محبوبم ...
در آن هنگام که می گردد نفس در سینه ها خاموش
نمیخواهم کسی از مردن من با خبر گردد
نمیخواهم پدر برهم نهد چشمان بازم را
نمیخواهم که مادر سختی جان کندنم بیند
ولی ای دوست اگر روزی رفیقی مهربان آمد...
زتو پرسید که یارم کجاست ؟؟
بگو در سنگر ناکامی و حسرت بسی جان داد
ولی تا لحظه آخر چنین می گفت امید من ............. بود
+ نوشته شده در دوشنبه ۱۳۹۱/۰۳/۰۱ ساعت 0:28 توسط نادیه نیکزاد
|
دوستان عزیز و گرامی : وبلاگ که فعلا در آن قرار دارید چکیده از مجموعه اشعار و نوشته های است که من آنرا خدمت شما عزیزان تقدیم میکنم از همه شما ارزو دارم که بادادن نظریات و پشنهادات تان در بهتر سازی وبلاگ من مرا کمک و همکاری نماید. ( نا د یه نیکزاد )