همين چند وقت پيش كسي كه بسیار دوسش داشتم و واقعا از ته دل برایش علاقه داشتم

كاري همرایم كرد كه از عشق متنفر شدم . خودش ميدانه كي است . مطمئنم بعضي وقت ها مياید

در وبلاگم سر ميزنه . احتياج نيست بگویم كي است . اگر داستانش را بگویم هيچ كسي باور نميكنه

كه او دست به همچين كاري زده . حا لا فقط با خودت حرف ميزنم  كه مرا شکستاندی زمين زدي و حا لا

خيلي خوشحال استی كه شبهایم را  تير ه و تار كردي . تو كه قلبم را  تيكه پاره كردي.

  تو كه يک زخم عميق و بزرگ را در  قلبم به يادگار گذاشتي

.   تو  كه خيلي ساده از كنارم گذشتي. تو كه..................... فقط ميخواهم بگویم از دستت دلگير نيستم .

ميخواهم بگویم هرجا بشينم  بلند شوم برایت آرزوي خوشبختي ميكنم

و در كلام آخر ميخواهم بگویم بخشيدمت .

اگر زمين خوردنم من ترا خوشحال ميكنه ، اگر شكست من باعث ميشه لبخند روي لبهایت بياید،

من شكست را با جان و دل ميپذيرم . 

حرفایم خيلي زياد است . فقط تو جمله آخرم بايد بگویم من گذشته را  فراموش كردم .

من حا لا يک آدم جديد هستم . آدمي كه از گذشته درس هاي زيادي ياد گرفت .

من ياد گرفتم كه احساساتم را بكشم و هيچوقت در  زندگيم عاشق نشوم .

من ديگه به كسي دل نميبندم و فراموش ميكنم كه يک نفر محکم دلم راشكستاند