دور برو دیگر نمیخواهم ببینمت ..

دستت را از دستهایم جدا کن سرت را از روی شانه هایم بردار و برای همیشه کنارم برو
برو که دیگر نمیخواهم عاشق بمانم دلتنگ ات شوم و در انتظارت بنشینم
برو که دیگر اشکی در چشمانم نمانده که برای تو بریزد
خیلی خسته ام میخواهم با تنهایی باشم تنها در گوشه ای بنشینم و با خود درد دل کنم
برو برای همیشه فراموشم کن
فراموشم کن زیرا به فراموشی ات می اندیشم
اگر میخواهی گریه کنی در گوشه ای تنها بنشین و زار و زار گریه کن
نمیخواهم چشمهایت را اشکبار ببینم و دلم برایت بسوزد
دلم از سنگ شده دیگر یک ذره احساس در وجودم نیست
بس است هر چی مرا با عشقت شکنجه دادی و مرا درآتش عشقت سوختاندی
بس است هر چی سوختم و با عذاب عشقت ساختم رهایم کن
آغوشت را دیگر برایم باز نکن دستانت را به سوی من درازنکن
زیرا همان یک ذره غرورت را نیز خواهم شکست
برو و برای همیشه اسم مرا از قلبت خط بزن و فکر با من بودن را از سرت بیرون کن
دیگر نمیتوانم غم و غصه های لحظه های با تو بودن را تحمل کنم با خود بگویم این دیوانه کجاست ؟
بس که به انتظارت نشستم تا تو بیایی دلشکسته شده ام ..
سرت را از روی شانه هایم بردار و برای همیشه فراموشم کن
دور برو که دیگر نمیخواهمت

دوستان عزیز و گرامی : وبلاگ که فعلا در آن قرار دارید چکیده از مجموعه اشعار و نوشته های است که من آنرا خدمت شما عزیزان تقدیم میکنم از همه شما ارزو دارم که بادادن نظریات و پشنهادات تان در بهتر سازی وبلاگ من مرا کمک و همکاری نماید. ( نا د یه نیکزاد )