شکست .....
حالا وقتش است که من باید بروم میروم ومانع رفتن من مشو چاره ی جز رفتن ندارم
مگر برایم نگو که پیش تو بمانم و میخواهم تو هم از من دل برکنی و راه ی بهتر انتخاب کنی
هر چیز که در بین من و تو بود حالی از بین رفت
و به آخررسیده است به جز اینکه رفتن چاره ی دیگر ندارم .
و من میخواهم دور بروم دور دور ها که دیگر این زندگی با سر نوشتم بازی نکند
و من خوب میدانم که آخر این عشق و محبت از دل هر دوی ما پاک میشود
و به ابد یک دیگر را فراموش میکنیم
برای من فراموش ناشدنی است همان روزی که من و تو به هم دل داده بودیم
و عاشق همدیگر بودیم در گلدان های دل یکدیگر ریشه دوانده بودیم
مگر حالی میخندم و میگویم که ما چقدر ساده بودیم
خدایا بیاد دارم و فراموش نمیکنم
او روز های را که مانند کبوتران خوش خوان در دشت و بیابان دلم آماده ی پرواز بود
و پر میزد مگر امروز همه غم و غصه ها را در بغل گرفته و در گوشه ی نشسته ام
امکان دارد که شاید همی لحظه های آخر دیدار ما باشد شاید هیچ وقت همدیگر را نبینیم
شاید هم همین گناه ی کوچک اشتباه ی ساده گی ما بود که به همدیگر دل بسته کرده بودیم
فکر کنم خداوند در کتاب تقدیر . جدایی من و ترا درج کرده است
پس خدا نگهدارت عزیز
نوشته شده نادیه ساعت 10.07
08. 09 .2011
دوستان عزیز و گرامی : وبلاگ که فعلا در آن قرار دارید چکیده از مجموعه اشعار و نوشته های است که من آنرا خدمت شما عزیزان تقدیم میکنم از همه شما ارزو دارم که بادادن نظریات و پشنهادات تان در بهتر سازی وبلاگ من مرا کمک و همکاری نماید. ( نا د یه نیکزاد )