پدرم ......
وقتی نه دستی برای گرفتن است نه آغوشی برای گریه....
نه شانهای برای تکیه....انتظار نداشته باش خندهام واقیعی باشد....
بغض فرو خورده ي برادرم .. شانه هاي افتاده ي مادرم .. چشمهاي اشکبارعمه ام
و فریاد های خواهرم همه و همه يك سوال را در ذهنم تكرار ميكند
دخترم حرمت دست های پینه بسته ام را نگهدار
روزی همین دست ها نان آور خانه ای بوده است...
پدر تو تنها مردی هستی که دوست داشتنت بی دلیل است
و بوسه هایت بوی صداقت میداد ..
رفتی و رفتن تو آتش نهاد بر دل ... از کاروان چی ماند جز آتشی به منزل
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۰/۱۲/۰۱ ساعت 0:2 توسط نادیه نیکزاد
|
دوستان عزیز و گرامی : وبلاگ که فعلا در آن قرار دارید چکیده از مجموعه اشعار و نوشته های است که من آنرا خدمت شما عزیزان تقدیم میکنم از همه شما ارزو دارم که بادادن نظریات و پشنهادات تان در بهتر سازی وبلاگ من مرا کمک و همکاری نماید. ( نا د یه نیکزاد )