از تو دورم


وقتی دل را به دریای خاطرات گذشته میسپارم

بی اختیار گریه ام می گیرد !

گریه بخاطر از دست رفتن خاطرات شیزین وپرطراوت گذشته !

وافسوس بخاطر اینکه چرا قادر نیستم

همه ی گذشته ی شیرین خود را ازگذر بی احساس زمان باز دارم .

وقتی زمانی را بخاطر میآورم که باتو و صمیمیت تو سپری کرده ام

وچرا نتوانستم زمان را در همان هنگام متوقف سازم

دلم به سختی میگیرد !


میدانم بر میگردی


تو برمیگردی

ومهم نیست چی میگویند مردم !

مردم همیشه حرفی دارند برای گفتن داشته باشند
   

تو برمیگردی و زندگی را از جای که پاره شده دوباره با هم میدوزیم

   
درصندوق خاطره های ما هنوز تار برای دوختن داریم


   

آرزو


آرزو دارم سایه ای باشی

بر سر لحظه های بی پناهم

همسفرم شوی در سکوت جاده ی تنهایی

تو ناز من هستی و من نیاز توام

سوز نهان در ساز توام

آرزو دارم زیر سقفی از مهربانی

برای هم باشیم

همچون آینه

صداقت را نثار همدیگر کنیم



احساس


من اكنون احساس ميكنم،

بر تل خاكستري از همه آتش ها و اميدها و خواستن هايم

تنها مانده ام .


و گرداگرد زمين خلوت را مينگرم

و اعماق آسمان ساكت را مينگرم

و خود را مينگرم


و در اين نگريستن هاي همه دردناك و همه تلخ

اين سوال همواره در پيش نظرم پديدار است

و هر لحظه صريح تر و كوبنده تر

كه تو اين جا چه مي كني ؟

امروز به خودم گفتم 

من احساس ميكنم 

كه نشسته ام زمان را مینگرم كه ميگذرد  .

همين و همين .


وقتی تو نیستی


وقتی تو نیستی دستانم به اندازه ی فاصله ها خالی است

و به غریبی یک پرنده در شاخه ی شب تنها.


در اوج تنهایی شب به همنشینی ام میاید

و وزش بی رحمانه اش شانه های امیدم را می لرزاند

وقتی می فهمم باز تو نیستی چشمانم طعم باران میگیرد

 و پرنده های زخم خورده ی اشک دسته دسته از انتظار نشینی چشمانم بر میخیزند 

و در ان سوی گونه ها دست و پا میزنند

د وقتی تو نیستی روح فرسوده ام از بارش تند فاصله ها تب میکند


ولحن معصوم احساسم لب به هذیان می گشاید


 وقتی تو نیستی حصار سخت دوری ها محکم تر میشود

 و این چنین من بی تو میمانم... 

وقتی تو نیستی باغبان پیرخاطره ها هم شاخه ای تبسم به غمگینی چهره ام نمیفروشد

 و هر گاه بی تو ماندن سخت ازارم میدهد

 با سبوی کهنه ی خاطره ها یاد و خاطراتت را آب میدهم

باور تلخ نبودنت تاوان کدامین گناه بود که من باید پس بدهم اخربه من بگو..

. طاقتم زرد شد چرا گیاه امدنت نمیروید ؟


یکی .......


یکی‏ ‏زود‏‏ ‏خسته‏ ‏میشه‏ ‏زو‏د‏ ‏میرنجه‏ زود‏ ‏هم‏ ‏برمیگرده


‏ ولی‏ ‏یکی‏ ‏دیر‏ ‏خسته‏ ‏میشه‏ ‏دیر‏ ‏میرنجه‏ ‏و‏ ‏دیر‏ ‏میره‏ اما‏ ‏دیگه‏ ‏بر‏ ‏نمیگرده 


 

پدرم


گردش دور قمر را نه تو دانی و نه من

وقت اعلام سفر را نه تو دانی و نه من
 
تا که هست سایه پرمهر پدر بر سر ما 

به خدا قدر پدر را نه تو دانی و نه من

هديه به روح همه پدران رحلت كرده

نمیدانی تو


زندگی با تو چی زیباست نمیدانی تو

دل من غرق تمناست نمیدانی تو

شوق دیدار تو در باغ دلم میشگفد

بلبل مست تو تنهاست نمیدانی تو 

جز تو کس نیست که من منتظر او باشم 

دل من منتظر توست نمیدانی تو


.............


دیگر نمیتوانم حرف بزنم

دیگر نمیتوانم هرچی دلم گفت بگویم

محکوم شده ام به سکوت سکوتی سرد و سنگین

که صد ها حرف پشتش نهفته کاش میتوانستم بگویم

حرف هایم در گلونم ساکت شده اند

کاش میشد برای ثانیه ایی ........


دوستی اجبار نمیخواهم


مثل همیشه حرفهایم را میریزم در دلم  فریادم تبدیل به سکوت شد

سکوتم پر از حرف نگفتست پر از انتظار روزهایی که گذشت

 پر از دلتنگی پر از خاطره / دلنگرانی / دلگرفتی

پر از چراها / خواهش ها / کاش ها

موندنی که از ته دل نباشه نمیخوام موندنی که از سر دل سوزی باشه نمیخوام

تا کی ؟ چقدر صبر کنم ؟ تا کی سکوت کنم  ؟ تا کی بغض کنم و اشک بریزم اما بخندم که کسی نفهمد ؟

ولی دل تنگ شدیم در سکوتم فقط  دست و پا میزنم


خیانت .....


خیانت تنها این نیست که شب را در کنار دیگری بگذرانی

خیانت می تواند دروغ دوست داشتن باشد


 


من باور دارم


من باور دارم ...

که هر چقدر دوست ما خوب و صميمى باشد هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد و ما بايد بدين خاطر او را ببخشيم.


من باور دارم ...

که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد داد حتى در دورترين فاصله‌ها. عشق واقعى نيز همين طور است.


من باور دارم ...

که ما مى‌توانيم در يک لحظه کارى کنيم که براى تمام عمر قلب ما را به درد آورد.


من باور دارم ...

که زمان زيادى طول مى‌کشد تا من همان آدم بشوم که مى‌خواهم.


من باور دارم ...

که هميشه بايد کسانى که صميمانه دوست شان دارم

را با کلمات و عبارات زيبا و دوستانه ترک گويم زيرا ممکن است آخرين بارى باشد که آن‌ها را مى‌بينم.


من باور دارم ...

که ما مسئول کارهايى هستيم که انجام مى‌دهيم، صرفنظر از اين که چه احساسى داشته باشيم.


من باور دارم ...

که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل نکنم،او مرا تحت کنترل خود درخواهد آورد.


من باور دارم ...

که قهرمان کسى است که کارى که بايد انجام گيرد را در زمانى که بايد انجام گيرد،

انجام مى‌دهد، صرفنظر از پيامدهاى آن.


من باور دارم ...

که گاهى کسانى که انتظار داريم در مواقع پريشانى و درماندگى به ما ضربه بزنند،

به کمک ما مى‌آيند و ما را نجات مى‌دهند.


من باور دارم ...

که گاهى هنگامى که عصبانى هستم حق دارم که عصبانى باشم

امّا اين به من اين حق را نمى‌دهد که ظالم و بيرحم باشم.


من باور دارم ...

که هميشه کافى نيست که توسط ديگران بخشيده شويم، گاهى بايد ياد بگيريم که خودما هم خودمان را ببخشيم.


من باور دارم ...

که صرف نظر از اين که چقدر دل  های ما شکسته باشد 

دنيا به خاطر غم و غصه ما از حرکت باز نخواهد ايستاد.


من باور دارم ...

که زمينه‌ها و شرايط خانوادگى و اجتماعى برآنچه که هستم تاثيرگذار بوده‌اند

امّا من خودم مسئول آنچه که خواهم شد هستم.


من باور دارم ...


که نبايد خيلى براى کشف يک راز کند و کاو کنم،

زيرا ممکن است براى هميشه زندگى مرا تغيير دهد.


من باور دارم ...

که دو نفر ممکن است دقيقاً به يک چيز نگاه کنند و دو چيز کاملاً متفاوت را ببينند.


من باور دارم ...

که زندگى ما ممکن است ظرف تنها چند ساعت توسط کسانى که حتى آن‌ها را نمى‌شناسيم تغيير يابد.


من باور دارم ...

که گواهى‌نامه‌ها و تقديرنامه‌هايى که بر روى ديوار نصب شده‌اند

براى ما احترام و منزلت به ارمغان نخواهند آورد.


من باور دارم ...

که کسانى که بيشتر از همه دوستشان دارم خيلى زود از دستم گرفته خواهند شد.

من باور دارم ...

«شادترين مردم لزوماً کسى که بهترين چيزها را داردنيست

بلکه کسى است که از چيزهايى که دارد بهترين استفاده را مى‌کند.»

احساس تنهایی

ازآنروزی که مهرعشق توبردلم نقش بست ازآنروزی که احساس کردم

 فردی بانگاهی گرم جسم گرمی زده مرا دراین شهرتب آلودنوازش می کند

 ازآنروز که احساس کردم

 میتوان درخلوت به عشق والتهاب فردی مهربان چون تواندیشید

باهمه توانایی حلقه گرم محبت رابرگردن افکندم همه جاتورادرکنارخود میبینم

 احساس تنهایی که تامغزاستخوانم نفوذ کرده بود

اینک به احساس گرمای یک عشق مبدل شده است وبه جرئت میگویم


دوست داشتن


وسعت دوست داشتن رو اندازه نگیر ....زیادش هم کم است ...

تنها با آن سیراب شو .... رشد کن ... شکل بگیر ... و کامل شو .

خود دوست داشتن مهم است ... نه زمانش ... نه پایداری اش .


نه مالکیتش ... و نه حد و حدودش ....


سرت بالا کن ... نگاه کن ... دوست داشتن خدا را ببین یاد بگیر

وجود خدا


از همه ی داشته هایت که به آن می بالی ، خدا راجدا کن . ببین چی داری ؟ 

به همه ی کمبودهایت که از آن می نالی ، خدا رااضافه کن،ببین چی کم داری ؟ 

آرزو


انسان هميشه تا ساكت است سالم ميباشد

آنگاه كه حرف زد نيكوكار و يا گناهكار ميشود


شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی .

اما حال که به آن دعوت شده ای تا میتوانی زیبا برقص


اگر ...

اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد

اگر کینه نبود قلبها تمام حجم خود را در اختیار عشق  می گذاشتند

یکی را دوست میدارم

کسی را دوست دارم ولی او باور ندارد.

یکی را دوست دارم

همان کسی که شب و روز به یادش هستم

و لحظات سرد
زندگیم را با گرمای عشق او میگذرانم !

کسی را دوست دارم که میدانم

هیچگاه به او نخواهم رسید

 و هیچگاه نمیتوانم
دستانش را بفشارم !

یکی را دوست دارم

بیشتراز هرکسی همان کسی که مرا اسیر قلبش
کرد !

یکی را دوست دارم ،

 که میدانم او دیگر برایم یکی نیست او برایم یک
دنیاست !

یکی را برای همیشه دوست دارم

 کسی که هرگز باور نکرد

 عشق مرا
کسیکه هرگز اشکهایم را ندید

و ندید که چگونه از غم دوری و دلتنگی اش
پریشانم !


یکی را تا ابد دوست دارم

 کسی که هیچگاه درد دلم را نفهمید و ندانست که


او در این دنیا تنها کسی است که در قلبم نشسته است !

یکی را در قلب خویش عاشقانه دوست دارم ،

 کسی که نگاه عاشقانه ی مرا ندید


و لحظه ای که به او لبخند زدم نگاهش به سوی دیگری بود !


آری یکی را از ته دل صادقانه دوست دارم ،

 کسی که لحظه ای به پشت
سرش نگاه نکرد

که من چگونه عاشقانه به دنبال او میروم !

کسی را دوست دارم

که برای من بهترین است

 از بی وفایی هایش که بگذرم
برای من عزیزترین است !

یکی را دوست دارم

ولی او هرگز این دوست داشتن را باور نکرد !

 نمیداند که
چقدر دوستش دارم نمیفهمد که او تمام زندگی ام است

یکی را با همین قلب شکسته ام

با تمام احساساتم ، بی بهانه دوست
دارم !

کسی که با وجود اینکه قلبم را شکست

 اما هنوز هم در این قلب شکسته ام جا
دارد

یکی را بیشتر از همه کس دوست دارم

 کسی که حتی مرا کمتر از هرکسی
نیز دوست نمیدارد

یکی را دوست دارم

با اینکه این دوست داشتن دیوانگیست
امامن.....

دیوانه وار تنها او را دوست دارم


رفتی


ساله میگذرداز شب تلخ وداع

از همان شب که تورفتی  رفتی و به چشمان پر از حسرت من خندیدی

تو نمیدانستی

تو نمی فهمیدی

که چه رنجی دارد با دل سوخته ای سر کردن

رفتی و از دل من روشنایی ها رفت

لیک بعد از ان شب

هر شبم را شمعی روشنی می بخشید

بر غمم می افزود

جای خالی تو را میدیدم

می کشیدم آهی از سر حسرت و می خندیدم

به وفای دل تو

و به خوش باوری این دل بیچاره خود

ناگهان یاد تو می افتادم

باز می لرزیدم

گریه سر می دادم

خواب می دیدم من که تو بر میگردی

تا سر انجام شبی سرد و بلند

اشک چشمان سیاهم خشکید

آتش عشق تو خا کستر شد

یاد تو در دل من پرپر شد

اندکی بعد گذشت

اینک این من...تنها...دستهایم سرد است

قدرتم نیست دگر...تا که شعری گویم

گر چه تنها هستم

نه به دنبال توام

نه تو را می جویم

حال می فهمم من...چه عبث بود آن خواب

کاش می دانستم عشق تو می گذرد

تو چه آسان گفتی دوستت دارم را

و چه آسان رفتی...

کاش می فهمیدی وسعت حرفت را

آه...افسوس چه سود

قصه ای بود و نبود

زمانهء بی رحم


چقدر دنیا بى رحم است که ترا به آسانى برایم داد

مگر حالا تو بی رحم شدی که به آسانی از پیشم رفتی

چطور بگویم


    بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com      چطور بگویم که دلتنگ توام تویی که مونس شب های دل بی قراری ام بودی  بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com
بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com  چطور بگویم که باغ دلم به غم نشسته واز دوری تو دلتنگ شده ؟  بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com
بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com  چطور بگویم که وجود تو... گرمای صدای دلنشین توبه من آشفته  بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com
بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com  زندگی میبخشد ؟  بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com
بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com  چطور بگویم که این دل بی طاقت بهانه ترا میگیرد ؟  بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com
بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com  چطور بگویم که دستانم گرمی دستانت را میخواهد ؟  بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com
بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comای تنهاترین ستاره زندگی من  بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com
بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comپشت پنجره دل تنگم به انتظار لحظه با تو بودن میمانم  بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com
بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comتا با آمدنت دل بی قرارم را آرام کنی
بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.com

عزیزم بر خیز


یک دنیا حرف برای تو دارم ، یک دنیا پر از حرفهای نگفته، یک دنیا پر از بغض های نشکفته با منی ،

هر جا و اینک آمده ام تا مثل همیشه سنگ صبور روزهای دلتنگی ام باشی!

دلم به وسعت یک آسمان تیره غمگین است . صدایی نیست ، مأوایی نیست ،

حتی سایبان روزهای دلتنگی نیز دیگر جوابگوی دلتنگی هایم نیست.

اما نمیدانم چرا دلم آرام نمیگیرد

دلم گرفته، دلم سخت در سینه گرفته، با تمام وجود ترا میخوانم ؛

از تو چیزی نمیخواهم جز دریای بی ساحل وجودت را، جز دستهای مهربانت را،

جز نگاه آرامت را که دیرزمانی است در سیل باد بی وفای زمانه گم کرده ام.

هر شب حضورت را در کلبه خیال خویش می آورم، وجودت را با تمام هستی باقیمانده در نهانخانه قلبم نهان می کنم

شاید اگر جای تو بودم ؛ کمی، فقط کمی برای مرگ تدریجی نیلوفرهای خاطره اشک می ریختم ،

شاید اگر جای تو بودم ؛ طاقت دیدن چشم های خیره و خسته ات را نداشتم،

شاید اگر جای تو بودم؛ بلور بغضم را با تلنگری آسان می شکستم تا بدانی، تا بدانی که چقدر دوستت دارم

روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم که ترا به خدا سپردم

این بار به دیدنت آمده ام ،

برایت گلاب آورده ام ، دستهایم تنها سنگ سردِ خانه ات را احساس می کنند

اما بدان یاس های سپید احساس ما هنوز گرم گرم اند

این هم یک نوع عاشق شدن که ابراز نتوانست


زن جوانی در سالن فرودگاه منتظر پروازش بود.

چون هنوز چند ساعت به پروازش باقی مانده بود،

تصمیم گرفت برای گذراندن وقت کتابی خریداری کند. او یک بسته بیسکوئیت نیز خرید

و بر روی یک صندلی نشست و در آرامش شروع به خواندن کتاب شروع کرد


مردی در کنارش نشسته بود و داشت روزنامه میخواند.

وقتی که او نخستین بیسکوئیت را به دهان گذاشت،

متوجه شد که مرد هم یک بیسکوئیت برداشت و خورد.

او خیلی عصبانی شد ولی چیزی نگفت. پیش خود فکر کرد :

بهتر است ناراحت نشوم. شاید اشتباه کرده باشد


ولی این ماجرا تکرار شد. هر بار که او یک بیسکوئیت برمی‌داشت،

آن مرد هم همین کار را میکرد. اینکار او را حسابی عصبانی کرده بود

ولی نمیخواست واکنشی نشان دهد.

وقتی که تنها یک بیسکوئیت باقی مانده بود، پیش خود فکر کرد :

حالا ببینم این مرد بی‌ادب چیکار خواهد کرد ؟

مرد آخرین بیسکوئیت را نصف کرد و نصفش دیگرش را خورد.

  زن جوان حسابی عصبانی شده بود


در این هنگام میگرافون فرودگاه اعلام کرد که زمان سوار شدن به هواپیماست.

آن زن کتابش را بست، چیزهایش را جمع و جور کرد

و با نگاه تندی که به مرد انداخت از آنجا دور شد و به سمت دروازه اعلام شده رفت.

وقتی داخل هواپیما روی صندلی‌اش نشست،

دستش را داخل ساکش کرد تا عینکش را داخل دستکول اش بگیرد

و ناگهان با کمال تعجب دید که جعبه بیسکوئیتش آنجاست، باز نشده و دست نخورده


خیلی شرمنده شد ! از خودش بدش آمد ...

یادش رفته بود که بیسکوئیتی که خریده بود را داخل دستکولش گذاشته بود.

آن مرد بیسکوئیت‌هایش را با او تقسیم کرده بود،

بدون آن که عصبانی و برآشفته شده باشد !


مادر تانرا دوست داشته باشید


آيا ميدانيد ؟

بدن انسان ميتواند تا 45 واحد درد را تحمل كند .

اما زمان تولد ، يك زن تا 57 واحد درد را احساس ميكند

اين معادل شكسته شدن همزمان 20 استخوانه !

مادرتان را دوست داشته باشيد ..

دلتنگی


وقتي دلت گرفت بنشين به اندازه تمام دلتنگي هایت گريه کن .

براي اينکه کسي اشکهایت را نبيند ماهي کوچک شو و به داخل دريا برو .

ديگه نه کسي صدایت را ميشنود نه کسي اشکهایت را ميبيند .

حالا فهميدي چرا آب دريا شور است

سکوتم را نفهمید

سکوت بهانه ای برای آغاز است :

اما... برای من سکوت واژه ای غریب بود


شایدم
سکوت من برای فرار از جواب بود...


آیا او معنایش را فهمید ؟
سکوتم را به کسی هدیه دادم که جوابی برایش نداشتم

اما ...
سکوتم را باور نکرد و شاید ندانست منظورم را

سکوت من هزاران حرف نگفته را در بر داشت


اما او هیچکدام را نشنید نمیخواستم دلگیرش کنم


اما از سکوتم دلگیر شد کاش به همان سکوت راضی می شد
 

اصرار کرد و من سکوتم را شکستم



تو چی دانی


تو چی دانی که پس هر نگاه ساده من

چی جنونی چی نيازی چی غمی است !

يا نگاه تو که پر عصمت و ناز بر من افتد چی عذاب و ستمی است

دردم اين نيست .

ولی دردم اين است که من بی تو دیگر از جهان دورم و بی خويشتنم


شاید ...


مسافر به انتظارت خواهم نشست تا ابد برای همیشه زیرا میدانم که بسوی من باز خواهی گشت

 پس با همه توانم تلخی این انتظار را تحمل خواهم کرد .

به انتظارت خواهم ماند زیرا قلب من با هر تپش خود آهنگ خاطرات گذشته را مینوازد

قلبی که در آن خاطره ها و خوشی ها تا ابد مدفون است .

حتی اگر بدانم روزی جسم تو به سوی من باز نمیگردد باز هم به انتظار می نشینم

شاید روزی صدای پایی را بشنوم که از آن تو باشد

امـا ....

ترا نمی دانـــم !

 امـا ....

اوليـــن نگاه من به تـــو ؛

نه از سر مهـــر بود و نه در زير نور مهتاب...!

ولی روزگار بارها و بارها نگاه ما را در هم آميخت،

تا به تو بينديشم....!

و اين بـــار ....

از سر انديشه و عشق ترا نگريستـم

هر چند که همگان اين نگاه را خالی از فکر پنداشتند ،

و من هنوز نمی دانم   !!!

که ابتدا انديشيدم و سپس عاشق شدم ؛

يا در پی عشق به فکر فرو رفتم !


=

با غروب زیبای باغ ارزوها رویای مستانه خود را...
به سکوتی عاشقانه
کنار ساحل دریای احساس ما با شبی بارانی
به صبح می رسانیم...

چرا ?


نميدانم چرا رفتي

نميدانم چرا !!! شايد خطا کردم
و تو ... بي آنکه فکر غربت چشمان من باشي

نميدانم کجا ؟  تا کي ؟  براي چی ؟
ولي رفتي ...

بعد از رفتنت باران چی معصومانه ميباريد
و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خاکستري گم شد

و گنجشکي که هر روز از کنار پنجره با مهرباني دانه برمي داشت ،

تمام بالهايش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو آسمان چشمهايم خيس باران بود

و بعد از رفتن تو تمام هستي ام از دست خواهد رفت

و من بي تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد

و بعد از رفتنت دريا چی بغضي کرد

ميدانم تو نام مرا از ياد خواهي برد

هنوز آشفته چشمان زيباي توام ... برگرد !

ببين که سرنوشت من چی خواهد شد

و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد

کسي از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت :

تو هم در پاسخ اين بي وفاييها بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا کردم

و من در حالتي ما بين اشک و حسرت و ترديد

کنار انتظاري که بدون پاسخ و سردست

و من در اوج پاييزي ترين ويراني يک دل

ميان غصه اي از جنس بغض کوچک يک ابر

نميدانم چرا !!!

شايد به رسم عادت "  پروانگي مان "
براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا کردم

عشق فراموش ناشدنی


به خدا بعضي ها را نميشود  فراموش كرد . بعضي ها هم در  خاطراتت هم در  دنياي واقعي در وجودت

هميشگي ميشند . بعضي ها فقط برایت يک  انسان نيستند  تمام دنياتند . بعضي ها براي تو دليل بودنت

هستند . بعضي ها عشق تمام ان چيزي كه داري . بعضي ها برایت شيرين اند  حتي اگر  تلخترين حرف

دنيا را  برایت بگویند  مثل خداحافظي . بعضي ها هرگز از يادت نميروند مثل من كه هنوز بعد از مدتها

عشقم را  فراموش نكردم .

درخت امید

 ترا به یاد آن روز ترا به یاد گلبرگ های خشک آن روز خشکیده ترا به

روز اولین بار دیدنت ترا به اولین نگاه عاشقانه ترا به یاد باران روز

نیامدنت ترا به تنهایی روز رفتنت ترا به باران روز برگشتنت تنهایم

مگذار.

 بین ما فاصله ای نیست بجز فراموشی ترا به یاد خواهم آورد ترا به

یاد خواهم داشت ترا هر شب در رویاهایم تکرار خواهم کرد و هر روز که

برمیخیزیم گوشه لبم لبخند است بین من و تو رازهای نگفته ایست که

هرگز به کلام نخواهم آورد.

 گاه می اندیشم میتوانی به لبخندی این فاصله را برداری دستهای تو

توانایی آن را دارد که به من زندگی بخشد میتوانی تو به من زندگی

ببخشی و یاد بگیری از آنچه به من میبخشی، چشم های تو به من میبخشد

عشق و شور و مستیریال و تو چون مصرع شعری زیبا سطر برجسته ای از

زندگی من هستی دوستت دارم ای تنهاترینم.

 نگاهم یاد باران کرد امشب مرا سر در گریبان کرد امشب غم فریاد من از

این و آن نیست دلم یاد عزیزان کرد امشب.

 دوست داشتن را باید از برگ درختان یاد گرفت، وقتی زرد میشند وقتی

میمیرند وقتی از درخت جدا میشند پای همان درخت می افتند.

 آنکه چشمان ترا اینهمه زیبا میکرد، کاش از روز ازل فکر دل ما میکرد یا

نمیداد به تو این همه زیبایی یا مرا در غم عشق تو شکیبا میکرد.


سخت است


گاهی سخت است گفتن ان چیزی که درون ماست

گاهی سخت است قبول اینکه عاشق شدی

گاهی سخت است  قبول اینکه دلت دیگه مال خودتت نیست

مال کسی که وقتی می بینیش میخوایی که هر چی داری به پاش بریزی

تا فقط یک لحظه فقط یه لحظه ان فقط و فقط برای خودتت داشته باشی

گاهی سخت  باور اینکه انرا که می خواستی برا همیشه تنهایت گذاشته

گاهی سخت است  باور اینکه نیاید دیگه ان را بیبینی

گاهی سخت است قبول اینکه دیگه امیدی برا زنده بودنت نداری

گاهی سخت است قبول اینکه تمام لحظه لحظه زندگیت پوچ بودهاست

گاهی سخت است  اینکه قبول کنی که تو هم شکست خوری

گاهی سخت است  قبول اینکه دل تو هم شکسته

گاهی سخت است  که لحظه هایت را فقط با خیلات ان پر کنی نه با حضورش

گاهی سخت است خاطراتت را مرور کنی وقتی میدانی که آخرش تلخ باشد که  دلت را میسوزاند

گاهی سخت است  قبول اینکه دنیایت پر از آدمایی شده که حضورت را احساس نمیکنند

گاهی سخت است  قبول اینکه احساست برایت  دروغ گفته است

گاهی سخت است  خیلی سخت است  ...

/



احساس ها


دلایلی که باعث میشود تو زنی را دوست داشته باشی چتر حمایت او را احساس میکنی

زمان که خواهر توست گرمای محبت احساس میکنی

زمان که دوست توست هیجان و عشق او را احساس میکنی

زمان که عاشق توست از خودگذشتگی او را احساس میکنی

زمان که همسر توست پرستش و ایثار او را احساس میکنی

زمانی که مادر توست دعای خیر او را احساس میکنی

زمانی که مادربزرگ توست وباز هنوز او استقامت دارد قلب او بیسار ظریف و شکننده است


ع.ش.ق.م.ن


« د » داشتن تو حتی برای لحظه ای به تمام عمر بیکسی ام میارزد .

همچو دیوانه ای که لحظه ای داشتن را در تمام رویاهایش باور میکند

« و » وابسته ی تپش های قلب عاشقت هستم

که به روح ساکن من حیات میبخشد

 « س » سرسپرده ی برق نگاه توام

لحظه ای که مرا در آغوش گرمت میهمان کنی

« ت » : تک ستاره ی شبهای بی فانوسم شدی

روزی که از خدا تکه ای نور طلب کردم

« ت » : تپش های قلبم در گرو عشق توست

که در رگهای زندگیم جاریست .

 « د » : دوری از ترا باور ندارم حتی در رویا

که من ذره ای از وجود عاشقت گشته ام

« آ » : آرام دل بیقرار و عاشقم در چشمان روشن تو موج میزند

وقتی به دریای نا آرام اشکهایم مینگری

 « ر » : راز مرگ دلتنگی هایم

روزیست که دستان گرم تو پناه دستان سرد و بی نصیبم باشد

« م » مهتاب میسوزد تا ابد در آتش عشقت

که درد را به جان خریده است

چرا تنهایی ???


تو اگر میدانستی

                             که چی دردی دارد

خنجر ازدست عزیزان خوردن

                              دیگرامروز نمیپرسیدی

که تو ای دختر چرا تنهایی...


بعضی ................


بعضی از آدم‌ها به تو فکر میکنند

بعضی از آن‌ها به تو توجه میکنند

بعضی‌ها عاشقت میشوند

بعضی‌ها آرزو دارند هدیه ‌شان را بپذیری ...

بعضی‌ها فکر میکنند که تو برای آن‌ها یک هدیه‌استی

بعضی‌ها دلتنگت میشوند

بعضی‌ها برای موفقیت‌هایت جشن میگیرند

بعضی‌ها قدرتت را تحسین میکنند

بعضی‌ها فقط میخواهند با تو حرف بزنند

بعضی‌ها میخواهند که تو همیشه شاد باشی

بعضی‌ها میخواهند که همیشه سلامت باشی

بعضی‌ها برایت آرزوی سعادت دارند

بعضی‌ها حمایت ترا میخواهند و بعضی‌ها شانه‌هایت را برای گریه‌هایشان ...

و همه احتیاج دارند تا این‌ها را به تو بفهمانند

اما هرگز از آرزوی کسی مگریز، شاید این تنها چیزی باشد که آن‌ها در زندگی دارند


عشق،عکس عاشقانه،عاشق،دل،خداحافظ،عزیزم،دوستت دارم،خاطره،خاطرات

شنبه هفتم اسفند 1389 | 18:9 | نیلوفر | 5 نظر |

اگر .........


اگر عشقت یک روز تنهایت گذاشت و رفت

نگران این  نباش که چی شکلی بدون او سر کنی

شرمنده ی دلت  باش که برایت اعتماد کرد ...



بدون تو ......


میخواستم برایش نامه ای بنویسم

وبه او بگویم که دوستش دارم

اما احساسی می گفت که این کار غلط است

اما عشق حکم میکرد که بنویسم

نامه را ننوشتم وسالهاست که منتظر رد پایی از او هستم

نمیدانم شاید هیچ گاه صدای پایش رانشنوم این صبر طولانی من برای خیالی پوچ باشد

اما سالهاست برای دل خودم نامه مینویسم واز تو میگویم

تویی که نامه ای را ننوشتی و حتی نیآمدی از تویی که هیچ گاه مرا ندیدی

نگذاشتی صدای پایت نوازشگر گوش های من باشند.

شاید هیچ گاه صدای پایت به گوش هایم نرسد وهیچ گاه رویت را نبینم

اما عشقت برای همیشه در قلب من است ونمیتوانم آن را بیرون کنم

شاید برای تو آسان باشد اما برای قلب صاف وبی زنگار من اصلا آسان نیست

اما باز برعشقِِِِِ،احساس وتمام وجودم غلبه میکنم

تا تو بدانی که کی بودم کی هستم وکی خواهم بود

که بدانی در این سالها چی رنجی را کشیدم ودم نزدم

که بدانی سالها قلبم رازیر خاک ها مدفون کردم

که بدانی سالهاست عشق تو عقل مرا ربوده است

و به غیر ازتو به هیچ کس وهیچ چیز فکر نمیکنم

 کاش بیایی تا بتوانی قلب کوچکم را از میان هزاران فرسنگ خاک بیرون کنی

تا بتوانی تسکین دهنده ومرهم دل شکسته ومجروح من باشی

تا بتوانی از دردی که دراین سالها کشیده ام

کمی وفقط کمی بکاهی میدانم خواسته زیادی است

اما بهای خوبی است که بفهمی  وبدانی سالها منتظروچشم به راه بودن چقدر سخت است

چقدر سخت است منتظر باشی وکسی نباشد ؟

کاش میشد حرفهایم همه اش واژه میشدند وبر این سطر پایان ناپذیر پوچ خلاصه میشدند

اما حرف بسیار زیاد است و دل من شکسته تر از آن که فکرش را میکنی

ونمیتوانم تمام واژه های قلبم رابیاورم

بر این سطر کوچک وهمین قدر نوشتم

تابدانی که چقدر در زندگی من مهم استی

و تا بدانی که تو نیز یکی از اعضای وجود من هستی ومن بدون توهیچم


گل های اندوه


رفتنت آن قدر که فکر میکنی فاجعه نیست

من مثل بید های مجنون ایستاده میمیرم

مطمئن باش ای عشق من برای ناسزا گفتن نیامده ام

برای اینکه ترا بر طناب دار غضب هایم آویزان کنم نیامده ام

نیامده ام تا با تو دفتر های قدیمی را دوباره بخوانم

من دختری هستم که دفتر های گذشته عشق خود را به دور می افگنم

و دوباره به آن ها رجوع نمیکنم

آمده ام از تو تشکر کنم

به خاطر گل های اندوهی که در تنم کاشته یی


منتظر باش


گریستن خوب نیست مگر قسمی گریست که چشم نفهمد

روزی که گفتی منتظر باش و رفتی تنها شدم و گریستم

اما هم اکنون تنها نیستم انتظار با من است

ولی هر دو با هم میگرییم

.



در زندگی خلاف نکن                           خلاف کردی اعتراف نکن                             اعتراف کردی التماس نکن    

التماس کردی نامردی نکن                               نامردی کردی                           زندگی نکن


نفرین ..

بدون گریه خاطره روشن نمیشود شهری بود به نام     عشق

 در آن کوهی وجود داشت بنام    دوستی

از آن کوهرودی جاری میشد بنام     محبت

این رود به مردابی میریخت بنام      جدایی

پس نفرین عالم بر این      جدایی      که غرورمرا درک نمیکند


غرق شدم


   با خود گفتم باید به او برسم

فقط او را در نظر داشتم به هیچ کس دیگر نمی اندیشیدم

 نه به خودم فکر می کردم نه به زندگی که داشتم

فقط او برایم مهم بودنه چیز دیگری

او کاری کرده بود که من دیوانه اش بودم دیوانه اش شده بودم

نمی دانستم چگونه از این مخمصه نجات یابم

کاری کرده بود که در باتلاق وجودش گیر بیوفتم وآنقدر دست

پا بزنم که درون آن غرق شوم او می خواست من بمیرم

هیچ علاقه ای به من نداشت ولی من برایش میمردم و او نمی دانست نمی فهمید

با خود گفتم ای کاش همه دست در دست هم میدادند تا شاید اومرا ببیند مرا تماشا کند

آن قدر به او فکر کردم وبرای خودم غصه خوردم که چرا نمی توانم 

 به او بگویم دوستت دارم

من واقعا در باتلاق وجودش گیر افتادم

غرق شدم

غرق وجودش شدم

برای همیشه غرق شدم

وفهمیدم غرق شدن چه لذتی دارد



سکوت


وقتی بغضم شکست و نفس هام غرق در اندوه بی تابی شد

فقط سکوت با من بود

گاه گاهی که تنم خسته از شمارش لحظه های بی تو بودن

به سوی تلخ ترین مرداب زندگی کشیده شد

فقط سکوت با من بود

شب هایی که بالشم از اشک شبانه و حسرت خیس میشد

فقط سکوت با من بود

دیدنی است که در خودم آشیان شدم

وسکوت با من است

کاش به جای عشق های دروغین می توانستم

بر سکوت عاشق شوم

نقص بی گنایی


یک  روز که  دعایم پیش خدا برسد

 و حرفهای ناگفته مرا به او برساند ...

خواهی دید که دنیا بی حساب بی حساب هم نبوده است

و من ...

در حیرتی نا باور انه به تو خواهم نگریست

و تو خواهی دید که چه سخت است نقص بی گناهی را پس دادن ...

:

"  امروز دلم شکست باز از همان جای همیشگی ...


کاش می شد آخر اسمت نقطه ای گذاشت تا دیگر شروع نشوی ،

کاش می شد فریاد بزنم پایان ... دلم خیلی گرفته ،

اینجا نمی توان به کسی نزدیک شد ،

  آدم ها از دور دوست داشتنی ترند


دوستی های پایدار


روزها از پی هم می گذرند و به فراموشی سپرده می شوند در این گذر ایام

محبت‌‌‌ دوستی آشنایی و خاطره ها هستند که می مانند.عمر همچون
دریایی مواج و آبشاری ریزان است و لحظه هایش همچون باد

گریزان است پس بکوش تا قبل از اینکه بر تو چیره شوند بتوانی

پناهگاهی محکم برای خود بسازی.دوستی شاید شمعی باشد که هر دم

بسوزد شاید عشقی باشد که هر دم بجوشد شاید ترانه ای باشد که آویزه ی

گوش باشد و آوازش در دلها جاری ولی هر چه باشد زیباست

و این دوستی قلب پاک می خواهد که خون آن در هر زمان در

رگ ها جریان خواهد داشت و تا ابد باقی خواهد ماند.