امشب دلم گرفته بیا کنارهم باشیم

ساده آغاز کردم با دلت و صداقت دلم را فرش زیر پایت ساختم

احساسم را مثل دو شانه ای برای آرامش تو بنا کردم
...
و دستان نحیفم را پناه دستانه تو ساختم

این همه را میدادم تا عشق تو و و آن چشمان رویاییت را داشته باشم

به یاد داری قدم های ما بر روی زمین که آنها جایی را ثبت می کردند

از رد پاهایی که به آن لحظه به لحظه عطر محبت می ساخت

کوچه هایی که درختانش به پاکی عشق ما رقص میکردند

و یا برگهایشان را زیر پای ما می انداختند تا از قدم گرم ما بوسه بگیرند

و پرندگان با نسیم عشق برای ما آواز عشق میخواندند

چی زیبا بود

حس غرور در کنار تو در مقابل چشم هزاران غریبه چی روزهایی بود

خواستم ترا از رویاهایم و ذهنم دور کنم اما نشد

مگر میشه آدم عشقش را فراموش کنه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

حالا فهمیدم از عاشقی سهم من بی کسی است

من نمیدانم او چطور رفت......................................

خیلی تلخ بود خیلی.خیلی تلخ بود چون دیدم

قاب غروب او دست در دست دیگریست و مستانه به چشمان او نگاه میکرد

اما نمیدانست چشمهای من پشت این قاب داشتن می سوختن

حالا دیگر بغض غریبی در نفسهایم هست

شبنم مخصوصی درون چشمانم نقش گرفته،قلبم دیگر نیمه جان شده،

حالا کجایی گمشده من که نیاز به کمکت دارم

شاید یک روز بیایی و ان روز من نیستم و مردم و گریه میکنی