تنهایم

هرچقدر كه دور شوی بودنت حس مي شود
هميشه با توام
ميگویند نميدانم اگر زندگي بهتر از مرگ است
ولي عشق بهتر از دوتا شان بود .
چهره ام در ازاي چشم هايت چشم هايم در ازاي پديدارشدن چهره ات
و قلبهاي بي رياي حقيقي در اين چهره ها آرامش را به پا مي دارند .
آنجا كه بتونم نيمه گم گشته خود را بازيابم
نيمه اي عاري از ارتفاع ، نيمه اي عاري از پهنا ؟
اگرچی مرگ يكسان در هم نمي آميزد
اگر كه عشق ما يكي گردد
بدين معناست كه عشق من و تو بسان هم است
كه هيچ نتواند آن را سست كند، يا بميراند .

تقدیم به بهترین حس زندگیم .........
![]()

دلم گرفته به اندازه وسعت تمام دلتنگی های عالم
شیشه قلبم انقدر نازک شده که با کوچکترین ضربه ی می شکند
می خواهم فریاد بزنم ولی واژه ای نمی یابم که عمق دردم را در فریاد منعکس کنم
فریادی در اوج سکوت که همیشه برای خودم سر داده ام
دلم به درد می اید وقتی سر نوشت را به نظاره می نشینم
کاش می شد سرنوشت را با ان روزها شیرینم عجین کرد
بغض کهنه ای گلویم را آزارد نفرین به بودن وقتی با درد همراست
ای کاش باز هم کسی اشکهایم را نبیند

ترا من دوست میدارم اگر چی بی وفا باشی
بدنبال تو می آیم اگر هم نا آشنا باشی
نمیگویم بمان با من و یا رحمی به حالم کن
ولی هرگز نمیخواهم که از این دل جدا باشی
ببین من ساده میگوییم نه با الفاظ پیچیده
تو هم باید به فکر قلب ما باشی
دلم تفسیر ها دارد به آیات نگاه تو
و میدانم سزاواری که در حکم خدا باشی
همین یک جمله را امشب بخوان از برق چشمانم
ترا من دوست میدارم اگر چه بی وفا باشی
در کوچه های تاریکی و تنهایی دلم ، فقط تو با شمعی در دست به من نگاه می کردی
و دیگران پشت به من مرا در تنهاییم رها می کردند
و اما تو فقط می نگریستی که چگونه تنها و بی کس در باتلاق سیاه زندگی غرق می شوم
من از دیگران دل گیر نیستم چون مرا ندیدند تا کمک کنند ...
اما تو ...

هميشه يادت باشد چيزي را كه امروز داري شايد آرزوي ديروزت بوده است
بزرگترين آرزوي فردایت باشد
پس هميشه سعي كن قدر چيزي راكه امروز داري خوب بداني
سعي كن به خاطر كسي كه دوستش داري غرورت را از دست بدهی
ولي مواظب باش به خاطر غرورت كسي را ازدست ندهي
هميشه با آدم ها زندگي كن ولي براي آدمها زندگي نكن
براي عشق تمنا كن ولي خار نشو
براي عشق گريه كن ولي به كسي نگو
براي عشق مثل شمع بسوز ولي نگذار پروانه ببيند
براي عشق پيمان ببند ولي پيمان نشكن
براي عشق جان خودت را بده ولي جان كسي را نگير
براي عشق وصال كن ولي فرار نكن
براي عشق زندگي كن ولي عاشقونه زندگي كن
براي عشق بمير ولي كسي را نكش
چشمهاي خود بياموزيد كه نگاه به كسي نيندازند
اگر نگاه انداختند عاشق نشوند
اگر عاشق شدند وابسته نشوند
اگر وابسته شدند مجنون نشوند
و اگر نيز مجنون شدند با عقل و منطق زندگي كنند
اينك كه پا به اين راه دشوار گذاشته ايد
با صداقت عشق را ابراز كنيد
تنها عاشق يك دل باشيد
تنها به يك نفر دل ببنديد
و با يكرنگي و يكدلي زندگي كنيد
به عشق خود وفادارباشيد
تا پايان راه با عشق باشيد
و از ته دل عشق را دوست داشته باشيد
از تمام وجود عاشق شويد
عشق واقعی هیچوقت نمیمیرد
این هوس است كه كمتر و كمتر میشود و از بین میرود
عشق خام و ناقص میگوید من دوست دارم چون به تو نیاز دارم
ولی عشق كامل و پخته میگوید به تو نیاز دارم چون دوست دارم
سرنوشت تعیین میكند كه چی شخصی در زندگیت وارد شود
اما قلب حكم می كند كه چی شخصی در قلبت بماند
راه دور است و پر از خار بيا برگرديم
سايه مان مانده به ديوار بيا برگرديم
هر زمانی که تو قصد سفر از من کردی
گريه ام را تو به ياد آر بيا برگرديم
اين کبوتر که تو اينسان پر و بالش بستی
دل من بود وفادار، بيا برگرديم
ترسم اينجا که بسوزد پر و بال عشقم
يا شود حاصل تکرار بيا برگرديم
يک غزل نذر نمودم که برايت گويم
گفتم آنرا شب ديدار بيا برگرديم
باز گفتی که برايم غزل از عشق بگو
يک غزل ميخرم اينبار بيا برگردیم
من که عشقم به دو چشم تو دخيلی بسته است
عشق من را مکن انکار بيا برگرديم
به نام آنکه نامش هيچکس بود که هميشه نامش بر وجودم تاخت
به نام آنکه در آسمان است او که قلبم را با خود برد
به نام آنکه در گوشه اي خلوت کرده آنکه هستي اش را به اسمش باخت
آنکه وزن شعر را بر هم زد آنکه روح مرا بر تن زد
که هيچوقت نبود و نخواهد بود که چشمش را به اشکم گداخت
به نام هيچکس که در قلبم زندگي مي کند
که در اسمش اسمم را نهفت و به همانجايي برد
که هيچکس راه ندارد او همان آغاز کننده من است
و من آغاز کننده او به نام هيچکس
در این دنیای پر هیاهو ، یکه و تنها ایستاده ام نه یاری است و نه همدمی
دلم لبریز از غصه و غم میخواهم فریاد بزنم اما صدایم یاریم نمی کند
ساکت نشسته ام و به دور دستها خیره شدم
همدم تنهاترین ها بودم واما کسی را همدم خود نیافتم
در وجودم غویایی بر پاست و نیروی نامعقولی حس میکنم میخواهم طغیان کنم .
از زندگی دلگیرم.آسمان زندگیم ابری است نه ستاره ای نه آفتابی نه مهتابی .
آه ای ستارگان آسمان از چه بدین سان بی رحم گشته اید
که حتی در آسمان زندگیم سوسو نمیزنید
عاشقت خواهم ماند بی آنکه بدانی دوستت دارم
بی آنکه بر لب آرم در دل خواهم گفت بی هیچ اندویی در آغوشت خواهم گریست
بی آنکه حس کنی در تو آب خواهم شد
بی هیچ گرمایی در کنار آشیانه یی تو آشیانه میکنم
هیچ وقت از دوست داشتن انصراف نده ........
اگر برایت دروغ گفت برایش فرصت بده ........
عشق را تجربه کن اگر در آن شکست هم بخوری .........
این را بدان اگر کسی وارد زندگی ات شد و ترا رها کرد رفت .
بر علاوه که اینکه خاطره به جا میگذاره به تو یک تجربه هم میماند
نمی خواهم هیچ کسی بداند دل من برای چی خون است
تقصير خودم نيست
ترا که مي بينم
هر چی از بر کرده بودم ، از برم می رود
" ترا که می بینم "
همه ی واژه ها نا گفته می مانند
تا همیشه چیزی برای با خودم تکرار کردن داشته باشم !
همه ی اینها تقصیر حرارت حضور توست
سنگینی حرم حضور ترا
پاسخی جز سنگینی سکوتم نمی یابم
تقصیر خودم نیست که « ترا که می بینم »
چیزی برای گفتن ندارم ...
بی خبر پیمان یاری را گسست ![]()
این خبر ناگاه پشتم را شکست ![]()
آن کبوتر عاقبت از بند رست ![]()
رفت و با دلدار دیگر عهد بست ![]()
تو می روی و من در امتداد مسیر عبورت خیره خواهم شد
و تو دور و دور تر می شوی
و من اکنون آخرین نفسهایم را خواهم کشید
تو میروی و کوچک و کوچکتر می شوی
و من نقش بر زمین
دوباره دفتر خاطراتم را برای آخرین بار ورق خواهم زد
و پایان این دفتر را با یک نفس عمیق امضا خواهم کرد
و خواهم رفت. . .
تقدیم به چشم هایی که درراه ماندند دل هایی که انها را ندیدند
تقدیم به اشک هایی که غرورشان شکست وهمیشه منتظر ماندند
دیگران گربه وصال توخوشند
ما شب وروزبه یک وعده دیدارتو خوشیم
می نویسم خاطرات با اشک اه / درشبی غمگین وتاریک وسیاه
مینویسم خاطرات از روی درد / تا بدانی دوریت با من چه کرد

تکیه بر دیوار کردم خاک بر فرقم نشست
دوستی با هر کی کردم عاقبت قلبم شکست
فقط سوز دلم را در جهان پروانه میداند
غمم را بلبلی کا واره شد از لانه میداند
نگویم چون ز غیرت غیر میسوزد به حال من
ننالم چون ز غم یارم مرا بیگاه می داند
به امیدی نشستم شکوه یی خود را به دل گفتم
همی خندد به من این هم مرا دیوانه می داند
به جان او که دردش را هم از جان دوست تر میدارم
ولی میمیرم از این غم که میداند یا نمی داند
برای تو مینویسم برای تو مینویسم از اعماق احساسم
مینویسم تا بدانی تپش قلبم در سینه به خاطر توست
برای تو مینویسم که بدانی تو بودی ان یگانه عشقی که در لابه لای خرابه های قلبم لانه کردی
و از انها گلستانی جاودانه ی ساختی
برای تو مینویسم
تا بدانی دوریت برای من مثل دوری ماهی از اب است و دوری کبوتر از اسمان
برای تو می نویسم
دیگر از عشق وجودم با فریادی خاموش که در لابلای هیاهوی عشق گم شده
برای تو مینویسم ای عزیز دوست داشتنی
ای بهترینم . ای همه زندگیم .
دوستت دارم .

تا کجای قصه باید ز دلتنگی نوشت
تا به کی بازیچه بودن در دست سرنوشت
تا به کی با ضربه های درد باید رام شد
یا فقط با گریه های بی قرار آرام شد
بهر دیدار محبت تا به کی در انتظار بادید بود
خسته هم از همه
از این زندگی با غصه های بی شمار

ای مسافر غریبه چرا قلبم را شکستاندی
رفتی و تنهایم گذاشتی دل به ناباوری ها بستی
ای که بی تو تک و تنهایم
در این غربت سنگی می دانم بر نمی گردی
شدی همرنگ دو رنگی همه ی زندگی من
ان نگاه عاشقت بود رفتی و ازم گرفتی
ان نگاه آشنایت را حالا من تنها نشستم
چی غریبم بی تو اینجا
باز هم به تو می گويم زندگی با لبخند زيباتر است
پس بيا برای اينکه همواره هوای زندگيمان بهاری باشد
هيچگاه آفتاب لبخند و امواج مهربانی را از يکديگر دريغ ننمائيم
و همواره در زنگی يار و همراه هم باشيم
بيا تا مهربانی را از آسمان بياموزيم که هم گرمای آفتاب
و هم قطرات باران را برايگان بر زمين می بخشد
بيا تا ........
___$$_________$$$
__$$$$_______$$$___$$$$$
_$$$$$$_____$$$___$$$$$$$
$$$_$$$$___$$$__$$$$____$
$____$$$$_$$$$_$$$َ
_______$$-$$$$$-$$----$$$$$
____$$$$$$$$$$$$_$$$$_$$$$$
___$$$$$$$$$$$$$$$$$_____$$$
__$$$__$$$$$$$$$$$$________$
_$$___$$$$$$$$$$$$$$$$$
$$___$$$$_$$$_$$$__$$$$$
$___$$$$___$$__$$$$___$$$
____$$$_____$$___$$$____$$
____$$______$$$___$$$____$
____$$_______$$____$$$
____$________$$$____$$
____ _________$$$____$
_____________$$$
_____________$$$
____________ $$$
____________$$$
___________$$$
_________$$$$$
________$$$$$
______ $$$$$$
این تنهایی حق من نبود این دلتنگی حق من نبود این پریشانی حق من نبود
امشب شب اخر است فقط خدا میداند امشب من چی حالی دارم
امشب شب اخراست که با همیمِ يعني ميشود امشب صبح نشود ؟
تنم مي لرزه و توخوب ميداني اين به چی معناست حالم خوب نيس
تصور تمام شدن همه چي .....................
نمي توانم
ميري و مرا در اوج تنها ميذاري و ميگویي حتي اميد نداشته باشم
ميگویي باري هستم به دوشت تو امشب خوشحال استی
خودت گفتي در اين مدت همه عقده هایت را روي من خالي كردي حالا هم سبك ميروي
و باز من ميمانم و سكوت و اشك و حسرت
دلم ميخواهد از صداي هق هق هاي امشبم خواب به چشمهایت نياید
نميتوانم اين شب نحس را باور كنم هيچ حالم خوب نيست اين نبايد پايان ما باشد
ولي من ديگه نفسي براي جنگيدن ندارم
من همين جا ميميرم و تمام ميشوم با تني سرد و لباني كبود وداغ به دل
حالی كه من را از اغوشت جدا كردی باور داشته باش در يك ويرونه خاكي يك متري ميگذارنم
و مشت مشت خاك روي جسم بي روح من ميريزن
و فقظ كاش ان لحظه فرياد های حسرت بارت را يشنوم
فريادي كه من امشب در سكوت كشيدم
سوختم پرپر زدم و خاكستر شدم و تو ............
ما شروع نكرديم كه اين پايان ما باشد
خدایا مرا تنها ماند تو تنهایش نمان


به نام لحظه های شيرينی که در کنارت گذشت
لحظه های تلخی که در نبودنت سپری شد
و لحظه های انتظاری که برای ديدنت به برگ های ورق خورده کتاب عمرم سپرده می شود
برای تو می نويسم تو که برايم عزيزترينی در دنيا برايم بهتريني
بهار وسر سبزی هایش و عطرها و پرنده ها به پايان می رسند
حتی شعرها و شکوفه ها در گذر روزگار پژمرده می شوند
اما آن بهاری که به پايان نميرسد تويی
تکرار نام تو هر زمان و هر کجا که باشم حس با تو بودن را به قلبم می کشاند
و دلم را از بیگانگی ها می رهاند
روزها و شبهای بی شماری را پر عطش به اميد ديدار دوباره ات سر کرده ام
بعد از گذر از راه ها و کوچه های بن بست به تو رسيده ام اميد لحظه هايم بوده و هستی
و من هم اکنون باورهای خسته خويش را به پنجره زيبای چشمانت می سپارم
اگر بی مقصد مانده ام و اگر در حسرت ديدنت گل نگاهم پژمرده شده است
به معجزه عشق تو همه لحظه های کهن را به آخر می رسانم
نسيم معطر وجودت همه احساسم را زلال ميکند و من عجيب از ته دل احساس ميکنم
به دل مغرور و صبورت نيازمندم
تقصير توست که آرامش بخشی و با خوبی و محبتت مرا عاشق و ديوانه ساختی
ای کاش بگذاری تا هميشه در چشمان تو و نگاهت زندگی کنم
ای کاش انبوه تلنبار شده حرفهايم را از نگاهم بخوانی
و ببينی که چه قدر دوستت دارم و هنوزهم همان آرزوی هميشگی در دلم موج می زند
آرزوی با تو بودنم را باور کن
به نام خدایی كه
هستی را با مرگ ، دوستی رابی رنگ ، زندگی را با رنگ ،
عشق را رنگارنگ ، رنگین كمان را هفت رنگ ، شاپرك را صد رنگ …
و من را دلتنگ تو آفرید
اگر میشود نماز عشق را پیشت ادا کردن // دو زانو می نشستم از جفایت گیریه می کردم
دیشب به پای دلدار بسیار گیریه کردم + بودم چو مست دیدار سر شار گیریه کردم DS-A
تکيه بر دوست مکن محرم اسرار کسي نيست ما تجربه کرديم کسي يار کسي نيست (DS-A)
شادم با دردت مستم با یادت خواهی مجنونم خواهی فرهادم DS-A
مرگ خیلی آسان می تواند الآن به سراغ من بیاید
اما من تا زمانی که می توانم زنده بمانم هرگز به استقبال مرگ نخواهم رفت
اما اگر روزی ناچار با آن روبرو شدم که می شوم مهم نیست
مهم این است
که زندگی یا مرگ من چی تاثیری در زندگی دیگران داشته باشد
آرزوی من
سالهاست که می نویسم
بی آن که خود خواسته باشم . خیلی چیزها را از دست داده ام
شاید هم از من گرفته اند نمی دانم
و من اینک در جزیره ای دور دست و بی هیچ امیدی می نویسم
و به دست امواج میسپارم
تا که شاید روزگاری این نوشته های من بدست نسل های آینده بیفتد
و آنها بدانند که ما کی بودیم و چگونه زیسته ایم

سلام بر ابرهاي دوباره
سلام بر ديوارهاي هميشه
سلام بر تو كه نازنين تريني
و سلام به روزهايي كه ترا در آغوش خود دارند
مي دانم كه روزي فرا خواهد رسيد
روزي انتظار به پايان خواهد آمد
و من ترا خواهم ديد
ترا خواهم ديد
كه درآسمان هستي ام به پرواز آمده اي
و خويشتن را نيز كه به نظاره تو نشسته ام
انگشتان من تاب دوري ترا ندارند
و در آسمان بي انتها ساكن باقي مي مانند
ترا نشان مي دهند و از ياد مي روند
تمام رگ های وجودم تو را صدا میزنند . دلم تنگ چشمانت پشت دیواری از انتظار می پوسد
اما از تو خبری نیست . حتی نسیم هم دیگربا تو بودن را مشق نمیکند .
انگشتانم پر از نا امیدی دیوار های زمان را میشکافند اما تو نیستی
تو نمی ایی و من در پس گنگ و خاموش با تو بودن را ترانه میشوم
و من از پس این فاصله ها می میرم اما کسی نیست تا یادم کند . هیچکس نیست .
|
|
|
هرشب با حریر پوست تو به خواب میروم و هر صبح با در آغوش داشتن تو از خواب بیدار میشوم نیمه شب وقتی چشم باز میکنم تابلویی زیبا از آفرینش خداوند را می بینم موهای ابریشمیچشمانی زیباو دل فریب خواب و بسته لبهایی سرخ و براق زیر لحاف سفید با شکوفه های صورتی رنگ با انگشتانم بر حاشیه صورتت طرح زیبای چهره ات را میکشم وقتی به لبانت میرسد میبوسی با دستانم تو را در آغوش میکشم و تو انگار بیدارخودت را در آغوش من جا میکنی یک قالب تمام عیارسرت را به سینه ام زیر گردنم می چسبانی و آرام به خوابی آرام تر فرو میروی گرمای نفس های تو که به سینه میخورند آرام آرام با موهایت بازی میکنم روح تازه ای در من دمیده میشود و با انگشتانم تارهای لطیف موهایت را شانه میکشم یکی دوتا سه تا ... دستم را به روی سرت میکشم و نوازش میکنم وحی آمد به من نگاه میکنی.. _قول میدی هیچوقت تنهایم نمانی ؟؟ آره عزیزم قول قول و باز در قالب آغوش من فرو میروی سرت را به سینه ام میچسبانی و گرمای نفسهایت به من امید به زندگی می بخشد
|
چی روزایی خوش بود دلی که شد هوادارش
روی بدی هایش چشمهایم را بستم آخرم شدم گرفتارش
چی دورانی سر شد همه خواب و همه رویا
دیگر ان قلب خوش باور شده بیزار از این دنیا
سر سازش نداره دلش از جنس دیواره اینم از بخت بد روزگاراست
چه شوم است این دنیا که خوشی هایش با این و اواست
این از رسم امروز عاشقی قیمتش چنداست
اگر عشقت باهات خندید یک روزم به تو می خنده ...
سر سازش نداره دلش از جنس دیواراست اینم از بخت بد روزگار
چه شوم است این دنیا که خوشی هایش با این و اواست
من تمام بي كسي هايم را قامت بسته ام
و در طولاني ترين سجده اندوه به اندازه همه نبودنهايت اشك مي ريزم
و به بلنداي يلداي فراقت با آهي ازعمق قلب هزارپاره ام
كابوس رفتنت را خاكستر مي كنم
.بگذار بي ادعا اقرار كنم كه دلم برايت تنگ مي شود ،
وقتي نيستي دلتنگي هايم را قاب مي كنم .
لحظه لحظه غروبي را كه نيز دلتنگ تو و چشمان باراني ات مي شوم ،
قاب مي كنم تا وقتي آمدي نشانت دهم كه شايد ديگر تنهايم نگذاري
تو كه مي آيي پنجره اي باز مي شود پرده بي رنگ دلتنگي كنار مي رود
آرام ميان جانم خانه ميكني و چه ساده همسايه سيبهاي كال مي شوي
حال من و آسمان دلتنگ بارانيم