ای کاش که در نیمه ی این راه فریاد نمیزدم که برگرد ...

ای کاش که این قصه نمیشد

ای کاش شبانگاه که می شد
این پنجره تا صبح سحر باز نمیماند

حسرت زده ی بر لب این پنجره ای کاش
با یاد دو چشمان تو آواز نمیخواند

ای کاش که این ابر که مهمان شده در شهر
تا شهر تو رقصنده و طناز بیاید

هر گاه که تو خیره شوی بر دل این ابر
باران وفاداری من بر تو ببارد

ای کاش دوباره برسد لحظه دیدار
ویرانه شود این همه آشفتگی و درد

ای کاش
فریاد نمیزدم که برگرد ...