به نام تک پناه آشفتگان دیار سرنوشت

قلم در دست می گیرم  و افکار پریشانم را به دقایق هدیه می کنم 

در پس کدامین نقاب پنهان شده ام نمی دانم تنها می دانم این سکوت از من نبود 

گاه بی گاه به لب پنجره ی ذهن من می آیی تو به من می خندی

بی آن که بدانی در انبوه ثانیه ها سر گردانم

خاطراتم لحظه به لحظه مرا در کوچه های قلب پاکت فرو می کشد

مرحم شب های بی کسی کجاست ؟   

آرام و قرار من در دستان کیست ؟

خداوندا ستاره ام را به من باز گردان

واژه ها یاری کنید تا دریا را آرام کنم

تا آن بی کس خاموش را پیدا کنم 

من در خودم تنها شدم

ترس را به من نشان دادی شجاعت را به من بیاموز

تنهایی را همدم شبهایم کردی مونس را نمی خواهم

من با این تنهایی هم سفرم

من در غریبگاه ای دنیا زندانی ام

مرا از تمامی حماقت ها تهی کن چرا که من هنوز سرد و تاریکم

خداوندا تو را قسم به انسانی که قلبش را تنها جایگاه عشقت قرار دادی