::::::::::::::


دلت تنگ است ميدانم ، قلبت شکسته است مي دانم ،

زندگي برايت عذاب است ميدانم ، دوري برايت سخت است ميدانم … اما

براي چند لحظه آرام بگير عزيزم

گريه نکن که اشکهايت حال و هواي مرا نيز باراني مي کند ،

گريه نکن که چشمهاي من نيز به گريه خواهند افتاد … آرام باش عزيزم

دواي درد تو گريه نيست!  

بيا و درد دلت را به من بگو تا آرام بگيري ، با گريه خودت را آرام نکن...! 

با تنهايي باش اما اشک نريز ، درد دلت را به تنهايي بگو زماني که  

تنهايي!

گريه نکن که اشکهايت مرا نا آرام ميکند .! گريه نکن چون گريه تو رابه فراسوي دلتنگي ها ميکشاند !

گريه نکن که چشمهايم طاقت اين 

  را ندارند که آن اشکهاي پر از مهرت را بر روي گونه هاي نازنينت  

ببينند ، و دستهايم طاقت اين را ندارند که اشکهاي چشمهايت را از گونه هايت پاک کنند .!

گريه نکن که من نيز مانند تو آشفته مي شوم!  

گریه نکن ، چون دوست ندارم آن چشمهاي زيبايت را خيس ببينم!

حيف آن چشمهاي زيبا و پر از عشقت نيست که از اشک ريختن

خيس و خسته شود؟

اي عزيزم ، اي زندگي ام ، اي عشقم ، اگر من تمام وجودت مي باشم ،

اگر مرا دوست ميداري و عاشق مني ، تنها يک چيز از تو  

ميخواهم که دوست دارم به آن عمل کني و آن اين است که ديگر نبينم چشمهايت خيس و گريان باشند!

زندگي ارزش اين همه اشک 

ريختن را ندارد ، آن اشکهاي پر از مهرت را درون چشمهاي زيبايت نگه دار ،

بگذار اين اشکها در چشمانت آرام بگيرند … عزيزم گريه نکن  

چون من از گريه هايت به گريه خواهم افتاد ! وقتي اشکهايت را ميبينم غم و غصه به سراغم مي آيد!

وقتي اشکهايت را ميبينم حال و هواي غريبي به سراغم مي آيد !

وقتي اشکهايت را ميبينم ، از زندگي ام خسته مي شوم! وقتي

اشک ميريزي دنيا نيز ماتم ميگيرد ، پرندگان آوازي نميخوانند ،

بغض  آسمان گرفته مي شود ، هوا ابري مي شود و پرستوهاي عاشق 

خسته از پرواز !

گريه نکن عزيزم… آرام باش عزيزم، بگذار اين اشکهاي گذشته را از گونه هاي نازنينت پاک کنم ،

دستهايت رادر دستان من بگذار عزيزم،

سرت را بر روي شانه هايم بگذار عزيزم و درد و دلهايت را در گوشم   زمزمه کن عزيزم …

من مي شنوم بگو درد دلت را عزيزم!

با گريه خودت را خالي نکن عزيزم چون بغض گلويم را مي گيرد ،

با گفتن درددلت به من خودت را خالي کن تا دل من نيز خالي شود!

ميدانم وقتي اين متن مرا ميخواني اشک از چشمانت سرازير مي شود

آري پس براي آخرين بار نيز گريه کن چون اين درد دلي بود که

من نيز با چشمان خيس نوشتم ...


بخوانید و لذت ببرید


دوستان عزیز بسیار موضوع جالب است بخوانید .

 خواستگاری... بعد از نیم ساعت سکوت .

مادر داماد  :  ببخشین گوگرد  دارین ؟

خانواده عروس :  گوگرد ؟ گوگرد  ؟ برای چی

مادر داماد :  والا پسرم میخواست سیگر ت بکشه ...

خانواده عروس : پس داماد سیگرتی هم است  ؟

مادر داماد :  سیگرتی که نه ...

والا مشروب خورده بعد از مشروب سیگر ت باید بکشه دیگه .

خانواده عروس :  پس الکلی هم هست !

مادر داماد : الکلی که نه والا قمار بازی کرد و باخت ماهم مشروب دادیم برایش که یادش بره .

خانواده عروس: پس قمار بازی هم میکنه ?

مادر داماد : بلی دوستانش در زندان برایش یاد دادند .

خانواده عروس : پس زندانم بوده  ؟؟؟

مادر داماد : زندان که نه ... والا معتاد بود گرفتنش یک کمی بازداشتش کردن .

خانواده عروس : پس معتادم بوده  ؟؟؟

مادر داماد : بلی معتاد بود بعد زنش رهایش کرد .

خانواده عروس :  زنش    ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟?????????????????????????????

بی کسی


سالها دل غرق آتش بود وخاکستر نداشت

        بازکردم این صدف را بارهاگوهرنداشت

ساله بر دوش حسرت ها کشیدم بار عشق

هیچ دستی این امانت رااز دوشم برنداشت

هرکجا رفتم به استقبالم آمدبی کسی!

عشق در سودای خودچیزی ازاین بهتر نداشت

آسمان یک پرده ازتقدیررا اجرا نکرد

گویی از روز ازل این صحنه بازیگرنداشت...


خسته ام...




خسته ام از زندگی وتکرار آن خسته ام از تمام لحظه های بیقرا
ر

خسته ام از صداهایی که در گوشم زمزمه میشوند وهیچ کدامشان واقعیت ندارند

خسته ام از سکوت از درودیوار اتاق

خسته ام از کسانی که دروغ میگویند و کسانی که میخواهند راست بگویند اما نمیتوانند

وگاه دلگیرم از وجود خودم.

چرا هیچ کسی نیست تا صدایم را بشنود وجواب همه ی خستگی هایم را بدهد.


او برایم هر کس نبود


نشسته بود روی زمين و داشت يه تيكه هايی را از روی زمين جمع میكرد . 

برایش گفتم : كمك نمیخوایی ؟ 

گفت نه.

گفتم : خسته میشی بگذار كمكت كنم ديگه .

گفت : نه خودم جمع میكنم .

گفتم : حالا تيكه ها چی هست ؟
خیلی بد شكسته معلوم نيست چي است ؟ 

نگاه معنی داری كرد و گفت : قلبم .

اين تيكه های قلب من است كه شكسته . خودم بايد جمعش كنم .

بعدش گفت : میدانی چی است رفيق ؟

آدمهای اين دوره زمانه دل داری بلد نيستن . 

وقتي میخوایی يک دل پاك و بی ريا را به دستشان بسپاری

هنوز در دستشان نگرفته ميندازنش زمين و میشكنانیش .



ميخواهم تيكه هایش را بسپرام 

به دست صاحب اصليش او دل داری را خوب بلد است


آخر میدانی او خودش گفته 

كه قلبهای شكسته را خيلی دوست داره .

تيكه های شكسته ی قلبش رو جمع كرد

و يواش يواش ازم دور شد.



و من در اين فكر كه چرا ما آدمها دل داری بلد نيستيم ماندم .

دلم میخواست برایش بگویم 

خوب چرا دلت را میسپردی دست هر كسی ؟

انگاری فهميد در دلم چی گفتم .

برگشت و گفت : دلم را به دست هر كسی نسپردم 

او برای من هر كسی نبود .

گناه

بیا تا گناه هایت را با اشکهای گرم چشمان غمدیده ام شستشو دهم.

بیا وآن پیام عشق را که سالها قبل برایم آورده بودی به فرجام برسان وبگو که با من همیشه میمانی.

من حاضر هستم تا رنگ گناه را از چشمان گناه آلود دلفریبت پاک بسازم .

من مایل هستم تا خاک گردم ودر پای توفرش شوم چون زندگی بیتو برایم جهنمی بیش نییست.

باآمدن دوباره ای تو خشم وکینه ونفرت وبیزاری از من رمیدد.

بیا و بهشت ابدی رویا های من باش.بیا تا گناه هایت را با سیلاب اشک هایم شستشو کنم


هرگز فراموش نخواهم کرد


تمام زندگيم را دلتنگي پر کرده است...

دلتنگ کسي که دوستش داشت

م و عميق ترين درد ها و رنجهاي عالم را در رگهايم جاري کرد


درد هايي که کابوس شبها و حقيقت روزهايم شد

٬ دوری از تو حسرتي عميق به قلبم آويخت


و پوست تن کودک عشقم را با تاولهاي دردناک داغ ستم پوشاند.

دلتنگ براي کسي که فرصت اندکي براي خواستنش ٬ براي داشتنش داشتم.

دلتنگ از مرزهايي که دورم کشيدند

و مرا وادار کردند به دست خويش از کساني که دوستشان دارم کنده شوم.

در انسوي مرزها دوست داشتن گناه است

حق من نيست ٬به اتش گناهي که عشق در آن سهمی داشت مرا بسوزانند.

رنج انچنان زندگي مرا پر کرده است٬ آنچنان دستهاي مرا از پشت بسته است٬

آنچنان قدمهاي مرا زنجير کرده است که نفسهايم نيز از ميان زنجير ها به درد عبور مي کنند...

دوست داشتن تو چنان تاوان سنگيني داشت که براي همه عمر بايد آنرا بپردازم ...



و من این تاوان سنگین را با جان و دل پذیرا شدم.

همه عمر ٬ داغ تو بر پيشاني و دلم نشسته است و مرا می سوزاند.

تو نمايش زندگي مرا چنان در هم پيچيدي که هرگز از آن بيرون نيايم.

آنقدر دلتنگ دوريش هستم .. آنقدر دلتنگ سرنوشت خويشم 

آنقدر دل آزرده عشق تو هستم

که همه هستيم را خوره بي کسي و تنهايي مي جود

به او نگاه ميکنم ٬ به او که چون بهشت بر من ميپيچد و پروازم ميدهد.

به او که لبهايش از اندوه من مي لرزند.



به او که دستهاي نيرومندش ٬عشقي که سالها پيش اجازه اش را از من گرفتند


جرعه جرعه به من مي نوشاند . . . . .

به او که چشمهايش در عمق سياهي مي خندید و دنيايم را ستاره باران مي کرد.



به او که باورش کردم و دل به او باختم


به او که دلم مي خواهد در آغوشش چشمهايم را بر هم بگذارم

و هرگز ٬ هرگز ٬هرگز به روي دنيا بازشان نکنم .

به او که تکه اي از قلب را با خود خواهد برد

به او که مرزهاي سرنوشت ٬ سالها پيش دوريش را از من رقم زده است.

سراسر زندگيم را اندوهي پر کرده است

که روزها و ماهها از اين سال به سال ديگر آنها را با خود مي کشم

و ميدانم که زمان ٬ شايد زمان ٬ داغ مرا بهبود بخشد

ولي هرگز فراموش نخواهم کرد

که از پشت اين ديوار شيشه اي نگاهش چگونه عمق وجودم را لرزاند .

لبهايش لرزش لبهايم را نوشيد

و دستانش ترس تنم را چيد و نفسهايش برگهاي رنگين خزان را به باران عاشقانه بهار سپرد


نمیخواهم زنده باشم


به احساس غمگین خواستن تو .. به ان غم .. قسم

به تک تک ظلم های این زمانه قسم

ستمگر به هر ستم تو قسم

در دلم آتش زدی در فصل باران .. نمیخواهم زنده باشم .. نمی خوام زنده باشم 

تو به من زخمهای زدی .. که نمیخواهم مرحم شان کنم

نمیخواهم زنده باشم .. نمیخواهم زنده باشم

زهر جدایی را دیگر نمیخواهم بخورم 

نمیخواهم زنده باشم 

 

این فصل خاطرات تو .. یاد اون حرفهای عاشقنه ..

با فراموش شدن این خاطرات ما دیگه هیچ وقت به هم نمی رسیم .. نمی خوام .. نمی خوام ..

نمی خوام زنده باشم .. نمی خوام زنده باشم ..  بدون تو ..

 

عشق عبادت .. عشق هست پرستش .. عشق اسم دوم خداست ..

فقط با تو


فقط با تو
زیباست این زندگی با تو ، فقط با تو !
زیباست لحظه های عاشقی ، با تو ، تنها در کنار تو!
زیباست لحظه غروب ، با تو ، فقط به یاد تو!
آن لحظه که با تو هستم ، بهترین لحظه زندگی ام است که دلم نمیخواهد آن لحظه بگذرد!
دلم میخواهد آن لحظه که در کنار تو هستم هیچگاه به پایان نرسد!
زیباست این زندگی در کنار تو ، فقط با عشق تو!
زیباست لحظه ای که در زیر باران قدم میزنم ، یا با تو و یا به یاد تو!
این زندگی زیباتر از گذشته میگذرد چون با تو و عاشق تو هستم!
این لحظه ها عاشقانه تر از همیشه میگذرد ، چون با تو و به یاد تو هستم!
خوشبخت است این قلب عاشق من ، چون تنها تو را دوست دارد!
تنها تو را ، فقط تو را ، با تو می ماند ، عاشقانه می ماند و هیچگاه تو را تنها نمیگذارد!
میگویم دوستت دارم چون لایق این دوست داشتنی ، فقط تو لایق این عشق
بی پایان منی!
می گویم با تو می مانم ، عاشقتر از همیشه ، فقط با تو ، چون تنها تو سرپناه این قلب عاشق منی !
عشق من و تو ماندگار است ، تا ابد ، برای همیشه ، فقط با هم ، تنها در کنار هم!
زیباست کلام عشق ، شیرین است لحظه های با تو بودن ، فقط با تو ، و آن قلب مهربان تو!
عشق من و تو برای همیشه در خاطره ها و یادها می ماند ، یک عشق ابدی و بی پایان!

لبخند عشق همیشه بر لبان من جاریست ، فقط با تو ، و به عشق تو!

...


خیلی دلم گرفته تمام شب  نخوابیدم و اشک ریختم 


باور نمیکنم که دیگه ندارمش


هیچوقت نخواستم از خاطراتم دور کنم اش هیچوقت نخواستم عشقم را توصیف کنم


اما حالا دیگه ندارمش حالا امدم از بدترین خاطرم بگویم 

من دیگه ندارمش این بزرگترین درد زندگی من است 


اگر ............


اگر کسی دیوانیت بود ، بازیش نده

  اگر عاشقت بود ، دوستش داشته باش

  اگر دوستت داشت ، برایش علاقه نشان بده

  اگر برایت علاقه داشت ، فقط برایش لبخند بزن 

 اینطوری همیشه یک پله ازش عقبتری ،

اگر یک روزی خسته شود و یک پله بیاید عقب تازه میشود مثلی تو


 

میخواهم بگذرم

 می خواهم بگذرم

بگذرم ازهرانچه که توندیدی ومن احساس کردم

تونشنیدی هرچندبارکه من گفتم وتکرارکردم

ساختم وتوخراب کردی

ومن چقدرتشنه ی حرفهایی بودم که توهرگز نزدی

اشک ریختم 

برای روزهایی که چه نیازمندتودرکنارم بودی

برای خودم که چگونه غرق توشدم

وبه یاد اوردم

خودم راکه چگونه پرازتفکرات بزرگ بودم

چگونه پروازرادوست داشتم

وترا که بالهای مرای شکستی

همچون قلبم میخواهم بگذرم ازتو

زعشق ویران کننده ی تو

قلب این پرنده امروزازپیش توپرواز خواهدکردبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar22.com 

بیتو میمیرم


 

يک سلام عاشقانه با يک بغض بي بهانه

مي نويسم تا بداني ياد تو ، تو دل ميمانه

 يادته وقتي ميرفتي دم به دم نگات ميكردم

بغض سنگين توي چشمام گفتي: صبر كن برميگردم

يادته قسم ميخورديم عزيزم بي تو ميميرم

اما حالا كه تو نيستي من با دلتنگي اسيرم

يادمه وقتي ميگفتم به خدا نميري از ياد

آه سردي ميكشيدي! توي قلبم مثل فرياد

اما حالا كه تو نيستي حال و روز من خرابه

آخر قصه ي عاشق اشك و ماتم و سرابه

اما حالا كه ميبينم بي تو دل رنگي نداره

توي آسمون چشمام غروبا بارون ميباره

ميداني طاقت ندارم با غم و غصه اسيرم

زود بيا كه خيلي تنهام به خدا بي تو ميميرم 

اگر ........


اگر ان شب نگاهم نميکردي


اگر در ان شب تاريک بر اين تنهاتر از تنهايي چشمک نميزدي


اگر در اولين حرفم باورم نميکردي اگر نميماندي

و ميرفتي من ديگر اين که هستم نبودم .


تنها ماندم با غم و درد دل خودم .

تنها در عشق و جان من .

تنها آرزویم اين كه در خلوت تنهايایم و زير باران با تو باشم .


تنها خيلي سخته ، مرا تنها نگذار هيچ وقت .

درگاه خداوند


كجایی بهترینم

دیگر صدایت را نمیشنوم و تاریكی تنهایی مرحمی شده است بر دل شكسته ام

كجایی؟

آنگاه كه صدایت میكنم و در امتداد تاریكی به دنبال نور میگردم اثری از تو نیست و صدایت را نمیشنوم

تو همان مسافر قریبی بودی كه در جاده تنهایی قلبم پا گذاشتی ولی امروز تو رفته ای ولی هنوز رد پایت بر روی قلبم جاریست

هنوز هم صدای گام برداشتنت را میشنوم آرام آمدی و آرامتر رفتی یادگاری بر روی جاده قلبم گذاشتی و من برای همیشه جاده قلبم را بستم تا دیگر كسی پا بر روی تنها یادگاریت نگذارد

كجایی مهربانم

در تمام مدت همیشه همچون ابری بالای سرت بودم

تا نور خورشید ترا اذیت نكند وقت ناراحتیت و خستگیت هر آنچه در آنجا بود

برایت به ارمغان آوردم ولی هیچ گاه فكر نمیكردم

تو روزی به انتهای جاده قلبم میرسی

هرگاه كه به دوردستها مینگریستم انگار انتهایی نداشت و بی انتها بود

ولی افسوس كه اشتباه فكر میكردم و دیگر فرصتی نیست تو رفته ای

تو رفته ای و من تنها تر از همیشه با خدایم خلوت میكنم

خلوتی سخت و به یاد تو در درگاه خداوند طلب سلامتی و خوشبختیت را میكنم


دروغ


هرگز فراموش نمی کنم

سخنانی که از چشمان تو شنیدم

میگویند چشمان هرگز

 دروغ نمی گویند

اما من شیرین ترین دروغ ها را

از چشمان تو شنیدم

ان هنگام که می گفتند

دوستت دارم......

+


دوباره شب،دوباره طپش اين دل بي قرارم

دوباره سايه ي حرف هاي تو که روي ديوار روبرو مي افتد

دلم ميخواهد همه ي ديوارها پنجره شوند و من ترا ميان چشمهايم بنشانم

دوباره شب ،دوباره تنهايي و دوباره خودکاري که با همه ي ابر هاي عالم پر نميشود

دوباره شب،دوباره ياد تو که اين دل بي قرار را بيدار نگه داشته

دوباره شب،دوباره تنهايي،دوباره سکوت،دوباره دلتنگي،دوباره من و ياد تو

$$



 نثار آن شمعی باد که وجودم را بخاطر رسیدن

به تو روشن نگه داشت. سالهاست به انتظار نشسته ام

و بر تمامی دشت ها شقایق عشق کاشتم 

صحرای دلم را از عشق به دیگران تهی نمودم

تا تنها عشق تو مجمر دلم بیفروزد

به امیدی که تو خواهی آمد.عزیز زهرا میلادت بر دوستدارانت مبارک باد.

::


خدایا چرا دیگران مفهوم دوست داشتن را نمی دانند؟


چرا میان دوستی و به هم رسیدن خیلی فاصله است؟

چرا تقدیر همیشه آن چیزی نمی باشد که ما می خواهیم؟

چرا ما نباید آنطور که می خواهیم زندگی کنیم؟

خدایا چرا تو عاشق و معشوق را فرسنگها دور از هم قرار دادی؟

در انتظار تو نشسته ام


هنوز بی وفایی نکرده ام که به من میگویی بی وفا

من قلبی دارم عاشق ، پاک و بی ریا

هنوز بی وفایی ندیده ای که به من میگویی لایق عشقت نیستم

هنوز خیانت ندیده ای که میگویی یکرنگ نیستم

چرا باور نمیکنی که عاشقت هستم چگونه بگویم که من تنها با تو هستم

اینها همه بهانه است ، حرفهایت خیلی بچه گانه است

چشمهایت را باز کن و مرا ببین ،

این بی قرارها و انتظار قلبم عاشقم را ببین ببین  که چه امید و آرزوهایی دارم با تو

 در مرامم نیست بی وفایی و خیانت به توتویی که تنها در قلب منی

 مثل نفس در سینه منی چرا باور نمیکنی که تنها عشق منی

  چرا باور نمیکنی که تنها تو ، فقط تو در قلب منی

چرا باور نمیکنی دوست داشتن هایم را  باور نمیکنی احساس این دل دیوانه ام را

هنوز شب نشده به فکر روشنایی فردا هستم

میترسم که شب را دوباره با ترس و دلهره بگذرانم

ترس از حرفهای تو ، ترس از بهانه های تو ، دلهره برای از دست دادن تو

آرامش را از من گرفته ای ، از آن لحظه که فهمیدی زندگی منی  زندگی را نیز از من گرفته ای

هر کس مرا میبیند میگوید چرا اینقدر آشفته ای

عاشق هستم ولی چهره ام مثل یک عاشق تنها و شکست خورده است

در انتظار تو نشسته ام

اما هر کس مرا میبیند میگوید این بیچاره چه غم سنگینی در دلش نشسته است


اما ، نه...



میدانم هرازگاهی دلت تنگ میشود.

همان دلهای بزرگی که جای من در آن است.

آنقدر تنگ میشود که حتی یادت میرود من آنجایم

دلتنگی هایت را از خودت بپرس. و نگران هیچ چیز نباش !

هنوز من هستم....

هنوز خدایت همان خداست ! هنوز روحت از جنس من است!

اما من نمیخواهم تو همان باشی!

تو باید در هر زمان بهترین باشی.

نگران شکستن دلت نباش!

میدانی؟...

شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.

و میدانی که من شکست ناپذیر هستم...

و تو مرا داری...برای همیشه!

چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را مینوازد...

چون هر گاه تنها شدی،تازه مرا یافته ای...

چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم

صدای خرد شدن دیوار بین خودم و ترا شنیده ام

درست است مرا فراموش کردی،

اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم

دلم نمیخواهد غمت را ببینم... میخواهم شاد باشی...

این را من میخواهم...

تو هم میتوانی این را بخواهی.

خشنودی مرا

هر شب که میخوابی روحت را نگاه میدارم تا تازه شود...

نگران نباش

دستان مهربانم قلبت را میفشارد.

شبها که خوابت نمیبرد فکر میکنی تنهایی؟

اما ، نه...

من هم دل به دلت بیدارم

فقط کافیست خوب گوش بسپاری

و بشنوی ندایی که ترا فرا میخواند به زیستن !


>>>


وقتی کسی را دوست داری قدم زدن با او زیر باران زیباترین لحظات زندگیت ر میسازه. 

وقتی کسی را دوست داری از اسارت خودت تو قلب او لذت میبری. 

وقتی کسی را دوست داری حاضر نیستی حتی برای یک لحظه به کس دیگه ای فکر کنی.  

وقتی کسی را دوست داری حاضری به خاطر او غرورت را زیر پایت بگذاری. 

وقتی کسی را دوست داری قلبت از عشق او اشباع نمیشه.

وقتی کسی را دوست داری حتی صدای قدم های او را میشناسی  .

وقتی کسی را دوست داری او خورشید هست و تو گیاه که به درخشش او نیاز داری.

وقتی کسی را دوست داری آرزو میکنی

هر روز و هر لحظه کلمه ی دوستت دارم را از زبانش بشنوی.

وقتی کسی را دوست داری همه جا حضورش را در کنار خودت حس میکنی 

راستی که دوست داشتن چه قدر زیباست


دوستت دارد


هیچ چیز سخت تر از انتظار نیست ‌‌‌‌.

 آن هم انتظار لحظه ای که یک آشنا صدایت کند و به تو بفهماند که دوستت دارد.

اما هر چقدر که انتظار هم سخت باشد به آن لحظه زیبا می ارزد .

پس انتظار می کشم تا ان لحظه ی زیبا نصیبم شود.

::::


به چشمانت بیاموز هر کسی ارزش دیدن ندارد؛
به چشمانت بیاموز که به چشم به راه بودن عادت نکند ؛ بیاموز که به در خیره نماند
به چشمانت بیاموز که برای هر کسی بیخواب نشود.

به زبانت بیاموز که هر اسمی ارزش جاری شدن ندارد.

به زبانت بیاموز به هر کسی نگوید دوستت دارم .

به لبانت بیاموز هر لبی ارزش بوسیدن ندارد.
به پاهایت بیاموز هر راهی ارزش رفتن ندارد ، به آن دو بیاموز که به رفتن عادت نکند.
به اشکهایت؛ آن مروارید ها که بسیار عزیزهستند بیاموز که برای هر کسی نریزند.
به گیسوانت ؛ آن موج سیاه بیاموز که برای هر کسی افشان نشود .
به دستانت بیاموز ؛ به آن دو بیاموز که هر دستی ارزش لمس کردن را ندارد .

به قلبت بیاموز همیشه عاشق باشد و عاشق هر کسی نباشد


دوستت دارم


بارها خواستم بگویم دوستت دارم اما نتوانستم هر گاه که از کنارم

می گذشتی آرزو داشتم این را از چشمان عاشقم بخوانی ولی

افسوس که تو بی اعتنا از کنارم میگذشتی تا این که امروز قلم در

دست گرفتم خواستم بنویسم از تو بی زارم ولی هنگامی که قلم

را از روی کاغذ برداشتم با تعجب دیدیم که بازم نوشتم دوستت دارم

?


یک بار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد

 پس نگو رویای دور از دسترس قشنگ .

قبول دارم گر چه به ظاهر جسم خسته است. ولی دل دریاست

تاب توانش بیش از این هاست.

دوستت دارم و تاوان ان هرچه باشد باشد

دوست خواهم داشت بیشتر
از دیروز و کمتر از فردا و باکی ندارم

 از هیچ کس و
هرکس که تو را دارم عزیزم ...

تمام شد


 
تمام شد
 
شکست....نه....نه.....سکوتم نه.....دلم!
 
وله شد احساسم.
 
تمام شد ....تکراری شد 
 
عشق..انتظار...سکوت.نه نفسم تمام نشده این منم که وداع می کنم
 
باتنهایی خود.کوله بارم پر شده از نبودنت..
 
سفر...!چه زیباست. وعشق چه تلخ...به تلخی گریه های نا تمام من!
 
به سردی دستان انتظار!دیگر خدا نگاهم نمی کند،هرچه صدایش می
 
زنم حرفی نمی زند..
 
در مقابل ما حرفی برای گفتن ندارد.
 
بردیم ابروی عشق را...آبروی منتظر بودن را..
                              
                                      هیس
 
حرفی نزن... من خیلی وقت پیش تمام شدم.خیلی وقت پیش اما تو
 
ندیدی.
 
نه خیال نکن بینا هستی...آه...طعم  عشق...نه برای من طعمی
 
ندارد،فقط بوی مرگ می دهد...بوی مردن در چنگال بی رحمش.
 
خیلی وقته به آخر خط رسیدم و نقطه گذاشتم پایان بودنم...
 
وقتی بودم هیچ وقت بودنم را حس نکردی،رفتم که شاید بفهمی
 
بودم...اما باز تو بودنم راحس نکردی می دانم خیالم باطل است...تو
 
هیچ وقت حضور مرا حس نخواهی کرد.
 
من برایت فقط یه سایه بودم ببخش اگر سایه ام بی رنگ بود..
 
                اما تو
 
سعی کن مرا به خاطره ها بسپاری مثل همیشه..

...


برای تو می نویسم........

برای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست...

برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست...

برای تويی كه احساسم از آن وجود نازنين توست...

برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...

برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...

برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی...

برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی...

برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است ...

برای تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است....

برای تويی كه قلبت پـاك است...

برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است...

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...

برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است.

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است.....


از همه چیز خسته شدم


هیچ کس برای من " او " نمیشود.

نمیدانم نوشته هایم را چگونه آغاز کنم.

حرفهای بسیاری برای گفتن دارم اما هیچ کدام درد مرا دوا نخواهد کرد.

خدا میداند که چقدر دلتنگ توام چقدر حرفهای نگفته دارم.

برای تو مینویسم که بزرگترین بهانه ای برای دلتنگی هایم.بهانه ای برای اشک هایم.

میدانم ...خوب هم میدانم که دیگر تکراری شده قصه این دلتنگی ها !

اما گاهی آنقدر دلتنگی ها زیاد میشوند که تواني براي تحمل آن نميماند

و آنوقت است كه بايد نوشت...نوشت تا سبك شد تا خالي شد

و جا باز كرد براي دلتنگي هاي فردا و فردا ها.

یک سال است که روز و شبم را به امید برگشتن تو می گذراندم

اما میدانم که تو نخواهی آمد.

نمیدانم چه شد که تصمیم گرفتم حرفهای این دل نگران را بنویسم.

تو اینجا نیستی و نمیآیی،اما من هستم و می نویسم.

قاصدکم نمیدانم چطور،از کجا و چگونه آغاز کنم.

نمیدانم چه شد که تصمیم گرفتم اینگونه برایت بنویسم.

شاید دلم دیگر طاقت نگه داشتن این حرفها را در خود نداشت.

حقیقت ها را ببین به ثانیه ها نگاه کن شتابان به سوی فراموشی ها میروند.

روزی رسیده است که وقتی به اطراف خود نگاه می کنیم

هیچ چیز جز خاطراتی که از میان ما رفته اند،

نمی بینیم.

دنیای قشنگی داشتیم،اما تو همه را فراموش کردی و رفتی.

رفتن راه اخر نبود،صبر نکردی و به من اجازه حرف زدن ندادی.

در این مدت حتی یک صدم درصد هم از علاقه ام به تو کم نشده بود.

اما نمیدانم نمیدانم که تو چرا و به چه دلیلی این گونه سرد و خاموش شده ای.

روز ها و ماه ها از رفتنت میگذرد رفتنت مصیبت کمی نبود.

رفتنت سخت تر از آن چیزی بود که فکرش را میکردم خیلی ناگهانی عشقم را از دست دادم.

هجرتت از کاخ آرزوهایم آن را ویران کرد.

آیا نمی شنوی ؟  نمی شنوی که چگونه با تو حرف میزند...؟

نمی شنوی که چگونه دوستت دارم را فریاد میزند ؟ احساس نمیکنی که چگونه بی تاب توست...؟

صدای دلتنگی هایم را نمیشنوی؟

درد بزرگی است.درد جدایی...!درد از دست دادن عشق... 

دردی که باید روزگار تنهایی را با خاطراتش بگذرانی...!

او رفت.....!رفت و زخمی روی دل من گذاشت که هیچ وقت جایش کهنه نمیشود.

او رفت.و حتی به احساس من فکر نکرد.او که از قلب عاشق من باخبر بود.

چرا با من چنین معامله وحشتناکی کرد ؟ او ترکم کرد.تنهایم گذاشت.بیوفایی کرد

او رفت...حتی به من اجازه نداد که بپرسم برای چه...؟چرا...؟چرا میروی...؟تا کی...؟

احساسم را ذره ذره کرد و مثل کتابی ناگشوده از دستم رفت.

و همان چند خاطره را برایم گذاشت که شد سند جدایی پیوند نخورده من و او.......!

من ماندم و خاطرات گذشته...من ماندم و...!

جديدترين خدمات وبلاگ نويسان  ..منبع كامل عكسهاي كارتوني و زیبا ساز وبلاگ .. ܓܨஜミ★ミ گالری عکس قلب شیشه ایミ★ミஜܓܨ   http://ghalbe6ei.blogfa.com/

خدایا روزی که رفت...تلخ ترین روز در دفترچه زندگیم بود.روز مرگ احساسم.

کاش تمام اشکهایم را به پای او میریختم تا بماند.اما....

اما دیگر اشکی برای من نمانده.آخر من تمام اشکهایم را برای بدست آودنش از دست داده بودم.

او بی توجه به تمام التماس هایم...

بی توجه به تمام اشکهایم...

بی توجه به تمام عشقم...

و بی توجه به تمام محبت هایم...،رفت.....!!

رفتن او آغاز یک شکست بود.شکستی که مرا خود شکست.

شکستی که خانه دل مرا ویران کرد.

نمیتوانم برای رفتنش...برای جدایی ما..برای تنهایی خودم؛جوابی پیدا کنم.

بعد از گذر زمان و گذشت ماه ها توانستم کم کم رفتن او را باور کنم.

اما چه فایده که قلب آرزومندم شکسته و احساساتش باطل شده بود.

درسته که یک سال و چند ماه گذشته اما هیچ چیز تغییر نکرده.

بارها خواستم فراموشش کنم،خواستم که دیگه برایم مهم نباشه

خواستم که دیگه نتوانه وارد قلبم شود

اما....اما افسوس که نتوانستم.....!

فرداعشق او را از یاد خواهم برد

هر روز که گذشت این جمله را تکرار کردم

روزها گذشتند

ولی برای من فردا نرسید

هرجا که بروی و به هرکس که عشق بورزی

باز هم آسمان همین رنگیه و جواب بهتری نمیگیری.

من عشقم را آسان بدست نیاوردم

ولی خیلی راحت به سادگی یک خداحافظی او را از دست دادم.

او رفت و من ماندم.با یادش زندگی کردم.اما....!

اسیر شدم....اسیر یک عشق که مدتهاست در این اسارت تلخ به سر میبرم.

عاشق هیچوقت از عشقش سیر نمیشه.

من جا نزدم من از عشقم سیر نشدم..........من از محبت یک طرفه خسته شدم می فهمی ؟

مثل برق امدی و همه وجودم را زیرو رو کردی و رفتی.