زهر دل

 

دل خراش است که عاشق به مرادش نرسد

در تلاش عشق بسوزد و به یارش نرسد

 

خيلي سخت است كه من و تو هميشه با هم بمانيم

 


خيلي سخت است چيزي را كه تا ديشب بود يادگاري


صبح بلند شي و ببيني كه ديگه دوستش نداري


خيلي سخت است كه نباشه هيچ جايي براي آشتي


بي وفا شود ان كسي كه جانت را برایش گذاشتي


خيلي سخت است درزمستان غم بشينه روي برفها


مي سوزانه گاهي قلب و زهر تلخ بعضي حرفا


خيلي سخت است ان كسي كه امد و كردت ديوانه


هوسهایش وقتي تمام شد بگوید پيشت نمي مانه


خيلي سخت است ان كه مي گفتبرای چشمهایت مي ميره


برود و ديگه سراغي از تو و نگهایت را نگيره


خيلي سخت است تا يک روزي حرفهاي ان باورت شود


نكنه يک روز ندامت راه تلخ آخرت شود


خيلي سخت است كه عزيزي يک شب عازم سفر شود


تازه فرداي همان روز دوست عاشقش خبر شود


وسط راه اما از عشق يک كمي ترسيده باشي


خيلي سخت است در پاييز با غريبي آشنا شوی


اما وقتي كه بهار شد يک جوري ازش جدا شوی


خيلي سخت است برا ي ان بشكنه يک روز غرورت


ان نخواهد ولي بمانه هميشه سنگ صبورت


خيلي سخت است انكه ديروز تو برایش يک رويا بودي


از يادش رفته كه تو برایش تمام دنيا بودي


خيلي سخت است بروي يك شب برای  چيدن ستاره


ولي تا رسيدي انجا ببيني روز شد دوباره


 

بینواهم بی کسم تنهایم ای خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

 

از من حذر کنید که من دل شکسته ام

 خاکسترم و بر سر اتش نشسته ام

فراموشم مکن

 

 

 

میدانی چرا ؟

 

 بعضی وقتها چشمهایم به قلبم حسودی شان میشه

 میدانی چرا ؟

                        چون تو همیشه تو قلبم استی ولی از چشمهایم دور

 

خسته شدم

 

امروز هم گذشت یک روز دیگه از روزهای بی تو بودن

هنوز از این روزهای وحشتناک باقی مانده ...

تنهای تنها میان این همه آدم سخته.

دلم میگیره وقتی برایش فکر میکنم

وقتی نگاه می کنم وتا فرسنگها کسی را پشت و پناهم نمی بینم

خسته شدم

ای کاش یک ذره فقط یک ذره شهامت داشتم

ان وقت برای پنهان کردن بغض درگلونم سرفه نمی کردم

 ونمی گفتم مثل اینکه سرما خوردم ان وقت دیگه بهانه اشکهایم نبود

خسته ام از جواب دادن های دروغکی از اینکه به دروغ بخند م

و اعلام رضایت بکنم

 تا کسی نفهمه روزگارم عالیه برای سوختن برای نابودی

من به اینها کار ندارم دلم برای تو تنگ شده 

 

انتظار برای .....

 

انتظار می کشم و باز انتظار می کشم؛

 کار دیگری جز انتظار ندارم .

انتظار برای آن چیزهایی که آرزوهایم را ساخته اند .

انتظار برای روزهای بهتر، انتظار برای پایان تیرگی ها ،

انتظار برای گفتن حرفهای نگفتهای که راه گلویم را سد کرده اند ،

انتظار برای پایان یافتن خاموشی فریادهایم ،

 انتظار برای شنیدن صدایی عاشقانه از میان تیرگی شب

 انتظار برای دیدن چشمانت 

 

نمیدانم

 

نمیدانم چرا این ها را می نویسم !

 فقط می دانم دلم گرفته دلم گرفته به اندازه ای که هیچ بادی نمیتواند ابرای دلم را کنار بزنه !

 یا قدرت باد ها کم شده یا ابر ها خیلی زیاد شدن .

نفهمیده بودم

 

 

و تو می دانی ...

 

در ذهن می آورم قلبم تپیدن را آغاز می کند و در گوشه

تنهاییم خاطراتم را مرور می کنم خاطرات تلخ و شیرین را بودن و نبودنت را

لحظه های تنهایی را لحظه های انتظار را و اکنون می فهمم که عشق چه ها می کند

 و تو می دانی 

که این خاطرات اشک من است که ازگونه هایم سرازیر می شود .

 

بیوفا شد

 

 

منتظرم عزیزم برگرد

 

  

 بازهم اسمان گرفت دلم بی قرار است

 میریزه اشکهاهم روی گونهایم

 دوباره خلوت خاطراتم از تو یادگاره کاش پپیشم بودی دلم طاقت ندارد

 اغوش تو مرحم دردم با تو گرم بودن لحظات سردم

حالا دنیای من پراز درداست و بی تو رنگی نداره

برگرد نذار بشکنه شیشه ی قلبم

هستم منتظر تا دم مرگم حتی خورشید اسمانم بی تونوری نداره

 

 

رفتی که .....