تنهاست


میدانی دیشب در عمق تنهایهایم .

.در سکوت پایان ناپذیر اتاقم...

دلم برای خودم سوخت و خاکستر شد

برای دلی که هیچ ظلمی نکردو

هیچ جفایی نکرد و هیچ کس را نیازرد

اما خود ظلم و جفا دید و شکست

و خرد شد

برای دلی که می دانست نباید دل ببندد..

.اما بست،اخه چرااااااا...؟؟؟؟

تازه جرأت گفتنشم روهم نداشت

"دل:اگه بهش بگم دوست دارم و اون توجهی بهم نکنه چی"

واقعاً میمردم،

وای از دسته این غرور لعنتی که هرچی میکشم از اونه


                             
بارها سعی کردم بگم اما
تا لبانم از هم باز شد دوباره مهر خاموشی بر ان خورد
دلی که تو معشوقش بودی....
اما گناه او چیست ؟؟؟؟
دلی که نمیدانست برای عاشق شدن باید قلبی عاشق را دید...
دلی که لحظه ای بی تو بودن را ندید
و حالا دیر زمانی است که تنهاست

???


نامه ای برای تو

سلام عشق من دلم دیگه بریده بود شکسته شده

گفتم یک نامه برایت بنویسم

یادت میاید اول آشنای ما چی گفتی گفتی تا آخرش با تو میمانم

یادت میاید گفتی نمیگزارم هیچ خاری برایت نزدیک شودو تو بهترین گل دنیایی

 یادت میاید گفتی حاظرم دل همه را بشکنم تا دل تو نشکنه

یادت میاید گفتی تا آخرین نفسهایم با تو میمانم

من برایت گفتم تو عاشقم استی  گفتی عاشقتم

حاظرم جانم  رابرایت بدهم خیلی عاشقتم از همه بریدم

ولی بدان منتظرت میمانم نمیدام آیا هنوز عاشقم استی یا فراموش کردی

خواستم بگویم اگر برایت مشکلی نیست اگر عاطفه داری

 سر عهدما بمان بفهمم دل شکستن خیلی دل میخواهد

تو که بی رحم نبودی یادت میاید روز آخر گریه کردم

گفتم نرو تو گفتی من باید بروم و من گفتم تا ابد منتظرت میمانم

یادت میاید برایم میگفتی نمیتوانستی یک قطره اشک مرا ببینی

 ولی حالا انقدر گریه میکنم که چشمهایم شده کاسه خون

اخر مگر گناه من چی است که باید اینطور باشم


مهم نیست برو ...


مهم نیست ...  برو ...

ترحم نکن ... من به رسم رفتن و تنها ماندن عادت دیرینه دارم

صبر نکن ... برو ... راحت باش ...

خوشبخت باش ... نفرین نمیکنم ... اهل نفرین نیستم ...

شاد باش و بخند من به اندازه ی هر دویمان گریه خواهم کرد ... برو

صادقانه میگویم سخت است رفتنت اما من دلی دارم صبور ... آرام ...

تو نگران هیچ چیز نباش ... من میدانم زمستان را چگونه بگذرانم تا به بهار برسم ...

گرچه خودت میدانی نمیرسم ولی من صبر میکنم ... جز این کاری ندارم ...

فقط طبق رسم جدایی چند تکه هدیه ناقابلم را پس بده ...

دفتر خاطرات پر از شعرم را پس بده ...

 لطفی کن و خاطراتمان را نیز پس بده ...

ولی ای کاش هیچ وقت وعده نمیدادی ... کاش دل نمیبستم ... ولی تو دعا کن دل بکنم ...

دیگر حرفی نمیزنم ... میدانم گوش نمیکنی


اقرار کن


امروز ؛ ديروز نه فكر ميكنم كمي قبل تر از آن صبر كن غصه از كي آغاز شد
  يادم نيست!

دلم از كي شروع به سوختن كرد از وقتي كه آمدم یا از وقتي كه آمدي  يا از وقتي كه آمد !

                   اشک هایم از کجا جاری شد یا از وقتي كه رفتي .. از وقتي كه رفتم

                                                                                                                     بازهم يادم نيست

گناه كارم درست به جرم سكوت سكوتي از جنس سقوط  !!

  عادلانه نيست تو هم اعتراف كن !

     كه  نفهمیدی معنای سکوتم را !

    اعتراف كن تا غصه هايم به غم ؛

           غم هايم به حسرت

      و حسرتم به اشك

       سبك شوند كه تو هنوز هم برايم شبيه هيچ كس نيستي

 

      

گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم

گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم

گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند

گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم