بی هدف زندکی کردن بی صدا گریستن

دیگر هیچ قلب عاشقی برایم نمی تپد

صدای ناله ی قلبم را با تمام وجود حس می کنم

هیچ گوش شنوایی برای همدردی پیدا نمی شود

هیچ نگاهی قلبم را تسخیر نمی کند تنها اعتراضم به خداست....

حتی او هم جوابی برای پرسش هایم ندارد

ثانیه ها را برای شمردن در جها نی دیگر می شمارم

اخر می گو یند انجا جهانی بهتر است

دیگر حتی مرگ هم مرا از خودش نمی ترساند

کاش می دا نستم چرا افریده شدم

کاش می دانستم به کدامین گناه چشمانم باید یکدم ببارد