که رفت ........

گفت که آرزوی دیدارما افتاده به قیامت

من که ندارم اینقدر صبری بینهایت

به آرزوی دیدار من هم خودم را کشتم

مرا ببخش عزیزم 


زهر تلخ  .....


بسیار ساده همه چیز از یک نگاه شروع میشه.

آخرش هم همه چیزبا همان نگاه تمام میشود

 با این تفاوت که در چشم های آن که می خواهد

برود دیگه شوق روز اول نیست و در چشم های تو که با همه وجود

دوسش داری جز اشک چیزی نیست  . بلی

او میرود و شاید دیگه یادش نیاید که تو هم یک روزی دوسش داشتی

اما تو هنوز شب ها با خودت فکر میکنی

که حا لا او خواب است یا بیدار و تصورش میکنی

 وقتی سایه او مژه های بلند روی گونه های محکمش می افتد

و حسرت کنار او بودن که در جانت نشسته است و اشک و اشک و...

هیچ راهی نیست که بتوانی حتی یک لحظه او را ببینی

همه چیز یاد آور او هست اما خودش نیست

یادت می آید حرف های آخرش چی تلخ بود و چی نا آشنا ......

بی وفای بی دلیل .


تا حالا شده فکر کنی در راهی افتادی که برگشتی ندارد

تا حالا شده بخوایی برگردی وبه پشت سرت نگاه کنی ولی جراتش را نداشته باشی

تا حالا شده به خودت بگویی ادامه میدهم . میروم تا آخرش 

ولی مطمئن باشی ویقین داشته باشی

که پایان راهت جز نیستی چیزی دیگری نیست جز حسرت چیزی برات نمانده است

من خستم راهی که میروم پایانش اندوه است

راهم طولانی ومن توان رفتن برایم نمانده است

این یک آغاز دوباره بود ولی شد بیابانی به وسعت تموم نا امیدی من شد

بیابانی بزرگتر از غم واندوه دلم


رفتی و داغ بر دلم نشاندی ..


 باز در یک سکوت تلخ و یک عالمه دلتنگی اسیرم باز دلم از دنیا و از این زندگی گرفته است....

 سهم من در این لحظات تلخ دو چشم اشکبار است و یک قلب شکسته.... قلبی شکسته که دیگر هیچ امیدی به زندگی دوباره ندارد

 احساس تنهایی میکنم احساس میکنم تنهایی دوباره جای خالی عشق را با  حضور سردش پر کرده است.....

  حسرت آن روزهای شیرین با هم بودن ما را میخورم  و دوباره چشمهایم مثل همیشه بهانه ترا میگیرند

 چی یادگاریهای تلخی را از عشق برجا گذاشتی دو چشم اشکبار یک قلب شکسته و نا امید چند خاطره تلخ  یادگاری از عشق تو بود

 ای بی وفا دلم خیلی گرفته  اینبار دیگر کسی نیست که دلم را با  حرفهایش آرام کند ؛ با من درد دل کند و به من امید و دلگرمی بدهد

  دیگر کسی نیست که با دستان مهربانش اشکهای مرا از چشمهایم پاک کند و مرا نوازش کند....

 تنها خودم هستم و دل پر از دردم است  و یک بغض کهنه در گلویم هوای دلم ابری است و دلگرفته

 کاش دلم بارانی میشد  تا از این حال و هوای تلخ بیرون بیایم

 کجایی ای یار بی وفایم ؟ کجایی که زندگی بدون تو یک دلم به ترقیدن رسیده . چرا رفتی رفتی و دلم را با خود نبردی ....

رفتی اما بدان که اینجا تنهاتر از من دیگر هیچ تنهایی نیست

  رفتی اما بدان که دیگر در این دنیاهیچکس مثل من دیوانه وار ترا دوست نخواهد داشت.....

هنوز هم چشمهایم از دوری تو بارانی است ؛ و هنوز هم تو  با همه بی وفایی ها و سنگ دلی هایت برای من مقدس و عزیزی...

 تو لیاقت این قلب شکسته مرا داری و خواهی داشت و باز در یک سکوت تلخ و یک عالمه درد نگفته در دلم اسیرم

 کاش بودی و با من درد دل میکردی ؛ کاش بودی و مثل گذشته به من امید میدادی.... مرا با ان صدای مهربانت آرام میکردی

 مرا با آن کلام رویاییت درمان میکردی.... همان کلامی که گویا مدتی است فراموش کرده ای و دیگر بر زبان نمی آوری....

اما من هنوز هم به تو میگویم آن کلام مقدس را دوستت دارم تا بی نهایت ها  زندگی بدون تو همین است دلتنگی ؛ غم ؛ غصه ؛ گریه ! زندگی بدون

تو همین است .... یک دل ابری و گرفته و یک عالمه درد  در دل همانی قلبی که با حضورت یک خانه سرخ و پر از صفا و صمیمیت شده بود

  اینک یک ویرانه شده ؛ که در آن ویرانه یک پنجره ی شکسته ......دلی که دیگر حتی با بهانه های چشمانم نیز آرام نمیشود

  قلبم مرا نفرین میکند و  دستانم تشنه  گرفتن دستان مهربان تو اند.

یادت مییآید


نابودم کردی ...


گریه نک مرا با حرفهای دروغ ات آرام نکن دیگر ناوقت است برای با هم بودن .

گذشت آن لحظه های زیبا گذشت آن لحظه هایی که از دلتنگی ات اشک میریختم

با یادت به آسمان پرستاره خیره میشدم ، در انتظار تو مینشستم

و برایت از عشق مینوشتم تو دیگر در عاشقانه هایم جایی نداری .

گذشت با تو بودن تمام شد با هم بودن حالا تو هستی و رویاهایت من هستم و تنهایی هایم .

گریه نکن که دیگر دلم برایت نمیسوزد  التماس نکن که قلبم پاسخی به تو نمیدهد.

تو با دستهای خودت خانه عشقی که با شور و شوق ساخته بودم ویران کردی 

دیگر شوقی برای ساختن دوباره آن ندارم .

آن عاشق با احساس که در راه عشق تو جانش را فدا میکرد قربانی عذاب عشقت شد.

من دیگر احساسی نسبت به تو ندارم خسته ام دیگر حوصله شنیدن حرفهایت را ندارم

روزی بود تو همه زندگی ام بودی  لحظه های شیرین من بودی

حالا دیگر زندگی بی تو شیرین است و بی تو این قلب شکسته آرام آرام خواهد بود .

گریه نکن که دیگر مثل گذشته از اشکهای تو اشک نمیریزم.

قدرم را ندانستی و اینک باید در غم جدایی ام بسوزی

بسوزی و نابود شوی زیرا که زندگی مرا نابود کردی .

گذشت آن لحظه های قشنگ گذشت آن لحظه های در کنار هم بودن

هر چی بود گذشت  به آسانی فراموشت میکنم ، راه من دیگر از تو جداست .

خدایا .....

باورم نميشود تو در كنارم باشی

وجودت را حس مي كنم

ولي باورم نميشود

خدايا اين حس را ازمن نگير

با من سخن بگو .


دیر زمانی است که از رفتنت گذشته و چی سخت است

انتظار ی که به  پایان نخواهد رسید انتظاری که امید در آن نیست

انتظاری که درکش مبهم است

امیدی نیست و باز هم شاید امیدی هست

اگر نبود تحمل ندیدنت سخت تر از این بود

که هست دلم برای لحظه های با تو بودن تنگ است

برای دیدنت دلم تنگ است عشقم

دیگر نمیتوانم نه دیگر توان نوشتن ندارم

اثری که از دل به دستانم رسیده نیرویم را میگیرد

در عجبم از صبری که خدایم میدهد

فکر میکردم بدون تو نا بودم ولی باز هستم و خواهم بود

کاش آرامشت را بر هم نزنم که من صبرم به خاطر آرامش توست

ناله هایم را بی پاسخ نگذار

با من سخن بگو

افسوس که نشد


افسوس نشد که در کنارم باشی

تا مونس قلب جان سپارم باشی

صید تو شدم ولی نشد قسمت من

من جان دهم و تو در کنارم باشی

 

رفت به همیشه ....

با ایباآنکه این دل بی طاقت و عاشق را شکستی اما هنوز هم برای من عزیزی

تو بگو فراموشت کنم من نیز به دلم میگویم ترا فراموش کند 

  اما دل من هیچگاه فراموشت نخواهد کرد عزیزم....

 با اینکه این چشمهای بی گناهم را آشکبار کردی اما هنوز هم

 در قلب من هستی ای نازنینم...

 هرچی امید و آرزو در دلم داشتم تو سوزاندی

 هنوز هم برای من بهترینی و هنوز به داشتن چنین عشقی مانند تو افتخار میکنم....

 تو قلب مرا به من بازگرداندی اما قلب تو همچنان برای من است ...

  گفتی که دیگر از من خسته و سرد شده رفتی به همیش

 اما هنوز باور ندارم و همه حرفهایت را به حساب خستگی زندگی میگذارم....

 تو هنوز با اینکه مرا اینهمه با حرفهایت شکنجه دادی برایم عزیزی.....

 دوستت دارم بیشتر از همیشه و همه کس !

  میگویم فدای آن قلب مهربانت و آفرین به  این صداقت و پاکی ات....

 برای من عزیزی ای آنکه با همه بی وفایی ها و بی محبتی هایت 

 هنوز هم در قلب من جای داری ....

  بلی با وجود تمام بی وفا شدنت بیشتر از همیشه دوستت دارم 

اگر .....


اگر خواهم غم دل با تو بگویم ترا تنها نمی یابم

اگر ترا تنها بیابم جایی نمی یابم

اگر جایی پیدا شود و تنها هم ترا یابم

ز شادی دست و پا گم میکنم خود را نمی یابم ...

رفتی تو بی بهانه


افسوس


صداي چک چک اشکهايت را از پشت ديوار زمان ميشنوم

و ميشنوم که چی معصومانه در کنج سکوت شب  براي ستاره ها

ساز دلتنگي ميزني و من ميشنوم ميشنوم هياهوي زمانه را

که ترا از پريدن و پرکشيدن باز مي دارد

آه اي شکوه بي پايان اي طنين شور انگير من مي شنوم

  به آسمان بگو که من مي شکنم

هر آنچه ترا شکسته و مي شنوم هر آنچه در سکوت تو نهفته

شکسته تر از همیشه

خیلی سخت است ، این دل گرفته باشد ، پر از درد دل و حرفهای ناگفته باشد اما

همدلی نباشد که بشنود درد های این دل را ....

خیلی سخت است چشمهایت پر از اشک باشد اما هم نفسی نباشد که اشکهایت را پاک کند ....

خیلی تلخ است لحظه فراموش شدنت از خاطر او که دوستش داری

خیلی تلخ است کسی را دوست داشته باشی اما ندانی که او ترا دوست دارد یا نه !

خیلی تلخ است لحظه یی پژمرده شدن گل ، لحظه اسیر شدن پرنده ای تنها در قفس

خیلی سخت است لحظه های عاشقی  دور از یار ، بدون دلدار ، بی قرار و چشم انتظار !

خیلی تلخ است یک روز را با دلی گرفته به سر کنی انتظار شب را بکشی غروب را

بینی و دلگرفته تر شوی انتظار طلوع را بکشی شب را بی ستاره ببینی و

شکسته تر شوی !

خیلی سخت است این وابستگی ، تحمل لحظه های بی کسی ، دور از عشق ،

این قصه را دیگر نمیتوان از سر نوشت

خدایا تو مهربانی

خدا گوید تو ای زیباتر از خورشید زیبایم

تو ای والاترین موجود دنیایم

شروع کن یک قدم با تو

تمام گامهای مانده اش با من ......

خداوندا ...


خدایا آن چنان غرق دریای غربتمان نکن که به هر خاشاک عاطفه ای دست دراز کنیم

خدایا کمکم کن تا درهایی که به سویم می گشایی ندانسته نبندم

و کمکم کن تا درهایی که به رویم میبندی به اسرار نگشایم

شادی امروزم رابه خاطر نادانی دیروزم از دست دادم

خداوندا  نادانی امروزم رابگیر تا شادی فردایم را از دست ندهم

گوش های خدا پر از آرزوست و دستهایش پر از معجزه..

ارزویی بکن شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد

آرامش آن است که بدانی در هر قدم دست تو در دست خداست لحظه هایت آرام


به یاد مادرم که بسیار دوستش دارم ....


مادر ترا چه بنامم که هیچ چیز یارای برابری با ترا ندارد

کوهت ننامم که کوه پایداری و استقامت از تو آموخته

رودت نخوانم که رود صداقت و پاکدامنی ترا به ارمغان برده

آسمانت نخوانم که بسی بلندتر و رفیع تری و آسمان زیر گامهای توست

ماه و خورشیدت ننامم که آن دو نور تو را به عاریت گرفته اند

ستاره ات ندانم که آنان بی شمارند و تو بی همتا

آبشاران خروشان از مهر توست و دشت وسعت خویش را از قلبت گرفته

مادر ترا با کدامین شعر و غزل بسرایم که در مقابل نامت شعر و غزل نیز عاجزند

تو خود یک دنیا کلامی و یک عمر واژه ای ...

مادر ای طراوت بهاران و ای هستی بخش زندگانیم

ترا چه بنامم و وصفت چه بخوانم که بیکران آسمانها و دریاها

همواره ترا عزیز بدارم و محترم

و همواره آواز من این باشد که

مادر... دوستت دارم ... دوستت دارم

///



 همیشه حرفی را بزن که بتوانی بنویسی، چیزی را بنویس که بتوانی امضایش کنی

و چیزی راا امضاء کن که بتونی پایش ایستاد باشی

 هرگاه با آدم های موفق مشورت کنی شریک تفکر روشن آنها خواهی بود.

 قضاوت خوب محصول تجربه است و از دست دادن ارزش و اعتبار محصول قضاوت بد.

به کسانی که خوبی دیگران را بی ارزش یا از روی توقع میدانند خوبی نکن اما اگر خوبی کردی انتظار قدردانی نداشته باش.

با هر کسی مانند خودش رفتار کن تا نتیجه و عکس العمل کارش را قلبا احساس کند.

همیشه توان این را داشته باش تا از کسی یا چیزی که آزارت میدهد به راحتی دل بکنی.

گاهی خوردن خنجر از پشت برداشتن گامی به پیشرو است.

آنان که تجربه های گذشته را به خاطر نمی آورند محکوم به تکرار اشتباهند.

پند های آموزنده ..


حرمت اعتبار خود را
هرگز در میدان مقایسه ی خویش با دیگران مشکن
که ما هر یک یگانه ایم
موجودی بی نظیر و بی تشابه
 
و آرمانهای خویش را

به مقیاس معیارهای دیگران بنیاد مکن
تنها تو می دانی که "بهترین" در زندگانیت
چگونه معنا می شود

از کنار آنچه با قلب تو نزدیک است آسان مگذر
بر آنها چنگ درانداز، آنچنان که در زندگی خویش
که بی حضور آنان، زندگی مفهوم خود را از دست می دهد

هر روز، همان روز را زندگی کن
و بدین سان تمامی عمر را به کمال زیسته ای

و هرگز امید از کف مده
آنگاه که چیز دیگری
برای دادن در کف داری

همه چیز در همان لحظه ای به پایان می رسد
که قدمهای تو باز می ایستد
و هراسی به خود را مده
از پذیرفتن این حقیقت که
هنوز پله ای تا کمال فاصله باشد
تنها پیوند میان ما
خط نازک همین فاصله است

برخیز و بی هراس خطر کن
در هر فرصتی بیاویز
و هم بدینسان است که به مفهوم شجاعت
دست خواهی یافت

آنگاه که بگویی دیگر نخواهمش یافت
عشق را از زندگی خویش رانده ای
عشق چنان است که هر چه بیشتر ارزانی داری، سرشارتر شود
و هر گاه که آن را تنگ در مشت گیری، آسان تر از کف رود
پروازش ده تا که پایدار بماند

زندگی مسابقه نیست
زندگی یک سفر است
و تو آن مسافری باش
که در هر گامش
ترنم خوش لحظه ها جاریست

مرا مهمان یک لحظه نگاهت کن ...

دریای مواج دلتنگیهایم را ساحلی نیست .
چشمهایم همچون ابرهای بی پناه بهار ، به دنبال شانه هایت میگردد
تا باران عشقش را نثار قلب مهربانت نماید .
خیالم سرخوشانه هفت آسمان عشق را می پیماید ،
شاید در آستان چشمهایت فرود آید .
زبانم
از تکرار بی امان نامت خسته نخواهد شد تا ابد !
و دستهایم
از خواستن هرم دستهایت .
من
بی محابا ترا جستجو می کنم ،
در میان خاطرات سالهای گذشته ام ،
حتی با یک نگاه میتوان هزاران سال دلخوش بود و از عطر خیالت سرشار شد .
با یک نگاه
میتوان تا انتهای دنیا چشم به راهت نشست
 و انتظارت را با انجیر پیر معابد قسمت کرد .
با یک نگاه
میتوان آرزوهای غم گرفته را خانه تکانی کرد
مرا مهمان یک لحظه نگاهت کن .


وقتی ...


وقتي از دست دادن عادت مي شود ديگر بدست آوردن هم آرزو نمي شود ...

....

نوشت

تنهایم ......................................................................... تا ابد


آیا من تنهایم  ؟

یا اینکه وانمود میکنم که تنهایم  ؟

آیا من تنهاترینم  ؟

یا این حس تلقین مرا وادار به تنهایی میکند  ؟

اما هیچ گاه به این سوال نمیتوانم ام که جواب بدهم ...

 آیا من که هر لحظه، و هر دقیقه و ثانیه ترا حس میکنم و ترا در کنار خود میبینم

چگونه میتوانم تنها بمانم  تو خود بگو که من تنهایم یا نه ؟

پس چگونه میتوانم تنها باشم در حالی که تو بامنی در حالی که روح و جان من با وجود تو اغشته است...

ولی این حرص و احساس جسم است که مرا از تو دور نگاه میدارد

تقصیر از روح و جان من نیست و این کار  کار جسم من هست که ترا در کنار خود نمی بیند تویی که هر ثانیه کنار منی :

پس تنها کیست ؟     تو بگو  ....

وداع ..

در شهری به نام "عشق" کوهی است به نام "  محبت  "

 و از آن کوه رودی می گذرد به نام "  صفا  "

 و در آن رود جویباری می رود به نام "  وفا  "

 و همه با هم به آبگیری می ریزند به نام "                   وداع......

 

تنهایی را دوست دارم زیرا .................

 تنهايي را دوست دارم زيرا.... در کلبه تنهايي هايم در انتظار خواهم گريست
 و انتظار کشيدنم را پنهان خواهم کرد

کاش



 

 دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگی‌های عالم

 شیشه قلبم آنقدر نازك شده كه با كوچكترین ضربه می‌شكند
دلم می‌خواهد فریاد بزنم ولی واژه‌ای نمی‌یابم كه عمق دردم را در فریاد منعكس كند

فریادی در اوج سكوت كه همیشه برای خودم سر داده‌ام

دلم به درد می‌آید وقتی سرنوشت را به نظاره می‌نشینم

كاش می‌شد پرواز كنم و بروم به هزاران فرسنگ دور روضه ی بی‌انتها
 
تا رسیدن به آرزوها گم گشده ام كاش می‌شد

در میان هجوم بی‌رحمانه درد خودم را پیدا كنم

نفرین به بودن وقتی با درد همراه است

درد و رنج گلویم را می‌فشارد به گوشه‌ای پناه می‌برم

كاش این بار هم كسی اشكهایم را نبیند

ای ساحل هر قدر بکوشی تو همان ساحلی

که هر کی می آید بکنارت اما دیر یا زود رهایت می کند.

صدایی آشنا

چقدر دلم می خواهد آن روز برسد روزی که پر بزنم

برای رسیدن به راهی که برایم تازه باشد


شاید در این راه ناشناخته چهره ای آشنا یابم

شاید صدایی آشنا که به آن محتاجم


دوستت دارم


دوست دارم آن تبسمی که درون چشمانت جاری است
چشمانی که پر از اشک است       اشک هایی که پر از شور است
شوری که پر از عشق است          عشقی که پر از تبسم است
بلی این چرخه ی نگاهت است که من می پرستم
                        بلی این زیبایی چشمان پر فروغت است
                                 که برای من همچون بتی است که من همواره آن را ستایش می کنم

گفتم ...

گقتمش بی تو دلم میمیرد


گفت با خاطره ها خلوت کن


گفتمش خنده به لب میمیرد


گفت با خون جگر عادت کن


گفتمش با که دلم خوش باشد؟


گفت غم را به دلت دعوت کن


گفتمش راز دلم را چه کنم ؟


گفت با سنگ دلت صحبت کن !



خداوندا .....


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org
 

 وقتی قلب‌های ما كوچك‌تر از غصه‌های ما میشود
 وقتی نمیتوانیم‌ اشك‌های خود‌ را پشت‌ پلك‌های خود مخفی كنیم‌
 و بغض‌های ما پشت‌ سر هم‌ میشكند
 وقتی احساس‌ میكنیم
 بدبختیها بیشتر از سهم‌ما‌ است‌
 و رنج‌ها بیشتر از صبرما
 وقتی امیدها ته‌ میكشد
 و انتظارها به‌ سر نمیرسد
 وقتی طاقتم‌ تمام‌ میشود
 و تحملم‌ هیچ آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ مطمئنیم‌ به‌ تو احتیاج‌ داریم
 و مطمئنیم‌ كه‌ تو  فقط‌ تویی كه‌ كمكم‌ میكنی 

و سخت‌ها را آسان تلخ‌ها را شیرین‌ میكنی


 و دردها را درمان ناامیدی ها همه امید میشود

 و سیاهی‌ها سفید سفید ... 

خداوندا 

 تنها ترا صدا میکنیم  و فقط ترا میخوانیم

ترا ......


ترا با غیر می بینم ، صدایم در نمی آید

دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید

نشستم ، باده خوردم ،خون گرستم ، کنجی افتادم

تحمل می رود ، اما شب غم سر نمی آید

 

شکسته ........


برای من از دل شــکسته نگو
که دلــﮯ دارم شــکسته تر از سکوتـــ
شــکسته از درد
شــکسته از زخــم
شــکسته از عشــق
شــکسته از گنــاه
شــکسته از تنهایــﮯ

قیامت



 الوداع ای خاطره ها 

مـیـروم  از شـهـر شما

نمیخواهم بهار را با غم فراوان

نمیخواهم بیاید نه پاییز نه زمستان 

مـرا  تـنها گذاشت  روی قلبم  پا گذاشت

با دیگری نشست           غـرورم را  شکست

  الوداع

                 الوداع

                                        تا          قیامتــــــــــــــــ       الوداع


خدایا ...

خدایا 

ای که مرا از هیچ آفریدی و به همه چیز رساندی

 یاریم کن که هر روزت را درک کنم که اگر توجه تو نباشد من همان چوب خشک بی اختیارم

تو از دل من آگاهی تو از اندیشه من مطلع استی تو مرا میدانی

ای ستوده به همه صفات

من به لطف تو امیدوارم و تو خود گفته ای که امیدواران و صابران را دوست داری

پس برآنچه دارم شکر میکنم 

خداوندا   دل به تو سپرده ام و همواره ترا میخوانم اندوهم را برایت میگویم و شکوه هایمبرای توست  

ای که نامت دوای دردم و یادت شفای هرآنچه اندوه و درد است

ای همیشگی حتی دمي که به بادت نیستم

تو مرا میخوانی گو ئی که تو خود میخواهی که با تو باشم


شکستم


شکستم، شکستنم ولی جز خودم کسی صدای شکستنم را نشنید.

بالاخره این بغض لعنتی که راه ی گلونم را بسته بود شکست.

امشب به اندازه تمام لحظه های تنهایم گریه کردم.

به اندازه ی تمام دردهایم و غمهایم به خاطر بی کسی ام

به خاطر مرگ آرزوهام گریه کردم.

تنهایی بسیار سخت است

نمیدانی تنهایی چقدر سخت است یوقتی بخوایی درد دل کنی ، اما کسی را  نداشته باشی..

نمیدانی تنهایی چقدر سخت است وقتی بخوایی گریه کنی اما شانه های کسی را  نداشته باشی...

نمیدانی تنهایی چقدر سخت است وقتی بخوایی با یکی بخندی اما کسی را  نداشته باشی..

نمیدانی تنهایی چقدر سخت است  وقتی قلبت شکسته و کسی نیست تا تکه های قلبت را  برآیت جمع کنه...

نمیدانی تنهایی چقدر سخت است وقتی پر از شور و هیجانی و کسی نیست که هیجانت را  همرآه اش  تقسیم کنی...

بلی ... تنهایی سخت است ...

وقتی اشکهایت مییآید کسی نیست و کسی پیدا نمیشه که علت جاری شدن اشکهایت  را  بپرسه...

تنهایی بسیار سخت است ... وقتی یک  دنیا حرف داری و کسی نیست که به حرف هایت گوش بدهد ...

تنهایی بسیار سخت است وقتی بخوای .................................


کلبه ی تنهایی من و درد هایم .



خوب میشد اگر .........


چه زیبا بود زمانی که قلبی نبود .

چی زیبا بود اگر احساس وجود نداشت .

همه چیز بهتر و زندگی شادتر !

زمانی که قلبت مالامال از رنج و درد است چگونه میتوانی شاد باشی !

نمیتوانی مهر سکوت را بر لبانت ببندی و خاموش باشی !

نه تو مجبوری مهر سکوت بر لب زنی و ساکت بمانی .

جبر زمانه این را برای تو تعیین کرده پس نمیتوانی .

برایت تعیین شده که قلب داشته باشی و ان را بشکنند .

پس آرام باش و خاموش .

بازی با احساس


چه سخت و طاقت فرساست وقتی با احساست بازی میکنند .

انگار که تازیانه بر بدنت می کوبند .

رد این تازیانه ها بر بدنت نمایان نیست .

زخم این تازیانه ها بر قلبت هویداست .

افسوس .....

افسوس و هزاران افسوس که کسی قلبت را نمی بیند .

هیچ کس رد این تازیانه ها را نمی بیند جزء خودت .

می بینی و سکوت می کنی .

می بینی چشمهایت تر میشوند .

فرا رسیدن ماه ی مبارک رمضان را به همه دوستان عزیز تبریک میگویم ......

ماه مبارک رمضان کم کم از راه میرسد و دوباره سفره احسان خداوند گسترده میشود

 این ماه بسیار ماه پر برکتی هست سال گذشته من به خاطر مسافرت کاری نتوانستم

دو روز روزه بگیرم که شدیدا دچار عذاب وجدان شدم  انشاالله که امسال همه ی ما توفیق این راداشته باشیم

که تمام ماه مبارک را روزه بگیریم و از مواهب این ماه پر فضیلت استفاده کنیم  .

با عرض حرمت تقریبا تا نیمه ی ماه مبارک رمضان نمیتوانم در حمع شما عزیزان باشم

پس از همه ی دوستان خواهش میکنم در این ماه مبارک را از یاد نبرند و برای من هم دعا کنند  .

درشبهای نزول قرآن این حقیر و فراموش نکنید

و همچنین برای شفای همه ی بیماران و  آمرزش همه ی گذشتگان دعا بفرمایید .

ارادتمند همیشگی شما  نادیه نیکزاد  


عشقم تا ابد با تو هم


powered by aksha.ir

به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و میمانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید


نگاه های عمیق ..


powered by aksha.ir  

 نگاه های ما انچنان سنگین میشود که چشمان ما رهایش نمیکند


نمیتوان ...


powered by aksha.ir

رویای با تو بودن را نمیتوان نوشت نمیتوان گفت و حتی نمیتوان سرود

عشق .....


Rainy Season Scraps, Graphics and comments

جايي كه حرف نداریم حالات سخن مي گويند
جايي كه حالت و رفتار شكست مي خورد چشمها سخن مي گويند
آنجا كه چشمان ناتوان از بيان مي شوند اشكها زبان مي گشايند
و آنجا كه همه چيز شكست مي خورد، عشق زبان مي گشايد


بگذار با هم وفادار بمانیم .