منتظرم
دوستان نهایت عزیز و مهربان . منتظر نظریات هر چی بیشتر و قشنگ تان استم و تا این موقع که مرا تنها نگذاشتید ممنون از همه ی شما عزیزان
دوستان نهایت عزیز و مهربان . منتظر نظریات هر چی بیشتر و قشنگ تان استم و تا این موقع که مرا تنها نگذاشتید ممنون از همه ی شما عزیزان
کاش می دانستیم زندگی کوتاهست.
کاش از ثانیه های زندگی لذت می بردیم.
کاش قلبی را برای شکستن انتخاب نمی کردیم.
کاش همه را دوست می داشتیم .
کاش معنی صداقت را ما هم میفهمیدیم .
کاش هیچ کودک فقیری دیگر خواب نان تازه و داغ را نمیدید .
کاش دلهای ما دریایی میشد .
کاش می فهمیدیم زندگی زیباست و لذت میبردیم .
و نهایت کاش می دانستیم
که ما نمیدانیم فردا برای ما چی اتفاقی میفتد
و کاش بهانه ای برای ناراحت کردن دلهای زخم خورده نبود .
همين چند وقت پيش كسي كه بسیار دوسش داشتم و واقعا از ته دل برایش علاقه داشتم
كاري همرایم كرد كه از عشق متنفر شدم . خودش ميدانه كي است . مطمئنم بعضي وقت ها مياید
در وبلاگم سر ميزنه . احتياج نيست بگویم كي است . اگر داستانش را بگویم هيچ كسي باور نميكنه
كه او دست به همچين كاري زده . حا لا فقط با خودت حرف ميزنم كه مرا شکستاندی زمين زدي و حا لا
خيلي خوشحال استی كه شبهایم را تير ه و تار كردي . تو كه قلبم را تيكه پاره كردي.
تو كه يک زخم عميق و بزرگ را در قلبم به يادگار گذاشتي
. تو كه خيلي ساده از كنارم گذشتي. تو كه..................... فقط ميخواهم بگویم از دستت دلگير نيستم .
ميخواهم بگویم هرجا بشينم بلند شوم برایت آرزوي خوشبختي ميكنم
و در كلام آخر ميخواهم بگویم بخشيدمت .
اگر زمين خوردنم من ترا خوشحال ميكنه ، اگر شكست من باعث ميشه لبخند روي لبهایت بياید،
من شكست را با جان و دل ميپذيرم .
حرفایم خيلي زياد است . فقط تو جمله آخرم بايد بگویم من گذشته را فراموش كردم .
من حا لا يک آدم جديد هستم . آدمي كه از گذشته درس هاي زيادي ياد گرفت .
من ياد گرفتم كه احساساتم را بكشم و هيچوقت در زندگيم عاشق نشوم .
من ديگه به كسي دل نميبندم و فراموش ميكنم كه يک نفر محکم دلم راشكستاند
رفتی و مرا با دلتنگی هایم تنها گذاشتی !
گناهت را می بخشم ! می بخشمت که از من دل بریدی و حتی ندیدی که بی تو چی بر سر این ترانه ها می آید !
ندیدی اشک هایی را که قطره قطره اش قصه ی من بود و بغضی که از هرچه بود از شادی نبود
بغضی که به دست تو شکست و چشمانی که از رفتن تو غرق اشک شد و تو حتی به این اشکها اعتنا نکردی
اعتنا نکردی به حرمت ترانه ها یی که تنها سهم من از چشمانت بود
به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد
به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم
به حرمت بوسه هایمان ! نه
تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !
بیا امشب دمی با من کنار بسترم بنشین
من از عشق تو می سوزم تو با خاکسترم بنشین
به اشک چشم و خون دل تو را من آرزو دارم
بیا همچون غبار غم به چشمان ترم بنشین
مرا گفتی که می آیم تو را باور نمی کردم
...در این غم خانه هستی به باغ باورم بنشین
به حاتم خانه چشمم اگر دیدی غمی پنهان
قدم بردار از آن چشم و به چشم دیگرم بنشین
به جانم آتش عشقت ببین امشب چه می سازد
مرا دیدی اگر بی جان کنار پیکرم بنشین
زه آه آتش افروزم پیاپی شعله می بارد
بیا آب محبت شو به روی افکرم بنشین
مرا رسوا چو مجنون بیابان گرد می خواهی
مکن ای نازنین دیگر از این رسواترم بنشین
سلام دوستان خوبم :
حرفی برای توضیح دادن ندارم
جز اینکه میخواهم درد دل کنم چی کسی بهتر ازشما که نیستین ولی همیشه
هستین
بگذریم مهم درد دل من است پس بخوانید
با اشک با گریه با غم همان گونه که من مینویسم
خدایا خیلی تنهایم خیلی سردم پر از درد و گریه درد های من دیدنی نیست
اما هر دوستم ازصدایم از نگاهم از بغض هایی که هرگز نمیترقد میفهمد
من چی دردی دارم
درد من درد تنهاییست
دکتر علی شریعتی میگه اگر تنها ترین تنهاهاهم که باشی باز هم خداهست
اما خدایا تو کجایی ؟ چرا همه ترا داردند و من مانده ام بی تو ؟
خدایا میدانی درد من چی است ؟
درد من اینکه در جمعی دوست هایم و احساس تنهایی میکنم
درد من این است درفامیل خودم هستم و احساس بیکسی میکنم
درد من این است میخواهم گریه کنم اما اشک هایم نمیریزند بغض های تلخی میاییند
ودر گلویم خفه میشوند
درد من این است غمگینم اما میخندم خنده های تلخی که گریه هایم را میپوشاند
یرو آخرین روزی بود و امروزاولین روز : همه خاطراتم را به گذشته میسپارم
و
تنها به لحظه های تلخ زندگیم میاندیشم
یاد تو همیشه همچو در ختی همیشه سبز با
ریشه ایی خشکیده در خاطرم خواهد ماند
ولی افسوس از سرشت این درخت بلند و استوار که
سایه اش از رهگذر خسته ای نیمه جان دریغ داشت .
تو خاطره تلخ دیروز من بودی و من
دفتر خاطرات رهگذرانی بیگانه که تشنه لب آمدند و تیشه بر دست رفتند،
بلی من درختم
.....
آنان که بید مجنون هستند
در سخت ترین بادهای روزگار، همچو عمارتی مستحکم و پا
بر جا در برابر شلاق های آسمانی،
خارج از حد تصور خواهند داشت و ضربه های محکم جان سوز را به آسانی تحمل خواهند کرد
چرا که افتاده ترینند وبس
محبت اگر گل است باغ برایت میفرستم ،
محبت اگر آسمان است ستاره برایت میفرستم ،
محبت اگر خواب است رویا برایت میفرستم ،
محبت اگر تویی تمام احساسم را برایت میفرستم
گاهي انقدر دلگير و دلتنگم که ميگویم :
خدايا زندگي به اين بي اهميتي و پوچي پس چي زندم بي هيچ اميدي .
بعضي وقتها هم حتي يک اتفاق کوچک يک ديدار ساده انقدر اميدوارم
ميکند که روياهایم را محکم بغل ميگيرم و حتي زودتر از همه خواب ميروم
که شايد خوابش ببينم.
زندگي من باش که به چی چيزايي بستگي داره خدايي .
ديدن کسي عرض يک ثانيه.يک ثانيه فقط و فقط يک ثانيه .
انقدر خوشحالم کرد که احساس بي وزني هم ديگه برایم وصفش کم است .
و انقدر غمگين شدم که تمام ان راهي که برای ديدنش رفتم را موقع برگشت فقط اشک ريختم .
سرم درد گرفته بود و تمام خاطره هایم پیش چشمهایم رژه ميرفتند .
چاره اي نداشتم جز اينکه سرم را به شيشه تکيه بدهم و چشمهایم را ببندم .
واي از خاطره ها...
برای اینکه خدا لطفش و رحمتش و آمرزشش شامل حال ما باشد باید اخلاص داشته باشیم
و برای اینکه اخلاص داشته باشیم سرمایه میخوا هد که از همه چیزما بگذریم و برای اینکه از همه چیزما بگذریم باید شبانه روز دل ما و همه چیزما باید با خدا باشد .
دلتنگي مثل خاكستر زير اتش هست گاهي فكر ميكني تمام شده اما يك دفعه همه ي وجودت را اتش ميزنه !
خيلي تلخ است كه سخت ترين روزاي زندگيت را كسي برایت بسازد
كه بهترين لحظه هاي عمرت رو با بودنش داشتي...
گاهي فك ميكنم چطوري از كجا بايد درمورد ادمها قضاوت كرد ؟
به اتفاقات اين چند وقت كه فكر ميكنم نميدانم چي درست است چي غلط ؟
هر چي ميخواهم فكر نكنم اما اين فكرو خيال ها رهایم نميكنند
به خودم می گفتم گذر زمان میتواند بعضی چیزها را کمرنگ کنه...اما حالا فک می کنم
این گذشت زمان چقدر میخواهد طول بکشه ؟ شاید هیچ وقت تمام نشود !
شايد وقتي كه بايد جدي ميگرفتم اين كاررا نكردم و بعد چيزي را كه اهميت نداشته جدي گرفتم !
نميدانم با اين همه علامت سوال چيكار كنم ؟
هميشه همين طور بوده است
بزرگترين ضربه ي زندگي را از كسي ميخوريم كه بيشتر از همه دوستش داريم
دوست داشتن چيزي كه نميدانم واقعا در اين دنيا جايگاهي داره ؟
باز ميكنم گره ها را با سرانگشتان صبر ... دل بسته ي من طاقت بيار
برای عشقم
نمیخواهم بگویم که قدر یک دنیا دوستت دارم...
چون دنیا یک روز تمام میشه...
نمیخواهم بگویم که مثل گلی...
چون گل هم یک روز پژمرده میشه...
نمیخواهم بگویم که سیاهی چشمهایت مثل شبهای پر ستاره است
چون شب هم بالاخره تمام میشه....
نمیخواهم بگویم که دوستت دارم ...
چون من اصلا دوستت ندارم...
من عاشقت استم
مهربانم
نفسم
اگر بدانی در این صدا زدن ها چی غمی نهفته دارم
پشت این صدا زدن ها چی زجری کشیدم
چشمهایم دیگر طاقت گرمی اشکهایم را ندارد
قلبم دیگر طاقت سوزش آه را ندارد
دلم تنگ است دلم برای شنیدن صدایت تنگ است
میدانی دلم برا شنیدن صدایت و حرف های آرامش دهنده ات تنگ شده است
یک دل خسته و تنها یک دسته گل در دستم یک دنیا ارزو در دلم برایت دارم
یک اشتیاق خاصی دارم که همه را تقدیمت میکنم دوستت دارم
بنشین در کنارم ، دستهایت را بگذار در دستهایم ،نگاه کن به چشمهایم
نگاه کن
بیشتر نگاه کن ....
با تمام وجود دوستت دارم
با تمام وجود ترا میپرستم
من که تنها ترا دارم جز تو کسی را نمیخواهم
دلت هوای آغوشم کرده ؟ بیا که من خیلی وقت است دلم به هوای دیدنت
بهانه آغوشت را کرده است
احساس پر از عشق همین است آرامش همان آرامشی که از تو میخواستم
همان رویایی که همیشه آرزو میکردم
با تمام وجود حس میکنم
این سکوت است که آمده تا تنها صدای تپشهای قلب هم را بشنویم
آرامتر شویم ...
امروز روز من و تو است مثل روزهای دیگر که روز ماست روزهای با هم بودن مقدس است هر روز ما روز عشق است روز به هم رسیدن ،روزی که با تمام وجود خوشبختی را حس کردم و شب و روز شکر میکردم او را که ترا به من داد تو را دارم ، برای همیشه ای همنفسی که با تو نفس میکشم جان میگیریم و عاشقانه زندگی میکنم عاشق زندگی ام ،چون زندگی من تویی عاشقم عاشق عشقم چون عشق من تویی عاشق بارانم زیرا در زیر باران یا با تو هستم یا به یاد تو عاشق غروبم چون آتش عشقت را در دلم شعله ور میکند آرزوهایم را زیباتر میکند عاشق همه روزها ، ساعتها و لحظه های زندگیم چون تو را دارم عزیزم عزیزمی ، عشقمی ،هستی منی ، الهی من فدای خنده هایت اشکهایت ، نگاه مهربانت ، حرفهایت شوم بیا در آغوشم ، هیچگاه از کنار من نرو ،هیچگاه دستهایت را جدا نکن از دستهایم همیشه بمان تا من نیز زندگی کنم به عشق بودنت ! به عشق بودنت سالیان سال زندگی کردن را دوست دارم دلم نمیخواهد هیچگاه بمیرم ، عاشق تو بودن را دوست دارم لبهای سرخت را بر روی لبانم بگذار تا به اوج عشق برسیم تا بگویم به تو که لباهایت به شیرینی روزهای زیبای زندگیست آغوشت آخرین سرپناهم در لحظه های عاشقیست ! بیشتر نگاهم کن ، که نگاهت مرا دیوانه میکند ، بگذار من دیوانه دیوانه تر شوم ، از اینکه با توام همان مجنون قصه ها شوم بیشتر نگاهم کن ... همیشه در کنارم بمان عشق من ...
ای عشق اول و آخر من عاشقانه دوستت دارم
میخواهم چشمم را به چشمهای عاشقت بدوزمو با تمام وجودم بگویم دوستت دارم
مینویسم فقط برای تنها عشقم...
عشقی که نمیتوان صورتش شاد دید ....
عشقی که نمیتوان دلشاد دید ....
عشقی که چشمانش همیشه خانه غمهاست ...
عشقی که چشمانش همیشه میزبان اشکهاست ...
عشقی که تنها نیست ولی تنهاست ...
کاش میدانستم که این ها برای چیست ...
کاش قطره ای از اشکهایش من بودم تا میفهمیدم ...
کاش ...
دل پر است از دست این فاصله ها ...
کاش ...
کاش ها هم از من خسته شده اند ...
چقدر کاش ... ؟
آنروز که دیدمش بی نیاز از مستی می شاد بود ...
چشمانش مست مادرزاد بود ...
با اولین نگاه روحم در نگاهش همچو خواب بود ...
ولی چشمان مستش منزل اشک شد ...
دلش شاد بود ولی به دست عشق پرپر شد ...
نمیدانم میداند تنها امید عاشقش عشق اوست ... ؟
نمیدانم میداند تنها یار تنهاییم اوست ... ؟
میدانم که میداند ...
ولی کاش میدانست ...
آخرین حرف دل عاشقم در آخرین ساعات سال ...
کاش میدانستی با دلم چی میکنی ...
کاش میدانستی خود را نه ! مرا ویران میکنی ...
کاش میدانستی فاصله ها غم و اندوه تو گریه های تو همه با هم میخواهند این دل عاشق را نابود کند
نمیدانم تا کی سر پا خواهد ماند ...
نمیدانم تا کی نمیشکند ...
نمیدانم ...
ولی کاش تو بدانی ....
زندگی با تو آرام آرام است آرامش لحظه های من و تو
چقدر این دنیا زیباست زیبایی دنیای من و تومیشنوی صدای محبتم را از سوی بوسه های پر از عشق من
چشمهایم اسیر شده به چشمهایت قلبم گرفتار شده در گرمای آغوشت
عاشق شدنت یک سو ، مجنون شدنم سویی دیگر
من و تو با هم ، دنیایی دیگر ، رویاهای ما ،
عاشقانه ترین رویاییست در دنیای ما که هیچگاه نمیمیرد
به حال و هوای تو آمدم در دنیای عاشقی در همان هوا حس کردم
در حال خودم نیستم ، در حال توام ، در برابر تو مات و مبهوت ایستاده ام
انگار مست مست بودم ، مست شراب چشمهای تو
این آخرین لحظه ای نبود که از حال رفتم در حال و هوای دیدن چهره ی ماه توباز هم از حال رفتم ، من که اسیر تو بوده ام
از آغاز باز هم در همان گرفتاری
و اسیری اسیرت شدم دیوانه تراز آن مجنون قصه ها شدم ....
به یادت آرزو کردم که چشمانت اگر تر شد
به شوق آرزو باشد نه تکرار غم دیروز
من و تو هستیم و بینمان فاصله زودتر نمیگذرد این ثانیه های بی حوصله همچنان باید بی قرار باشیم ، تا کی باید خیره به عکسهای هم باشیم! بیش از این انتظار مرا میسوزاند، دلخوشی فرداست که تمام حسرتها و غمها را بر دلم میپوشاند تو در این فاصله میسوزی و من از سوختنت خاکستر میشوم ، تو اشک میریزی و من در اشکهایت غرق میشوم ، تو نمی تابی و من در تاریکی محو میشوم ، تو از انتظار خسته ای و من به انتظار آمدنت دست به دعا میشوم! انگار عقربه های ساعت هم از انتظار خسته اند ، نشسته اند و حرکت نمیکنند چرا نمیگذرد ، تا برسد آن روز در خواب میبینم تو را ،ستاره ها که می آیند ، نمیدانم، میدانند حال من و تو را روزها شبیه هم است ، امشب نیز مثل دیشب است ، امروز خیره به ساعت بودم ، دیروز با ثانیه ها هماهنگ بودم دیشب خواب دیدم سرم بر روی شانه هایت است ، امروز در فکر خواب دیشب بودم به انتظارت مینشینم ، انتظار هم پایان نیابد ، میروم به سوی پایانش ، تا نزدیک شوم به تو ، در کنارت خیره شوم به چشمانت تا بگویم: خیلی دوستت دارم
خیلی وقت است که دلم برای کسی تنگ است خیلی وقت است این دل بهانه میگیرد
چشمهایم بارانیست و دلم هوای او را کرده است.
دلم تنگ است برای لحظه ای دیدار ، برای لحظه ای نگاه به چشمانش .
دلم برای کسی تنگ است که او در کنارم نیست
در این حال و هوا ، در این لحظه های پر از تنهایی آرزو داشتم او در کنارم بود.
حالا که در کنارم نیست احساس تنهایی میکنم و این دل در حسرت یک لحظه دیدار با اوست .
این دل بی طاقت برای کسی تنگ است.
کسی که آتش دلتنگی را در دلم نشانده است ، اما در کنارم نیست تا این آتش را خاموش کند.
و همچنان این آتش، قلبم را می سوزاند . خیلی وقت است دلتنگ کسی هستم
خیلی وقت است دلم هوای کسی را کرده است.
به چی کسی بگویم درد این دل را ، من که به جز او همدلی را ندارم.
به چی کسی بگویم راز این دل را ، من که به جز او همرازی را ندارم.
در کنار چی کسی قدم بزنم ، نگاه به چشمان چی کسی کنم ،
دستان چی کسی را بگیرم مگر به جز او چی کسی را دارم.
در این دنیای بزرگ تنها اوست که مرا دلتنگ خودش کرده است
کاش در کنارم بود ، کاش تنها لحظه ای او را میدیدم
تا درد این دل پر از نیاز را به او میگفتم ، درد دلتنگی هایم را برایش میگفتم.
دلم برای کسی تنگ است ، ولی او کجاست که بداند
در این گوشه از این دنیا دلی است که در حسرت دیدار با او همچنان چشم به راه نشسته است.