تمام شد
 
شکست....نه....نه.....سکوتم نه.....دلم!
 
وله شد احساسم.
 
تمام شد ....تکراری شد 
 
عشق..انتظار...سکوت.نه نفسم تمام نشده این منم که وداع می کنم
 
باتنهایی خود.کوله بارم پر شده از نبودنت..
 
سفر...!چه زیباست. وعشق چه تلخ...به تلخی گریه های نا تمام من!
 
به سردی دستان انتظار!دیگر خدا نگاهم نمی کند،هرچه صدایش می
 
زنم حرفی نمی زند..
 
در مقابل ما حرفی برای گفتن ندارد.
 
بردیم ابروی عشق را...آبروی منتظر بودن را..
                              
                                      هیس
 
حرفی نزن... من خیلی وقت پیش تمام شدم.خیلی وقت پیش اما تو
 
ندیدی.
 
نه خیال نکن بینا هستی...آه...طعم  عشق...نه برای من طعمی
 
ندارد،فقط بوی مرگ می دهد...بوی مردن در چنگال بی رحمش.
 
خیلی وقته به آخر خط رسیدم و نقطه گذاشتم پایان بودنم...
 
وقتی بودم هیچ وقت بودنم را حس نکردی،رفتم که شاید بفهمی
 
بودم...اما باز تو بودنم راحس نکردی می دانم خیالم باطل است...تو
 
هیچ وقت حضور مرا حس نخواهی کرد.
 
من برایت فقط یه سایه بودم ببخش اگر سایه ام بی رنگ بود..
 
                اما تو
 
سعی کن مرا به خاطره ها بسپاری مثل همیشه..