روز تولدم را فراموش کردی..... گفتم گرفتاری

سالگرد آشنائی ما را از یاد بردی.... گفتم مشکل داری

زیبایی لبخندم را نادیده گرفتی..... گفتم غصه داری

محبتهایم را از یاد بردی..... گفتم گله و شکایت داری

ولی حالا خودم را فراموش کردی نمیدانم چه بهانه ای برای دلم بتراشم

يک عاشق چشم به راه...

عاشقي که مدتهاست در غم انتظار نشسته است

درآتش فاصله ها سوخته است

در گلدان طاغچه تنهايي ها شکسته است

و هماني که تمام درهاي دلتنگي ها بر روي او بسته است

 من همانم که به او ميگويند ديوانه

به او ميگويند آواره