چند روزی است که دیگر در ایوان حیاط مان صدای پرنده ای

که هر روز از احوال عشقم خبر می آورد را نمی شنوم

چند روزی است که دیگر هیچ صدایی نمی شنوم

حتی صدای خودم را که از دل تنگی سخت در عذاب است .

  برای با او بودن باید دوری ها را تحمل کرد

آخر تا کی باید همه چیز را تحمل کرد

تا یک روزی درست بشه ان روز کی است پس چرا نمیاید

لعنت به این زندگی که آدما را عاشق می کنند

بعد میزارند میرند انگار نه انگار

که ما عشقی داشتیم .