بکذار بغض هایم را یک بار دیگر برایت بگویم بگذار شبی دیگر برایت گریه کنم

 بگذار که اشک چشمانم با وساطت به تتو فکر کند دیشب تلخ ترین شب عمرم بود

 و تا صبح گریه کردم نه از سر ناچاری نه از سر تنهایی بلکه از احساس پر از دردم

دیشب تمام خاطراتم را جمع کردم کاغذی های که برای هم مینوشتیم

 تا هرچی که بین من و تو هست همه و همه را آوردم و تا توا نستم گریه کردم

انگار پیشم بودی چشمهایم را بستم و انگار تو بودی و من

 انقدر بوسیدمت که ستاره ها حسرت نشستند

 و وقتی بیدار شدم جای بوسه هایم روی خاطراتی بود که از تو برایم مانده بود

خاطرات دستایی پر از گل خاطرات چشمایی پر از شوق