شب طولاني

 

مي ترسم دنيا به پايان برسد ومن درچشم توجايي نداشته

باشم ،مي ترسم كلمات نتوانند شوق مرا به تو توصيف كنند.

مي ترسم كبوتراني كه به سمت تو پرواز مي دهم نارسا باشند.

شب طولاني شده است و تا چشمان تو هست آفتاب جرات

برآمدن ندارد.

 

جز انتظار آمدنت

 


نبودنت بهترين بهانه است براي اشک ريختن

ولي کاش بودي تا اشکهايم از شوق ديدارت سرازير ميشد

کاش بودي و دستهاي مهربانت مرهم همه دلتنگيها و نبودنهايت ميشد

کاش بودي تا سر به روي شانه هاي مهربانت مي گذاشتم

و دردهايم را به گوش تو ميرساندم بدون تو عاشقي برايم عذاب است

ميدانم که نميداني بعد از تو ديگر قلبي براي عاشق شدن ندارم

کاش ميدانستي که چقدر دوستت دارم و بيش از عشق بر تو عاشقم

ميداني که اگر از کنارم بروي لحظه هاي زندگي برايم پر از درد و عذاب ميشود

ميدانم که نميداني بدون تو ديگربهانه اي نيست براي ادامه ي زندگي جزانتظار آمدنت

 

یکی از آنها من می باشم

 

به نام او به یاد تو سلام سلامی به گرمی آفتاب به لطافت ابر به روشنی مهتاب

 به زیبایی چشمانت ، چشمانی که با یک نگاه دل هزاران موجود را به لرزه در می آورد

 که یکی از آنها من می باشم

 سلامی به نغمه شیدایی بلبلی که از سرزمین عشق و آرزو ها شروع به پرواز نموده

و راه طولانی و خسته کننده ای را با تمام وجود بال و پر زده

تا پیامی برای معشوقی که با تمام وجود در قلب من است و او را دوستش دارم بیاورد

 آری عشق من و آن معشوق تو هستی و آن پیام هیچ چیز نیست

 جز اینکه از ته دل دوستت دارم دوستت دارم دوستت دارم و دیگر

هیچ..............................................

 

تو که رفتنی بودی