افسوس که دوری  دوری از من  وقتی شبها چشمهایم را به یاد تو می بندم

 تورا با تمامی وجودم احساس می کنم  و گاه با حسرت به خود می گویم

 کاش این رویا به واقعیت می پیوست  دیگر از پا افتاده ام توان راه رفتن ندارم

 هر لحظه که می گذرد احساس می کنم دورتر می شوی 

 آرامش وجودم کمی آرامتر برو تا بتوانم با این تن زخمی به تو برسم 

کاش می دانستی