دیشب خودم بودم تنهایی هایم  در سکوت پایان ناپذیر اتاقم

مانند یک گنجشک پر و بال شکسته توان پریدن نبود میخواستم اوج بگیرم

بروم بیبینمش مگر هر قدر اوج میگرفتم از نظرم دور میشد

دلم برای خودم سوخت و خاکستر شد

برای دلی که هیچ ظلم نکرد هیچ دلی کسی را از خود نرنجاند

هیچ جفایی نکرد و هیچ کس را نیازرد اما خود ظلم و جفا دید زخمی شد و شکست

خدایا از تو چی خواستم که مرا اینگونه به زندگی مجازات کردی

برای دلی که می دانست نباید دل ببندد دل بست

مگرین دل بستن نیست زهر تلخ زندگی است که چشیدم 

 نوشته شده نادیه ساعت  49 . 9     15  09  2011