دوستی من و تو تا ابد در یاد ها و خاطره ها باقی میماند ......

 نمیدانم نوشته هایم را چگونه آغاز کنم هیچ کس برای من  او نمیشود

هیچ چیز سخت تر از انتظار نیست 

 آن هم انتظار لحظه ای که یک آشنا صدایت کند و به تو بفهماند که دوستت دارد

اما هر چقدر که انتظار هم سخت باشد به آن لحظه زیبا می ارزد

سوگند یاد کردم تا دم مرگ دوستت بدارم و عاشقت بمانم

اما سوگند یک معشوقه هیچ وقت شکستنی نیست پس باز هم

قسم میخورم که هرگز و هرگزسوگند های خود را نمیشکنانم

و تا پای جان دوست بمانم .

تو رفته ای و من تنها تر از همیشه با خدایم راز و نیاز میکنم

 و برای تو از درگاه خداوند طلب سلامتی و خوشبختیت را میكنم

نوشته شده نادیه  تاریخ  2011  . 09 . 22     ساعت  39 . 19

با هم برای همیشه ....



هرگز فراموشت نمیکنم ...


به نام آن که قلب را برای تپیدن عاطفه ی دوستش آفرید .

هرگز فراموشت نمیکنم چرا که تمام متن های صفحه ام به نام تو آغاز میشود

و اسم زیبایت رنگینی خاص خود را روی صفحه ی دفترم میگیرد

مدتی است که لحظه های زندگی ام را با یاد تو که یگانه دوست پرعاطفه مهربان من هستی

سپری میکنم
وقتی شبانه ها میخوابم درآسمان درماه درستارگان نشانی از وجود ترا مییابم

 و از روشنی ماه در و دیوار اتاقم زیبای خاص به خود میگیرد

هرگز فراموشت نخواهم کرد .....

دست نوشته نادیه   تاریخ  20 . 09 . 2011     ساعت 09 . 19

سر نوشت سیاه ام .....


از تنهای و بی وفایش بی اندازه دلگیر شدم

چند وقتي بود كه ميخواستم براي تو درد اين قلب را زخمی کردی و رفتي بنويسم

اما تا تصمیم نوشتن میگرفتم اما اشک امانم نمیداد 

و نميتوانستم آنچه را كه ميخواهم بر روي صفحه كاغذ بنویسم مگر حالی اشکی نمانده است

قلبي كه يك عالم درد دارد دردي كه مدتهاست دامنگيرش شده است.

از آن لحظه اي كه رفتي در غم عشقت سوختم .

نميتوانستم کسی که همدل و همزبانم بود فاصله بگیرم 

اما تو رفتي و هدیه ی که برایم دادی قلب شکسته ی خودم بود

بازي تلخ بود که با من کردی اي كاش آغاز نميكردم

حالا تو مقصر هستی اشکهای چشم های بي گناهم را ریختاندی .

ظالم و بی عاطفه چرا با من آغاز كردي ؟ آخر اين قلب معصوم چی گناهي كرده بود ؟

گناهش اين بود ترا بيشتر از هر كسي دوست داشت ؟

مينويسم كه قلب را شكستي و زندگي ام را تباه كردي .

 از غم دوري ات با چشمان اشک آلود شبانه به خواب ميرفتم .

نميداني چی آرزوها و روياهايي را با تو در دل داشتم .

 هر چی بگويم دلم بيشتر ميسوزد و احساس درد و عذاب میکنم .

هر چی نوشتم درد اين قلب شکسته من بود نميخواستم بنويسم

  اما دلم طاقت نداشت میگفت بنويس تا بداند چی دردي دارم .

دست نوشته نادیه تاریخ  2011 . 09. 19    ساعت 17 . 20


منتظرم ....

وقتی آمدی ، گفتم دلگیرم از تمام پنجره های بسته از همه قلب های نا مهربان .

تو گفتی که پنجره ها را باز میکنی و قلبت را آشیانه ی خستگی های من .

با حرف تو گوشم پراز قصه مهربانی شد آنقدر قشنگ خواندی که کنار رویاهایت خوابم برد

و نفهمیدم که از غصه هایم خسته شدی به بیداری که رسیدم،نبودی.

فقط نشانی از پاهایت روی خاطراتم مانده بود .

بسیار دنبال اش کردم اما ...

آخرین پنجره ی امید هم بسته شد

چون تو از آن هم گذشته بودی و آن را برای کس دیگری باز کرده بودی.

ولی من هنوز در انتظار بازگشتت نشسته ام .

نفرین به من ....


 نه تحمل دوری ات را دارم نه تاب داشتنـــــت را نفرین به من .....



 

از این هم بیشتر میشود عذاب کشید ؟؟؟


جفا بس است عزیزم بر گرد .....



میدانم رفتنت را بر گشت دوباره نیست ...


 

بخوان و لذت ببر ...


دوستان عزیز بسیار موضوع جالب است بخوانید .

 خواستگاری  ...    بعد از نیم ساعت سکوت .


مادر داماد   :    ببخشین گوگرد دارین ؟


خانواده عروس     :     گوگرد ؟ گوگرد ؟ برای چی
مادر داماد   :    والا پسرم میخواست سیگر ت بکشه ...

خانواده عروس   :    پس داماد سیگرتی هم است ؟

مادر داماد   :    سیگرتی که نه 


والا مشروب خورده بعد از مشروب سیگر ت باید بکشه دیگه .

خانواده عروس   :   پس الکلی هم هست !

مادر داماد  :  الکلی که نه والا قمار زد و باخت ماهم مشروب دادیم برایش که یادش برود

خانواده عروس  :   پس قمار بازی هم میکنه ?

مادر داماد  :   بلی دوستانش در زندان برایش یاد دادند .

خانواده عروس   :   پس زندانم بوده  ؟؟؟

مادر داماد   :   زندان که نه  والا معتاد بود گرفتنش یک کمی بازداشتش کردن .

خانواده عروس   :   پس معتادم بوده  ؟؟؟

مادر داماد   :   بلی معتاد شد ازوقتی که  زنش رهایش کرد .

خانواده عروس   :   زنش  ?????????????????????????????


من صبورم اما . . .

http://roozgozar.com/piczibasazi/animator-ofoghi/09/www.roozgozar.com-2315.gif
http://up.vatandownload.com/images/3jo5n7wfqub3rwh3b36.jpg


http://roozgozar.com/piczibasazi/animator-ofoghi/09/www.roozgozar.com-2315.gif

ساده بودم ....

چه ساده بودم وقتی چشمانم ترا انتخاب کرد                            

چه ساده بودم وقتی دلم گفت : او

چه ساده بودم وقتی نگاه تو مرا جذب کرد

چی ساده وقتی فکر میکردم فقط مرا داری

چی ساده بودم وقتی گفتی میروی ولی من باورنکردم

ساده بودم وقتی همه حرفهایت را شوخی ای بیش حساب نکردم

چی ساده بودم وقتی که همه اشتباهات ات را به پای خودم نوشتم


من بیگناه ام ....  

عزیزم فکر کن قاضی هستی شما که کنون بر روی چوکی عدالت تکیه کرده اید گوش کنید

من بیگناهم شاید بی گناهیم هیچ وقت ثابت نتوانم ولی من بی گناهم

چگونه می توانستم حرفهایی را که زبان قدرت بیانش را نداشت به زبان بیاورم

چگونه می توانستم حرفی را که در پشت دریچه ء چشم هایم اسیر بود آزاد کنم

آه چقدر حرف برای گفتن بود ...

چگونه می توانستم نیازهای درونیم را بیان کنم بدون هیچ امیدی برای بی نیازی

آن گاه بود که سکوت کردم آنگاه بود که نا فرمانی کردم و آن گاه بود که خود را دیدم

خود بگو جرم من چیست

شاید تنها جرم من غرور نگفتنم بود آ ن غروری که در من ایجاد شد بدون هیچ خواستنی

آن غروری که هرگز به من اجازه ء بیان نداد

آه غرور تنها جرم من بزرگ ترین جرم من

عزیزم . شاید بتوانی مرا اسیر زندانهای تاریک تنهایی کنی

شاید بتوانی گردنم را با شمشیر سرزنش از سرم جدا کنی

ولی نمیتوانی هوارم را نشنوی

همیشه فریاد بی گناهی من در گوشت میماند وشاید ترا عذاب داد.

درد ها از بودن است و حرفها از نبودن

میان بودن و نبودن مرزی است باریک ....

شاید بتوان در آن مرز قدم زد آب نوشید و شعری نوشت

بی هیچ درد و حرفی ....

چرا نخستین شعر آدم از نخستین دردش مایه میگیرد ؟؟؟

میتوان بدون درد هم شعری سرود ؟؟؟

من آن مرز را میخواهم .

دوستت دارم خیلی زیاد ..


اندوه  غم ناامیدی درکارنیست .ا

فسردگی  و ترس وجود ندارد برای کسانی که همانند ما  عاشق هستند ...


نگاهم کن ..

نگاهم کن از پشت پنجره ی احساس نگاهم کن شاید ان وقت دلت به حال این کبوترشکسته بال بسوزد .

عاشقانه


آنگاه .....

براي نمايش بزرگترين اندازه كليك كنيد

انگاه که سربه روی شانه هایت میگذارم گویی بهاردرمن زنده می شود ..

بلی شانه هایت واغوش گرمت بهار را برایم معنی میکنید .

ای طراوت گلها ای بهار زندگی  .....


من و تو ...


عکس های جدید عاشقانه (20)

                                            زندگی یعنی همین لبخند من و تو


نمیدانم .......

گاه دلتنگ میشوم دلتنگ تر از همه دلتنگی ها

گوشه ی مینشینم و حسرت ها را میشمارم

باختن ها را ، صدای شکستن ها را ....

 نمیدانم من کدام امید را نا امید کردم ...

کدام خواهش را نشنیدم ...

و به کدام دلتنگی خندیدم که امروز این چنین دلتنگم

ای کاش ....

ای کاش زندگی بر گشت دوباره میداشت

چی روزهایی که از دست دادم

چی فرصت های زیبایی که اسیر غرورم شدم

چی روزهایی که میشد پر خاطره تر گذراند

همه را از دست دادم .

و اکنون فقط حسرت مانده است و یک بغل تنهایی

قصه از ........


قصه ام از آنجا شروع شد
که بی هوا آمدی
بی آنکه بخواهمت
و غصه ام از شبی شروع شد
که نيامده رفتی

هيچگاه نمیتوانم خاطراتت را دفن کنم
با اين دستها
که روزی تمام آرزويش
گرفتن دست های تو بود

بیوفا بسیار دور رفتی .....



                                                

 امشب فاصله هاي دلم را با اشك پر ميكنم

                                           امشب تمام اين راه دور را اشك ميريزم
                                                من به اندازه يك ابر دلم گرفته است 
                              خسته از غبار دل تنگي هستم كه وجودم را از ان خود كرد است
                                           بي وفا من تاب تحمل اين همه را ندارم
                             بي وفا هيچ كدام از عاشق ها اينقدر دور نميشوند كه تو از من دور شدی
                                                 بي وفا گريه دارم فقط گريه دارم
                                               

رفت برای همیشه .

اگر کسی را دوست داری بگذار برود

که اگر برگشت همیشه متعلق به توست

ولی اگر باز نگشت از ابتدا نیز تعلقی به تو نداشته است........................


نگو خدا حافظ ....


دلم برایت تنگ شده است

 زیاد خواستنی هستی یا شاید من زیاد میخواهمت نمیدانم

اما دست خودم نبود که دیگر بعد ازتو نتوانستم بخندم

این روزها باز بسیاردلم گرفته است از بابت نبودنت یا نداشتن ات نیست

این یک نوع حس است که بعد از گفتن خدا حافظ و رفتن ات است

با وجود اینکه خیالت همیشه مانند سایه با من است

حالا که تنها هستم ودلم جز تو کسی دیگر را نمیخواهد

 دردهایم را در دل شکسته ام مخفی میکنم

ازخاطره های تلخ دل تنگم میدانی پس صبر میکنم هر کجا باشی

من استم و یادت .... نامت .... خیالت ......رویاهایت..... تنهایی هایت و ..........

نوشته شده نادیه  ساعت 47 . 15     تاریخ 17 . 09 . 2011

فریبم داد ....

تمام خاطراتم با نگاهش زنده شد. ناخوداگاه لبخندی در ذهنم نقش بست.

چندسالی از رفتنش گذشته بود .  هربار با تکرار کردن اسمش باران شدیدی در چشمانم میگرفت.

و حالا من تنها کسی هستم که با همین چشمهای اشک آلود به استقبالش آمدم.

میدانم که او هم گذشته را از یاد نبرده است !  او من را فریب داد و رفت.

وای بر من که انقدر ساده بودم

از ان پس من ماندم و این قلب پر از کینه و این صحرای بیکران و آسمان نیلگون !


زندگی با تو رنگ حقیقت را دارد  ....


 

دنياي عشق خيلي زيباست

وقتي كه حريم عشق را سالم و خالص حفظ ميكني

آنقدر زيبا و عميق ميشود كه ميتواني غور كني

در اعماق اقيانوسش لذت ببري از همه زيبايي هایش


شب ....


 

امشب غرق مي شوم در روياهاي بي نظير در ياد خاطرات بي مانند

و روح خود را پرواز ميدهم در هواي زيباترين لحظات و سير مي كنم

 در اعماق قلب تو آنجا كه زمزمه های عشق را خالصانه حس مي كنم

و ترا در آغوش ميكشم تا به انتهاي وسعت عشق پرواز كنيم

و فارغ از زمان و مكان غرق شويم در رويايي ترين لحظات

و همه وجودم را مي سوزانم به اميد یک لحظه نگاه پروانه واروجودت


گل زیبای من .....


ﺑﺮﻗﺮار ﺑﺎﺷﻲ و ﺳﺒﺰ ﮔﻞ ﻣﻦ ﺗﺎزه ﺑﻤان

‫ﻧﻔﺴﻢ ﭘﻴﺸﻜﺶ ﺗﻮ ﺟﺎي ﻣﻦ زﻧﺪه ﺑﻤان

‫ﺑﺎغ دل ﺑﻲ ﺗﻮ ﺧﺰان ، ﻣاﻧﺪﻧﻲ ﺑﺎش ﻣﻬﺮﺑان

‫ﺗﻮ ﻛﻪ از ﺧﻮد ﻣـﻨﻲ ﻣـرا از ﺧـﻮدت ﺑﺪان


رفت ......

تو که رفتی پریشان شد خیالم ،

                همه گفتن که من دیوانه حالم ،

                                                       نمیدانند که این دیوانه در فکر شفا نیست ،

                                                                         که هرچی باشه اما بی وفا نیست.

زمانه ی ظالم ....


او از کنارم رفت برای ابد و تمام چیز خود را با خود برد

 دریغ از یک نگاه آخرش به من نکرد اما او یک چیز فراموشش شد با خودش نبرد.....

مطمئنم بودم اگر برایش بگویم که چی را  فراموش کرده است برمیگردد

و اورا به زود فرصت از پیشم میگیرد و با خودش میبرد .

ولی اوهنوز نمیداند  که یادش را در خاطرم فراموش کرده است

و من هیچ وقت فراموشش نمیکنم در این خاطره ها بسیار چیز ها دفن است .

اما او یک چیز را هم از من گرفت و با بی رحمی تمام با خودش برد

اومحبت مرا که نثارش کرده بودم با خودش برای همیشه برد

نوشته شده نادیه تاریخ  16. 09 . 2011     ساعت 24 .19


پرنده ی پر و بال شکسته ....


 دیشب خودم بودم تنهایی هایم  در سکوت پایان ناپذیر اتاقم

مانند یک گنجشک پر و بال شکسته توان پریدن نبود میخواستم اوج بگیرم

بروم بیبینمش مگر هر قدر اوج میگرفتم از نظرم دور میشد

دلم برای خودم سوخت و خاکستر شد

برای دلی که هیچ ظلم نکرد هیچ دلی کسی را از خود نرنجاند

هیچ جفایی نکرد و هیچ کس را نیازرد اما خود ظلم و جفا دید زخمی شد و شکست

خدایا از تو چی خواستم که مرا اینگونه به زندگی مجازات کردی

برای دلی که می دانست نباید دل ببندد دل بست

مگرین دل بستن نیست زهر تلخ زندگی است که چشیدم 

 نوشته شده نادیه ساعت  49 . 9     15  09  2011 


خدایا .....

عزیزم میوه ی باغ آرزو هایم  از بس که انتظارت را کشیدم

بسیار شایق دیدارت هستم چقدرخسته شدیم 

از کشیدن این بار سنگین بر شانه های ناتوانم .

احساس میکنم دیگر نمیتوانم پاهایم توان رفتن ندارد .

دلم برای دیدارت عاطفه هایت و مهربانی هایت  تنگ شده است .

شاید هزاران بار برایت باز گو کرده باشم اما باز هم میخواهم 

بگویم زیرا بعضی چیزها ارزش هزاران بار تکرار را دارند ...

 همیشه به درگاه ی خداوند دعا میکنم که ............. خدایا

 تو مهربان ترینی ، هرگز تنهایش نگذار .

هرگز دستانش را رها نکن .

بیشتر از تمام دنیا،بیشترازهرچیز و همه کس.

تو این را از هرکسی بهترمیدانی .

 با یک دل پر ازامید و یک دسته گل در دستم یک دنیا ارزو در دلم

برایت خوشی های بی پایان تمنا دارم  ....


ترا .....


تا حالا برایت نگفتم ولی حالا میخواهم بگویم  بی تو  میمیرم ..

میخواهم بگویم تو دنیای منی ..

میخواهم بگویم با تو بودن چی لذتی داره ..

میخواهم بگویم دوست دارم فقط به خاطر خودت !!

میخواهم بگویم شدی مجنون   عشقم   …

میخواهم بگویم هر وقت اراده کنی برایت میمیرم !

میخواهم بگویم که میخواهم دلم فرش زیر پایت کنم ..

میخواهم بگویم اگر یک روز نبینمت چقدر دلم برایت تنگ میشه !!

میخوایم بگویم نبودنت برایم پایان  زندگیه .

میخوایم بگویم یک گوشه چشم ترا به همه دنیا نمیدهم …

میخواهم بگویم هیچ وقت طاقت هجرتو ندارم …

میخواهم بگویم مثل خرابه های بم خرابتم …

میخواهم بگویم بیشتر از عشق لیلی به مجنون عاشقتم ..

میخواهم بگویم هر طور که باشی دوست دارم .

میخواهم بگویم غم ترا به شادی دیگران نمیدهم .

میخواهم بگویم اگر حتی من را هم دوست نداشته باشی من دوست دارم ..

میخواهم بگویم مثل نفسی برایم اگر نباشی من ام نیستم …

میخواهم بگویم هر شب با خیالت میخوابم

میخواهم بگویم جایگاه همیشگی تو   قلب   منه

میخواهم بگویم حاضرم قشنگترین لحظه هایم را با سخت ترین دقایقت عوض کنم ..

میخواهم بگویم لحظه ای که ترا میبینم بهترین لحظه زندگیم است

میخواهم بگویم در حد پرستش دوست دارم .

نکته ی مهم ....

فاصله ها هرگز مانع فراموش کردن بهترین های ما نمیشود 

مهم قلب های ما است که از پشت فاصله ها برای بهترین های ما می تپد ...

هر چی بادا باد .....


رویا |23:59 | شنبه بیست و هشتم خرداد 1390 | 115 احساس زیبا

عزیزم خیلی دوستت دارم .....




من مرده ام .......


من مرده ام
و اينك تابوتم را ميان سنگيني سكوت سنگين تر از دردهايم

به سوي فرجامي كه گريبانگير انسان هاست
ميبرند

قبرم را
به تزيين دانه هاي خاكي كه جسمم را در بر ميگيرند

مي آرايند
و روياييم را پايان مي بخشند

و زندگي پر از رنجم را
فرجامي ابدي ميدهد

انسانها
زمان را تسخير خواهند كرد و آرام و آرامتر از ثانيه ها فراموشم خواهند كرد.

و من
ديگر طعم تلخ زندگي را نخواهم چشيد من مرده ام ...

ای خدا بسیار دل تنگ هستم ...


دلتنگی حس نبودن کسی است که تمام وجودت یکباره تمنای وجودش را میکند.


خدایا خسته شدم .....


از من فاصله گرفتی و من هم کوشش میکنم فاصله بگیرم

هر بار که هوایت به سر من میزند باور میکنم هنوز میشود رندگی را دوست داشت

 و امید به آینده کرد اما نه این دیوار رویایی را باید از بین برد ....

با رویا ها نباید زندگی کرد مرا اسیر خود کردی و بازاز من فاصله گرفتی

بسیار ساده حجم باور های مرا شکستاندی

کاش تمام عشقم را نثارت نمیکردم

تا امروز غم را بغل گرفته گوشه ی نمی نشستم

من هم فاصله اختیار میکنم

خسته ام ازامیدهای بی سرانجام  .

نوشته شده توسط  نادیه   ساعت 12 . 02    2011 . 09 . 11


صبورم ...

زخم را به دوستت میتوانی به یک ثانیه بالایش وارد کنی

 مگر التهام بخشیدنش سال ها طول میکشد


تو چی به من فکر میکنی ؟


خاکستری شدم از دلتنکی

 دلم میخواست وقتی برایت گفتم تمام با من مخالفت کنی

چی ساده ان شب خواب کردی تا صبح

چی ساده ان شب بیدار ماندم و نتونستم گریه کنم

چقدر ساده تمامش کردی چقدر ساده بغض گلونم را به درد اورد

دلم ..... 

هنوز دوست دارم

دو تا دل ... در این زمانه  ...  جدا ....

هنوز برایت فکر میکنم  .  تو چی ؟


من همانم .....


http://www.pic.iran-forum.ir/images/el8doq2drkp56rl4dpjp.jpg

من همانم که همیشه...

          غم وغصه ام بی شمار است ...

                     انکه تنها ترین  هاست ........

                                  حتی سایه ام نداره  ...

                                             ...این من ام که خوبی هایم ...

                                                       کسی هرگز نشناخته است ...

                                                                  انکه در راه رفاقت دوست ...

                                                                             همه هستی اش را باخته...

                                                                  هر رفیق راهی با من کمتر از ...

                                                        دوسه روزی همسفر نبود ...

                                             ادعای هر رفاقت و دوستی ...

                            برای من بسیار زود گذر بود ...

                 هر کسی با زمزمه عشق...

   دو سه روزی عاشقم شد ...

                 عشق او با عث زجر ...

                               همه دقایقم شد...

                                      انکه عاشق بود عمری ...

                                                  ا ز جدا شدن می ترسید ...

                                                              همه هراس و ترسش ...

                                                                          به دروغش نمیارزید ...

                                                              چی اثر از این صداقت ...

                                                    چی ثمر از این نجا بت ...

                                           وقتی قد یک سر سوزن ...

                           به وفا نکردیم عا دت ...

ای کاش ..............................


و این منم ....

ای کاش لحظه ای به پشت سرت نگاه میکردی ...


هر پاره ی آن از خود قصه ها دارد .

عزیزم برایت نامه مینویسم ای عزیز گمشده یی از دست رفته .

ای عزیز که بعد رفتن تو داستان زندگی من به درد و غم و غصه پیوست

ای گمشده ی که با دستان  خود مرا با آرزوهایم دفن کردی

من با تو اغاز نکرده بودم که تو بدون هیچ بهانه ی عشق مرا پایان بدهی

یا من با تو عهد بیوفایی بسسته نکرده بودم که امروز تو عهدم را بشکنی

من هم نفس ات شدم ولی نگفتم که در نیمه راه مرا رها کن

بعد از رفتنت من در حسرت دوری تو سر تا پا میسوزم و درد میکشم

و احساس میکنم که این درد جان گداز تا ابد در جسم و جان من باقی خواهد ماند

زمانیکه قلم بر میدارم تا از تو و از خاطرات تلخ و شیرین گذشته چیزی بنویسم

از شدت درد قلم آه میکشد و به گریه میآید . ای گمشده ی که دلم را با سنگ نا امیدی زدی

شاید این داستان تو بمیرد و من این داستان را در دلم دفن میکنم

مگر با این سنگ دلم چندین پاره شد  فراموش نکنی که هر پاره ی آن از خود قصه ها دارد 

نوشته شده توسط نادیه ساعت 26 . 10    2011 . 09 .09


معذرت میخواهم ....

Click to view full size image

 بگذار تا حرف دل خود را با گل سرخ آغاز کنم

دوست های عزیز و گلم امیدوارم سلام و درود مرا پذیرا شوید خدمت تان عارضم .

چندین بار برای شما عزیزان یاد آور شدم

که لطفا از نوشتن نظریات تبلیغاتی و نظریات خصوصی خود داری کنید .

چون من فقط نظریات پیشنهادات . انتقادات و تبادل لینک را اینجا هوکی میکنیم

 تبلیغات را پاک میکنیم امید از این بابت آزرده خاطر نشوید

چون این وبلاک را بخاطر درد دل خود و مصروفیت علاقه مندان خود درست کردم

ای خدای من ....



میسوزم و میسازم به یادت ای دوست


عشقم  احساسم  زندگی ام  برای تو ، من هیچ نمیخواهم.

با قلب و احساس پاک من بازی کردی تو شاد باش ، من میسوزم و میسازم.

در راه عشق تو  مثل آتش سوختم و اینک نیز تنها خاکسترم بر جا مانده است.

خاکستری که تنها با باد محبت و عشق تو دوباره شعله ور خواهد شد.

در راه عشق تو  چی سختی هایی کشیدم ، چی شکنجه هایی دیدم ،چی غم  و غصه هایی چشیدم ،

  و چی اشکهایی که نگو برای تو ریختم ، غرورم را شکستم  و از همه گناههایت گذشتم  همه اینها فدای آن قلب بی وفای تو.

از آن سو تو از عشق سرد شدی ، از این سو من در عشق تو سوختم

 از آن سو تو بی تفاوت شدی  از این سو من لحظه به لحظه  به یاد تو دلتنگ توشوم

بگذاربسوزم … سوختن در اتش عشق تو به من گرمای یک زندگی پر از امید را میدهد.

تو در آن سو در آسمان به ستاره هایی که چشمک میزنند نگاه کن

من نیزدر این سو با حسرت به تو نگاه می اندازم  و در حسرت آن

روزهایی مینشینم که درعاشق هم بودیم  و هیچکس مثل ما همدیگر را دوست نمیداشت.

عزیزم تو با آرامش زندگی کن تا من نیز با آرامش تو عاشقانه زندگی کنم.

اگر با شکستن این دل من ، دیدن ان لحظه که در عشق تو میسوزم و  با عشقت میسازم تو آرام  میشوی ،

 حرفی نیست دلم را بشکن و با آن بازی کن .

شکست .....

حالا وقتش است که من باید بروم میروم ومانع رفتن من مشو چاره ی جز رفتن ندارم

مگر برایم نگو که پیش تو بمانم و میخواهم تو هم از من دل برکنی و راه ی بهتر انتخاب کنی

هر چیز که در بین من و تو بود حالی از بین رفت

و به آخررسیده است به جز اینکه رفتن چاره ی دیگر ندارم .

و من میخواهم دور بروم دور دور ها که دیگر این زندگی با سر نوشتم بازی نکند

و من خوب میدانم که آخر این عشق و محبت از دل هر دوی ما پاک میشود

و به ابد یک دیگر را فراموش میکنیم

  برای من فراموش ناشدنی است همان روزی که من و تو به هم دل داده بودیم

و عاشق همدیگر بودیم در گلدان های دل یکدیگر ریشه دوانده بودیم

مگر حالی میخندم و میگویم که ما چقدر ساده بودیم

خدایا بیاد دارم و فراموش نمیکنم 

او روز های را که مانند کبوتران خوش خوان در دشت و بیابان دلم آماده ی پرواز بود

و پر میزد مگر امروز همه غم و غصه ها را در بغل گرفته و در گوشه ی نشسته ام

امکان دارد که شاید همی لحظه های آخر دیدار ما باشد شاید هیچ وقت همدیگر را نبینیم

  شاید هم همین گناه ی کوچک اشتباه ی ساده گی ما بود که به همدیگر دل بسته کرده بودیم

فکر کنم خداوند در کتاب تقدیر . جدایی من و ترا درج کرده است

پس خدا نگهدارت عزیز

نوشته شده نادیه ساعت   10.07

08. 09 .2011  


نفرت را تجربه کردم ...


می خواستم با نفس های تو برای شعر هایم ترانه بسازم

می خواستم با نگاه توبه تما شای دنیا بنشینم

می خواستم دست های تو به من صداقت هدیه كند

خیالی بود....خوابی بود...كه عصر یك روز بارانی سراغ من امده بود

از تو یاد گرفتم كه با (  نفرت  )

نفرت را تجربه كنم

نفرت در ایینه چشمانت دیدم

نفرت را در بغض صدا یت شنیدم

تو زلالی چشمهایم را با ابرهای نفرت پوشاندی

تو ارامش دروازه های قلبم را با نفرت به ویرانه كشاندی

 تو با نفرت یك ورق از دفتر زندگی مرا را سیاه كردی


سکوت ..



بیا از این پیش در انتظارم نگذار ....


 

ای نسی که زندگی ام را با نگاهت روشن کردی

بیا که وجودت همچون مرحمی بر این دل تنگ است

و همچون ساحلی ست برای کشتی غم زده ام

بیا که نگاهت همچون چراغی ست در دنیای ظلمانی بی کس

و صدایت قصه های شبانه ام