؟؟
همیشه معتقد بودم خیلی از حرفهایی را که نمیتوان گفت میتوان نوشت
ولی خیلی هایی را که
نمیتوان نوشت میتوان از نگاه خواند و خیلی های دیگر را به هیچ زبانی نمیتوان ابراز کرد
و تا
ابد در دل می ماند.
آن روز که خودم را نثار عشق کردم باور داشتم که زندگی یعنی اهدای عشق به آن چه می پرستی
و تنها همین.
اما امروز فهمیدم که زندگی کارزایی جز شکست نیست. آن روزها را تصویر زندگی می دانستم که
برایم حتی زیباتر از زندگی تجلی می نمود ولی امروز با یادش... . وقتی عشق را خواستم احساس
کردم پایان بی قراریم فرا رسیده و امروز از همیشه تنهاترم پریشانی ام را در نداشتن
می پنداشتم و امروز پس از داشتن تا همیشه افسرده ترم اعتماد را مظهر خوشبختی میدانستم
و امروز با اکسیژن بد بینی نفس می کشم.
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۰/۰۱/۰۱ ساعت 1:53 توسط نادیه نیکزاد
|