شبهای سخت زیادی را گذراندم

شبهایی که آرزو میکردم روز فرا نرسد

من در این اتاق سرد,که دیوارهایش دیگر تحمل نگاه خیره ام را ندارند

برای همیشه در خودم غل و زنجیر شدم و جز بی ارزشی خود چیز دیگری احساس نکردم

دیگر نمیتوان ماند

باید رفت

اما به کجا؟من متعلق به جایی نیستم...