يادت هست ؟
پس از مرگم چی بگويم نميدانم .......
حال و روزم خود گوياي همه چيز است
نبودنت، زخم عميقي است كه هر چه مي گردم مرهمي برايش نمي يابم
به كابوسي مي ماند كه گويا تمامي ندارد كي صبح مي شود، نمي دانم
اين كابوس گويا شب و روز نمي شناسد آرام در دل شب پنهان ميشوم
تا صبح بيداري و بيقراري رسم تازه شبهاي من است
روزهاي رفته چون سايه بر ديوار اتاقم نقش مي بندند يادت هست ؟
از رفتن كه مي گفتي صدايم بي صدا در سينه مي شكست
مي دانستم اين كابوس به سراغم خواهد آمد بايد به خواب مي رفتم
اين كابوس در تقدير من بود حالا كه نيستي، چشمانم چه بي تاب نگاهت شده اند
آسمان چی بر من سخت مي گيرد روزها چی عمر درازي دارند
شبها چی پر تشويش و نا آرام اند بي پناهي دستانم را مي بيني ؟
مي شنوي آواي تنهاييم را ؟ مي شنوي آواي تنهاييم را ؟
+ نوشته شده در یکشنبه ۱۳۸۹/۰۷/۱۸ ساعت 23:1 توسط نادیه نیکزاد
|