خسته ام از روزهای پر خزان خسته ام از این لحظه های کشنده

خسته ام از انتظار به امید روزی بهاری خسته ام دیگر نمانده برایم پای رفتن

خسته ام از این زمانه مردمی پر مکر وحیله

خسته ام از حرفهای پر ریا نگاههای تکراری

خسته ام از خود از چشمانی اشکبار همچون ابر بهار

خسته ام از زخم زبان ان دشمن در تن دوست

خسته ام از این سیاهی شب خسته ام چون ماه تنها در اسمانی بی ستاره

خسته ام همچون مسافر در مقصد خویش خسته ام از بودن و سکوت این همه درد

خسته ام از این بی همزبانی از تنهایی از این بی کسی

خسته ام از این قلب خسته با تو هستم ای خدا این انتظار از بندت زیاده ه

خسته ام خسته ام خسته ام  .....