تنها مرو عزیزم ...
اگر می توانستم....
اگر مي توانستم حرارت خورشيد باشم تمام ريشه هاي بغض و تنهایی را مي سوزاندم
و جاي آن عشق و محبت را بر تو مي تاباندم .
اگر مي توانستم آسمان آبي باشم هر روز صبح با شكوهي را برايت به ارمغان مي آوردم.
اگر مي توانستم شب باشم با نورستارگان و حضورشان برايت ضيافتي شيرين
بر پا مي كردم و لحظات نابی را برایت رقم می زدم
اگر مي توانستم چشمه ايي جوشان باشم هر زمان از زلالي و پاكيم نثارت ميكردم .
اگر مي توانستم پاييز باشم تمامي شعرهاي عاشقانه را برايت مي سرودم و همراه با
باراني زيبا بر تو مي باريدم .
اگر مي توانستم شبنمی باشم بر دامنه ی قلب عاشقت می نشستم
و اگر می توانستم بر ترانه ی گفتارت زنده شوم بلور تنهائیت را
به رنگ شرابی سرخ در می آوردم .اما افسوس که هیچکدام نیستم
بلی هیچکدام نیستم ، ولی با هر تارو پودم ترا میجویم و با گرمی نفسهایم میگویم که:
ای بهترین بهترینها دوستت دارم
حال قلب عاشقم را پيشكش به دل دريايي و زلالت ميكنم.
بگذار تا عشق جاودانه ات در باغچه ي مهرباني دلم با ريشه هاي عشق پاكم گره بخورد.
بگذار تا طلوع زندگيت باشم بگذار كه كبوتر عاشق آسمان دلت باشم
تا از بغض تنهایی رهایی یابم
مي خواهم كه تنها با يك دل عاشق بگويم كه ای خورشید تابان قلبم دوستت دارم.
به اندازه ي تمامي ستارگان آسمان می خواهمت چرا كه پاياني در آن نيست.
تو برايم همانند يك ديوان عشقي به خلوت دل تنگيم راه پيدا كن .
با يك دنيا عشق پاك ميخواهم كه دنيايت شوم .
ميخواهم كه بي درنگ به ياقوت چشمانت دست پيدا كنم
و آنها را با قيمتي گزاف خريداري نمايم.
هزاران شاخه گل سرخ را تقد يمت ميكنم و با صدها هزار شاخه گل ياس و مريم گلبارانت ميكنم
پس بيا غزل شيرين شعرهايم باش
بيا با چشمان زيبايت بر من نظري بيفگن و در نگاه شيفته ي من خانه ايي بنا كن ،
ترنمی بر لبت جاری ساز تا هر دو از عزلت تنهایی رهایی یابیم،
بیا و بر دشت های تشنه ی من ببار و سبزه زار عشق را بیافرین
حال در این روز بیاد ماندنی در برابر خالق دوست داشتنها
و در زير اين آسمان بارانی فرياد ميزنم كه :
اي عشق من تا ابد دوستت خواهم داشت و هرگز ترا بدست ديو فراموشي نخواهم سپرد
و به اميد روز وصالت خواهم ماند.
تنها نرو ..........