رهایم کردی و بوته گل سرخ صداقت را در قلبم چون برگهای خزان پرپر کردی

و چی نالان شد جان من اگر مرا دیدی و اشک در چشم نداشتم  

بدان آنقدر از دوریت گریسته ام که در چشمانم به جای اشک خون می چکد

اگر به خانه ام آمدی و به جای آن سرو بلند والا تنه ای خشک یافتی

بدان پس از تو غم تخم جاودانه اش را در سرای زندگی ام مشت مشت افشانده

وتنها خاطرات تلخ را به جای بوته های گل در زمین پروراند

و من هم در حسرت قطره ای اشک به دیاری دیگر شتافتم

مهربانم اگر باری دیگر آمدی و مرا نیافتی به سوی درخت حسرت برو

به زیر آن قبری خواهی دید که بر روی سنگش نوشته شده

دل شکسته ی که بهترین یارش مرگ بود