.

خداوندا چرا رنجور گردم .....

 ز خاک و ملت خود دور گردم  .....

 مرا برده غمی روز فقیری  .....

به ملک کافران مزدور گردم  .....

نادیه نیکزاد ... 


شک نکن .....


ﺑﻪ ﺁﻣﺪﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺭﻓﺘﻦ ﻫﺎﯾﺖ ﺑﻪ ﺑﻮﺩﻥ ﻫﺎ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﻥ ﻫﺎﯾﺖ ﺑﻪ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻫﺎ ﻭ ﻧﺪﺍﺷﺘﻦ ﻫﺎﯾﺖ 

ﺑﻪ ﺗﻠﺨﯽ ﻫﺎ ﻭ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﻫﺎﯾﺖ به خوردن و نخوردن هایت به گریه کردن هایت و خندیدن هایت

 به خوایدن و بی خوابی هایت 

ﺣﺘﯽ ﺑﻪ راست گفتن هایت و ﺩﺭﻭﻍ گفتن هایت ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ

ﺭﻓﺘﻨﺖ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﺁﻣﺪﻧﺖ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ﺑﻮﺩﻥ ﻭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﻫﻢ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ !

  مگر شک کردنت خوب نیست  ..... 

امید نازنین


شکست عشق ما را در دل ات مدفون کردی ... 

چشیدی قطره ی زهری خودت را هم جنون کردی ... 

فراموشت نخواهم کرد تو ای بانوی گل رویان  ... 

بدادی کاسه ی صبرم دلم راغرق خون کردی ...

نخواهم خورد من هرگز فریب وعشوه و ناز ات 

  که با چندین دروغ حیله و نیرنگ مرا از دل بیرون کردی 

من آن درویش تنهایم نپرسیدی زحال من  ...

 تو خودت رفتی مرا غمگین و سر گردان و چون کردی


تنهائي يعني... من باشم تو نباشي