تبر زندگی
زمین به پای درخت افتاده است
با لبان خشک و ترک خورده درخت را برای چیزی التماس میکند .
و درخت ریشه هایش را در قلب او فرو کرده است زمین درد میکشد اما هیچ نمیگوید .
وجود خود را از زمین دارد و به او بی محابا فخر میفروشد .
و زمین غافل از وجود گرانبهایش خاک زیر پای درخت شده است .
درخت سروری میکند و او بندگی درخت روز به روز مغرور تر میشود .
و او فروتن درخت جوان میشود و او ذره ذره پیر و فرسوده میشود .
درخت وجود زمین را میبلعد و و برگهای کهنه خود را به او ارزانی میدارد .
زمین سخاوت مندانه هستی اش را به او میبخشد .
اما درخت مشت بر سینۀ مهربانیِِ زمین میکوبد .
زمین راضی است از روزگارش .
اما درخت بلند پروازانه میخواهد خورشید را نیز همچون زمین آنِ خود کند .
اما ...
او غافل است از تبر زندگی که بی صبرانه برای شکافتن پیکرش لحظه شماری میکند .
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۱۱ ساعت 12:2 توسط نادیه نیکزاد
|
دوستان عزیز و گرامی : وبلاگ که فعلا در آن قرار دارید چکیده از مجموعه اشعار و نوشته های است که من آنرا خدمت شما عزیزان تقدیم میکنم از همه شما ارزو دارم که بادادن نظریات و پشنهادات تان در بهتر سازی وبلاگ من مرا کمک و همکاری نماید. ( نا د یه نیکزاد )