ای کاش فریاد نمیزدم که برگرد
ای کاش که در نیمه ی این راه فریاد نمیزدم که برگرد ...
ای کاش که این قصه نمیشد
ای کاش شبانگاه که می شد این پنجره تا صبح سحر باز نمیماند
حسرت زده ی بر لب این پنجره ای کاش با یاد دو چشمان تو آواز نمیخواند
ای کاش که این ابر که مهمان شده در شهر تا شهر تو رقصنده و طناز بیاید
هر گاه که تو خیره شوی بر دل این ابر باران وفاداری من بر تو ببارد
ای کاش دوباره برسد لحظه دیدار ویرانه شود این همه آشفتگی و درد
ای کاش فریاد نمیزدم که برگرد ...
ای کاش که این قصه نمیشد
ای کاش شبانگاه که می شد این پنجره تا صبح سحر باز نمیماند
حسرت زده ی بر لب این پنجره ای کاش با یاد دو چشمان تو آواز نمیخواند
ای کاش که این ابر که مهمان شده در شهر تا شهر تو رقصنده و طناز بیاید
هر گاه که تو خیره شوی بر دل این ابر باران وفاداری من بر تو ببارد
ای کاش دوباره برسد لحظه دیدار ویرانه شود این همه آشفتگی و درد
ای کاش فریاد نمیزدم که برگرد ...
+ نوشته شده در پنجشنبه ۱۳۹۰/۰۶/۱۰ ساعت 17:22 توسط نادیه نیکزاد
|
دوستان عزیز و گرامی : وبلاگ که فعلا در آن قرار دارید چکیده از مجموعه اشعار و نوشته های است که من آنرا خدمت شما عزیزان تقدیم میکنم از همه شما ارزو دارم که بادادن نظریات و پشنهادات تان در بهتر سازی وبلاگ من مرا کمک و همکاری نماید. ( نا د یه نیکزاد )