بوته اقاقیا بودم ، با عشق توبزرگ شدم ، حالا که درختی پر شاخ و برگ شده ام ،

 بیا و مرا از ریشه بیفکن ، دلم می خواهد هیزم شکن این درخت تو باشی .

شاخه زنبق بودم ، با عشق تو گل دادم . حالا که شاخه ای پر گل شده ام 

 بیا و مرا بچین آخر اگر تو مرا نچینی  برایم خار و گل چه فرق خواهد داشت ؟


آب چشمه بودم . با عشق تو از دل سنگ بیرون آمدم حالا که سر از سنگ خارا بدر آورده ام

 بیا و مرا بنوش مرا که بلور شفاف نیز به درخشندگیم رشک می برد بنوش .


پروانه بودم . با عشق تو بال و پر بافتم . حالا که پر و بال گشوده ام

 بیا و مرا در دام انداز . بگذار آتش عشق تو بال و پرم را بسوزاند .

به خاطر تو رنج خواهم برد  زیرا غمی که از عشق تو بر دلم نشیند برایم فرح بخش است .

نمیدانی ، نمیدانی

 چطور روز و شب در آرزوی هیزم شکنی تو در آرزوی گل چینی تو درآتش تو هستم