گاهگاهي كه دلم ميگيرد

پيش خود ميگويم

آنكه جانم را سوخت

ياد مي آرد از اين بنده هنور؟

*ما دوتن مغرور هر دو از هم دور

واي در من تاب دوري نيست

اي خيالت خاطر من را نوازش بار

بيش از اين در من صبوري نيست

بي تو من تنهاي تنهايم

به ديدار تو مي آيم