باورم نکردی ......
فریاد زدم دوستت دارم
صدایم را نشنیدی !
اعتراف کردم که عاشقم
جرم مرا باورنکردی !
گفتم بی تو میمیرم
لبخند تلخی زدی !
از دلتنگی ات اشک ریختم
چشم های اشکبارم را ندیدی !
چگونه بگویم که دوستت دارم
تاتو نیز در جواب بگویی که من هم همینطور !
چگونه بگویم که بی تو این زندگی برایم عذاب است تا تو نیز مرا درک کنی !
صدای فریادم را همه شنیدند جز او که باید میشنید !
اشیانه ای که در قلبت ساخته ام
تبدیل به قفسی شده که تا اخر در اینجا گرفتارم !
گرفتار عشقی که باور ندارد مرا
فکرمیکند که این عشق مثل عشق های دیگر این زمانه خیالیست
حرفهای من بیچاره دروغین است !
حالا دیگر اموخته ام
که کلام دوستت دارم را بر زبان نیاورم
دیگر اشک نریزم و درون خودم بسوزم !
اما رفتن محال است
عشق که امد دیگر رفتنی نیست
جنون که امد عقل در زندگی حاکم نیست !
انقدر به پایت مینشینم تا بسوزم
تا ابد با عشقت زندگی میکنم تا بمیرم !
گرچه شاید مرا به فراموشی بسپاری
اما عشق برای من باارزش و فراموش نشدنیست !