من آن قایق کوچکی هستم در جزیره بی انتهای تنهایی ها

 که هر روز شاهد غروب غمناک خورشیدم  و

 در افق های دور دست تنها تغییر من کلمه

تنهایی است ، آری غبار تنهایی ها ست،

 که  من در عالم تنهایی تفسیر می کنم و

 هزارها بارنغمه تنهایی را برای

 تنها دلخوشی زندگیم می سرایم

زمان به سرعت می گذرد

و سکوت وحشتناک

 تنهایی بیشتر  قلبم سنگینی میکند

 من با تنهایی تولد شده و با تنهایی سالهاست آشنایی

 بر قرار کرده و سالهاست در دیار تنهاییها زندگی میکنم