ترا نمی دانـــم !

 امـا ....

اوليـــن نگاه من به تـــو ؛

نه از سر مهـــر بود و نه در زير نور مهتاب...!

ولی روزگار بارها و بارها نگاه ما را در هم آميخت،

تا به تو بينديشم....!

و اين بـــار ....

از سر انديشه و عشق ترا نگريستـم

هر چند که همگان اين نگاه را خالی از فکر پنداشتند ،

و من هنوز نمی دانم   !!!

که ابتدا انديشيدم و سپس عاشق شدم ؛

يا در پی عشق به فکر فرو رفتم !