می خندم و اشک می ریزم

چه بی رحمانه خود را گم کردم

تا مجبور نشوم به یاد بیاورم که هنوز عاشقم

نمی دانم این شکست از من بود یا از روزگار

تنها می دانم من مقصرم

حال نمی دانم مرا در ابهام این دقایق جا می گذاری

یا باز هم مثل همیشه دستان گنه کارم را می گیری

و این را بدان که من خود می دانم حرمت عشق را شکستم

بیش از این سرزنشم مکن

که من خود در انتهای پشیمانیم