دوری تو
باز هم شب از راه رسید و باز سکوت و باز تنهایی .
چی احساس غریبی دارم چرا تنم یخ کرده و اینگونه میلرزد ؟
شاید بیمار شده ام یا شاید هم ... شاید ترسیده ام از تنهایی .
فقط به تو می اندیشم به خنده هایت صدای شفاف و جذابت
حتی به قدم های موزونی که برمیداری .
ساکن کدام دیاری که اینقدر از من دوری ؟ سکوت شبم را بشکن
و مرا از خود بی خود کن در رویاهایم ترا تصور میکنم .
از گرمای نفس هایت تنم گر میگیرد میسوزم خیس عرق میشوم و نفسم بند می آید.
انگار تب دارم تب دوری از تو
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۱۸ ساعت 13:0 توسط نادیه نیکزاد
|