دستت را از دستهایم جدا کن سرت را از روی شانه هایم بردار و برای همیشه کنارم برو

برو که دیگر نمیخواهم عاشق بمانم دلتنگ ات شوم و در انتظارت بنشینم
برو که دیگر اشکی در چشمانم نمانده که برای تو بریزد

خیلی خسته ام میخواهم با تنهایی باشم تنها در گوشه ای بنشینم و با خود درد دل کنم

برو برای همیشه فراموشم کن

فراموشم کن زیرا به فراموشی ات می اندیشم

اگر میخواهی گریه کنی در گوشه ای تنها بنشین و زار و زار گریه کن

نمیخواهم چشمهایت را اشکبار ببینم و دلم برایت بسوزد

دلم از سنگ شده دیگر یک ذره احساس در وجودم نیست

بس است هر چی مرا با عشقت شکنجه دادی و مرا درآتش عشقت سوختاندی

بس است هر چی سوختم و با عذاب عشقت ساختم
رهایم کن
آغوشت را دیگر برایم باز نکن دستانت را به سوی من درازنکن

زیرا همان یک ذره غرورت را نیز خواهم شکست
برو و برای همیشه اسم مرا از قلبت خط بزن و فکر با من بودن را از سرت بیرون کن

دیگر نمیتوانم غم و غصه های لحظه های با تو بودن را تحمل کنم
با خود بگویم این دیوانه کجاست ؟ 
 بس که به انتظارت
نشستم تا تو بیایی دلشکسته شده ام ..
 سرت را از روی شانه هایم بردار و برای همیشه
فراموشم کن

دور برو که دیگر نمیخواهمت